ویرگول
ورودثبت نام
بهنام
بهنام
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

عکس نوشت (۵)


افشین شاهرودی

نه مالی دارم و نه منالی، نه شاخی و نه برگی، نه گذشته‌ای به نظرم می‌رسد و نه آینده‌ای، و نه حتی لبخندی تا به آسمان تقدیم کنم. هیچ چیز ندارم جز خودم، یعنی میوه‌ی تمام زندگی‌ام.


افشین شاهرودی

طبیعت برخلاف ساخته‌های دست انسان و برخلاف «تمدن» قاعده و قانون ندارد. طبیعت هیچ وقت سفت و سخت نمی‌گیرد و مانند ستون روی زمین خشکش نمی‌زند. طبیعت مانند آب است، انحناء دارد و نرم و لطیف می‌آید و این را فقط کودکان می‌فهمند. بازی کردن بچه‌ها به منزله‌ی گذرگاهی است که آنها را از طبیعت جدا می‌کند و وارد جهان دست‌ساخته‌ی انسانی می‌کند.

افشین شاهرودی

یادداشت عکاس:

این عکس برای من یادآور لاله و لادن دوقلوهای به هم چسبیده ایرانی است که زندگی تراِژیک شان در خاطر بسیاری از ما مانده است. دو انسانی که از سر ناسازی طبیعت هرگز نتوانستند حریم خصوصی، خلوت انسانی و استقلال فردی را تجربه کنند. آنان همیشه در اسارت همدیگر بودند.

این عکس را سال 63 در بوشهر گرفتم. آن موقع لاله و لادن یازده ساله بودند. حوالی ظهر،کنار دیواره ساحلی داشتم عکاسی می کردم. چشمم به دو زن چادری افتاد که کنارهم ایستاده، به دریا خیره شده بودند. یاد لاله و لادن افتادم. خیال کردم بزرگ شده اند و حالا از زیر این چادرهای سیاه دارند با حسرت به دریای آرزوهایشان نگاه می کنند. دوربین را به سوی آنها گرفتم و در حالی که این کلمات را زمزمه می کردم شاتر را فشار دادم:

ماه از فراز موج ها گذشت

و ماهی کوچکی

در عمیق آب های تاریک تنها شد

حالا ته اقیانوس

یک لاله خشک می بینم

آب ها به چشمم فشار می آورند، لادن!

هروقت چشمم به این شعر و عکس در میان کارهای به هم ریخته ام می افتد احساس می کنم هنوز گونه هایم از بارانی که ظهر آن روز گرم تابستانی روی صورتم بارید خیس است.


افشین شاهرودی

شاید این تیرهای چراغ برق و سیم‌ها در دنیایی دیگر نت‌هایی باشند از یک موسیقی خسته‌کننده که هر روز و هر لحظه دارد از رادیو پخش می‌شود، درست مثل زندگی در این دنیا.


افشین شاهرودی

برای آنکه آن مرد و زن آرامش داشته باشند، شاید تیرها و دکل‌های زیادی شبانه‌روز در حال جان فشانی باشند !!


حسن غفاری

فرزندان ایران مشغول تحصیل در یک ایران کوچک، پر از سادگی و صفا و زیبایی، مثل ایران.

حسن غفاری

یک زن فقیر روستایی که پسرش را بغل کرده، بر روی خانه‌ای ساخته شده از سنگ و خاک و چوب ایستاده و چقدر استوار ایستاده. زندگی به همان شیوه‌ی نیاکانش که حداقل به زمان عیلامیان در پنج هزار سال پیش می‌رسد ادامه دارد. شرافت و مردانگی این زن، ایستادگی‌اش بر روش اجدادی، که خم به ابرو نمی‌آورد و جز باد که دامن او را تکان می‌دهد و می‌خواهد در تاریخ برای همیشه دفنش کند، اما زن مقاومت می‌کند. و حتم دارم که چه داستان‌های شیرینی برای پسرش در خاطر دارد.

حسن غفاری

دیوار یادگاری: برای یکی تاریخ مهم است آن هم روز و ماه و سال دقیقش، برای دیگری شیء می‌تواند او را به یاد چیزی بیاندازد یا دیگران را به یاد او، و برای دیگری گیاه و سبزی که با اینکه همه جا هست و از فرط تکرار ممکن است معنایی را در ذهن تداعی نکند و چیزی را به یاد کسی نیندازد، اما در ذات خودش زندگی بخش و صاحب معناست.

حسن غفاری

این قوچ با این نگاه نافذ یا به قول سعدی «عاقل اندر سفیه» اش حتما خیلی حرف‌ها برای گفتن دارد ولی با بزرگواری از آن می‌گذرد و رنج چوب صاحب را به جان می‌خرد. راستی اما در نهایت چه چیزی از این بزرگ منشی عاید او می‌شود؟ فکر می‌کنم هیچ.


حسن غفاری

فارغ از قیل و قال دنیا:

هر کجا هستم، باشم

آسمان مال من است.

پنجره،

فکر،

هوا،

عشق،

زمین مال من است.



حسن غفاری

در این عکس زندگی است که جریان دارد، این تصویر عبور انسان بر پهنه‌ی هستی است. گذری مقطعی و موقت اما پر از رنج و اصطکاک، اصطکاک از بابت آنکه انسان کنشگر است و برخلاف حیوان منفعل و محکوم نیست، که گفته‌اند عشق نیروی محرکه‌ی این گذر پرتلاطم است.

حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما
اگر
بر ماش منتی است
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است
احمد شاملو





عکس نوشت‌های قبلی:

https://vrgl.ir/d1Q95


https://vrgl.ir/KJXtl


https://vrgl.ir/Mqz6d


https://vrgl.ir/0VAXw


عکسعکس نوشتعکس نوشتهعکاسیحال خوبتو با من تقسیم کن
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید