به قسمتهایی از یک سریال تلویزیون نگاه میکردم که در دههی هفتاد پخش میشد به اسم «هتل پیاده رو». طبق رویهی معمول محصولات ایدئولوژیک آن سالها، یک آدم کت و شلواری و پولدار (محمود پاک نیت) یک سمت داستان بود که صاحب یک هتل به معنای اسمی و رسمی است و یک طرف دیگر یک آدم بی سر و پا و بی پرنسیب اما مردمی و متواضع (اکبر عبدی) بود که دکهای داشت و پیادهرو را مبدل به رستوران و قهوهخانه کرده بود. البته که مطابق ارزشها، شخص محترم و متشخص اما از دماغ فیل افتاده باید از فرد روستایی و ساده و بیگانه با اصول تمدن نوین شکست بخورد. حتی در جایی این آدم پولدار و متشخص از کارگر عبدی میپرسد که چرا برای من کار نمیکنی و با دستمزد ناچیز برای آنها کار میکنی. که او جواب میدهد که به لقمه نانی که میخوریم قانعیم و عوضش صفا و صمیمیت هست و از این صحبتها.
ارزشهایی که در این سریال از آن گفته میشد به وضوح در جامعهی امروزی ایران خریداری ندارد. یک فرد عاقل ایرانی امروزه میگوید که این کارگر چرا نباید کار با دستمزد و رزومهی بهتر را رها کرده و در یک دکهی مخروبه کار کند. اما میتوان گفت که این ارزشها گفتمان رایج آن سالها بوده است.
این یکی از رگههای انقلاب اسلامی است که علیه اشرافیت بیگانهی پهلوی و نفوذ خارجیها به پا خاسته بود. لذا این سریال را میتوان انقلابی نامید.
ابدا شاید به ذهن کسی خطور نکند که سریال ساده و بی پیرایهی «هتل پیاده رو» که از اقبال گستردهی مخاطبان برخوردار بود یک سریال انقلابی است زیرا این تعریف با تصورات رایج و موهوم تفاوت دارد که مثلا سریال انقلابی حتما باید ساواک داشته باشد یا چند نفر ریشوی انقلابی در آن باشند. این بیگانه خواندن مردم با انقلاب است.
انقلاب اسلامی یک انقلاب کاملا مردمی و متناسب با فرهنگ و ویژگیهای ملی ایرانیان بود و این خطایی است که بعضیها مرتکب میشوند که تصور مینمایند که انقلاب توسط روشنفکران یا مبارزان گروههای چپ یا هیاتهای مذهبی سازماندهی شد و افرادی که در انقلاب مشارکت داشتند یا چند جزوه از لنین و مارکس خوانده بودند یا ریش داشتند.
مطابق همین تصور نادرست، در بسیاری از جاها میبینیم که مردم و حکومت را مقابل هم یا متمایز از یکدیگر میپندارند. جدا انگاری مردم و حکومت همانقدر ناشیانه و ساده لوحانه است که بگوییم دیالوگهای اکبر عبدی در این سریال از روی نقشه و فیلمنامه نوشته شده است آن هم فیلمنامهای که توسط یکی از مقامات کشور نوشته شده باشد.
این سریال در عین ایدئولوژیک بودن کاملا ایرانی است و جنس ایرانی دارد و از این رو دوست داشتنی و مفرح نیز هست. همین را میشود تعمیم داد به ایدئولوژی انقلاب اسلامی که یک ایدئولوژی کاملا ایرانی است.
با این حال این ایدئولوژی به تدریج تکامل مییابد. همانطور که روحیات عمومی جامعهی امروزی ایران با دههی شصت و هفتاد تفاوت دارد.
جامعهی امروز همانطور که در مقالهی پزشکیان گفته شده است، همچنان معتقد است که باید زندگی عزتمندانه داشته باشد، عزتی که در خور ملت ایران است. اصل عزت همان است که در دههی شصت و هفتاد بود و از زبان آن کارگر اینگونه ادا شد که ما به همین لقمهی نان قانع هستیم اما خودفروشی نمیکنیم. اما قطعا ایران امروز قویتر از گذشته است و توان بهتری برای مقابله با متخاصمان دارد. لذا میتواند بدون آنکه مردم را به قناعت تشویق کند زندگی بهتری برای آنها فراهم کند.
