بهنام
بهنام
خواندن ۱۲ دقیقه·۶ ماه پیش

مبانی عقل معاش

عقل معاش معمولا در برابر عقل معاد قرار میگیرد. یعنی همان دوگانه‌ی معروف دنیا در برابر آخرت که بیشتر خاص ادبیات عرفانی است و می‌گویند انسان متعلق به عالم معناست و عالم ماده دست و پای او را بسته. تمثیل مرغی که می‌خواهد بالا بپرد ولی هوس دام و دانه او را به زمین می‌کشاند: مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک.

اما در ادبیات مذهبی و در فقه اسلامی که صورت معتدل‌تر و عمومی‌تری دارد و «عقلانی» است با عقل معاش مخالفتی وجود ندارد. عقل معاش یکی از اشکال مهم عقلی است که برای حیات انسان لازم است. مذهب تنها زمانی با عقل معاش مخالفت می‌کند که این عقل صرفا در راستای پرورش ابعاد حیوانی به کار گرفته شده و از عقل معاد به کلی غفلت شود.

عقل به معنی انتخاب و تمیز خوب و بد است و عقل معاش فقط شامل منافع مستقیم مادی نمی‌شود بلکه همه‌ی ابعاد زندگی را در بر می‌گیرد. در واقع از انتخاب‌های اقتصادی یک شخص می‌توان به کلیت زندگی او پی برد. یعنی کسی که در تشخیص منافع و مضرات مادی خود درمانده است، احتمالا در تمامی شئونات زندگی از قبیل انتخاب همسر و تربیت فرزندان و اعتبار و شهرت اجتماعی نیز تصمیمات اشتباه می‌گیرد. پس به یک معنی منظور از عقل معاش میزان خردمندی شخص در تصمیمات اقتصادی است و از دیدگاهی دیگر، میزان خردمندی شخص به طور کلی و در طول زندگی.

البته درماندگی با فقر متفاوت است. فقر گاهی اختیاری است مثل فقری که پیامبران و اولیاء یا عرفا و درویشان برمی‌گزینند که پیامبر فرمود الفقر فخری. این فقر ناشی از نداری نیست. یعنی خواستن و نتوانستن نیست بلکه نخواستن در عین توانستن است. این فقر ضعف نیست بلکه قدرت است زیرا در مقابل خواهش نفس شکست خورده نیست بلکه بر آن فرمان می‌راند. گدای نفس نیست بلکه پادشاه نفس است.

یک مثال خوب از فقیری که فاقد عقل معاش است شخصیت پدر راوی داستان در رمان «سالهای ابری» درویشیان است. یک پدر فقیر که در اکثر مواقع سال بیکار است و زن و بچه هایش گرسنه‌اند، با کسی شراکت میکند اما خیلی راحت سرش کلاه می‌رود و ضعف خود را با پندهای به ظاهر اخلاقی می‌پوشاند که خودش هم شاید به آن اعتقادی نداشته باشد، اما در عوض در مقابل زن و فرزندانش عصبی و پرخاشگر و فاقد شعور است. این یک انسان ضعیف و درمانده است.

سعدی این را در جاهای مختلف آثارش چه خوب مقایسه کرده. یک نوع درویش هست که «پراکنده روزی، پراکنده دل». کسی که فکرش برای معاش در جاهای مختلف مشغول است حتی در هنگام عبادت هم تمرکز ندارد و به فکر غذای فردایش است. تا جایی که پیوسته متمسک دیگران می‌شود و از همین جا خوب می‌داند که چه کسی «ممسک» است و چه کسی بخشنده. اما نوع دیگر درویش کسی است که از دیگران طلب حاجت نمی‌کند، گدایی نمی‌کند و اگر روزگارش به سختی می‌گذرد آبروداری کرده و «منت حاتم طائی» را هم حتی نمی‌کشد. فقر درویش اول از روی اجبار است و اگر احیانا یک گونی پول از آسمان برایش نازل می‌شد، چون هیچ راه دیگری برای ثروتمند شدن او نمی‌توان متصور شد، دیگر فقیر نبود. اما فقر درویش دومی از روی قدرت اراده است و این کار مردان بزرگ است.

فقر اختیاری صرفا منحصر به اولیاء نمی‌شود. هر کسی که از درجاتی از قناعت و عزت نفس برخوردار باشد اینگونه است. هر کسی که معتاد برانگیختن ترحم دیگران نمی‌شود. همچنین کسی که عزت و شرف و شخصیت خود را در مال و مکنت نمی‌بیند. این روزها که چشم و هم چشمی فراگیر است و همه در حال فرو کردن داشته‌ها و موفقیت‌های خود در چشم دیگران اند، گروهی هم هستند که به قول خودشان سبک زندگی «مینیمال» دارند. مینیمالیسم هم شکلی از درویشی است. از هر چیزی فقط در حدی که واقعا احتیاج باشد دارند و از هر شیء و دارایی که قابل حمل نباشد و یا قابلیت تبدیل شدن به آت و آشغال را داشته باشد گریزان اند.

به هر حال غرض از مقایسه‌ی فقیر مجبور و فقیر مختار این است که اولی قطعا عقل معاش ندارد اما دومی دارد زیرا خود را ارزان نمی‌فروشد. معمولا این افراد از عزت و حیثیت و احترام بالایی در جامعه برخوردارند که خود نشان دهنده‌ی عقلانیت آنها در ادارده‌ی امور زندگی است. پس لزوما فقیر بودن به معنی فقدان عقل معاش نیست. افراد دارا و توانگر نیز لزوما دارای عقل معاش نیستند بلکه باید به تربیت فرزندان، میزان استحکام پیوندهای خانوادگی، و میزان اعتبار آنها نگاه کرد تا درجه‌ی عقل معاش شان معلوم شود.
می‌توان گفت که عقل معاش سبب کسب ثروت مادی می‌شود مگر آنکه شخص فقر اختیاری را گزیده باشد. البته همین فقر اختیاری هم دلیل بر زندگی فقیرانه نیست، بلکه به معنی عدم وجود حرص و طمع در انباشت مال است. پیامبر بزرگوار اسلام از غذای خوب، آراستگی و زیبایی، مجامعت و معاشرت، و استفاده از نعمات دنیوی غافل نبود و مال خود را نیز بخشش می‌کرد. لا رهبانیة فی الاسلام. در مواقعی هم روزه می‌گرفت اما این روزه گرفتن‌ها همیشگی نبود و کاملا محدود بود. عقل