جهان امروز نیز با جهان بیست یا سی سال پیش فرق دارد. دیگر نه غرب آن قدرت را دارد تا به کشورهایی در چند هزار کیلومتر آن طرف تر حمله کند و نه رفاه مترادف با پذیرش ارزشها و فرهنگ غربی تلقی میشود. دیگر دموکراسی و توسعه همبسته و همراه یکدیگر تصور نمیشوند. شاهد این ادعا را در کشورهای آمریکای لاتین، اروپای شرقی، جنوب و جنوب شرقی آسیا، و حاشیهی خلیج فارس میتوان دید.
این در گذشته برای ایران میسر نبود. یا باید غرب را همانند دوران پهلوی با تمام وجود میپذیرفت و تمام هویت و فرهنگ خود را به باد میداد و یا باید قناعت میگزید و وارد موضع جنگ و جهاد میشد.
اما ایرانی امروزی میبیند که میتواند با حفظ فرهنگ و تمدن خود زندگی عزتمندانه داشته باشد. معنای عزت امروزی این است که او میخواهد با جهان تعامل داشته باشد و لزومی ندارد که دائما در حالت تدافعی باشد.
این رگهی اصیل عزت و حکمت مبتنی است بر تاریخ و هویت ایران. یک شخص خارجی که میخواهد دربارهی ایران تحقیق کند با هر چیزی که برخورد میکند سابقهی چند هزار ساله برایش مییابد. مثلا تقویم ایرانی، جشن ایرانی، پوشش اقوام ایرانی، موسیقی، عناصر مدنیت از قبیل پول و ارتش و سیستم دیوانی. ایرانی این را در خود میدیده است و به همین سبب علیه تهاجم بیرویهی غرب ایستادگی میکند. ایرانی که خود را در جایگاهی میبیند که میتواند جهان را مدیریت کند، نوع برخوردش با غرب قطعا با ترکها و عربها و هندیها فرق دارد.
عزت ایرانی هم باید موشک را داشته باشد و هم باید بتواند از موضع برابر با جهان گفتگو کند تا به جایگاهی که حق اوست برسد. هم غرب دیگر در موضع تهاجمی نیست و اصلا توان آن را ندارد و هم ایران دیگر لزومی ندارد صرفا در حالت تدافعی باشد.
منتهی مشکل ما از درون است. دیگر تهاجم فرهنگی به آن شکل موضوعیت ندارد بلکه توارد فرهنگی است که با آن دست به گریبان هستیم. یعنی نفوذ غرب در ایران از سوی خود ایرانیهاست که اعمال میشود.
سه مثال میتوان برای این نفوذ غربی در روزهای اخیر پیدا کرد. یکی مربوط است به گفتاری از محمدجواد ظریف که با افتخار از یک سیستم امتیازبندی مبتنی بر قومیت و جنیست برای انتخاب اعضای کابینه صحبت میکرد که بسیار شباهت دارد با مکانیزم DEI.
مثال دیگر این توییت ایلان ماسک است که از پهباد ایرانی تعریف کرده و یک ایرانی دیگر که مسئولیتی هم در خودروسازی دارد، از در گفتمان خودزنی و صدور فلاکت وارد شده و میگوید در عوض پراید نمیتوانیم بسازیم:
مثال دیگر برخی تقلبها و بیاخلاقیها از سوی جناح موسوم به انقلابی است که نه عقل درستی دارند و نه اخلاق.
روزگاری پیامبر اسلام میگفت دو گروه پشت مرا شکستند: عالم متهتک و جاهل متنسک. متهتک (از ریشه هتاکی) یعنی کسی که دریده است و شرم و حیا ندارد یا از بی آبرو شدن نمیترسد. متنسک نیز به معنی شخص مقدس مآب و زاهد است. عالم متهتک را میتوان معادل کسانی دانست که به دانش امروزی گفتگو با جهان آگاهی دارند اما غربگرا هستند. جاهل متنسک نیز دین گرایان بدون دانش هستند.
حال میتوان دستهی سوم یعنی جاهل متهتک را نیز به آن افزود که نه سواد و عقل لازم برای ادارهی امور کشور در دنیای امروزی را دارند، نه آن اخلاق اسلامی را حفظ کردهاند، و در عین حال عمیقا غربزده هم هستند حتی اگر در ظاهر با غرب مخالفت کنند که آن هم از بی عقلی آنها نشات میگیرد.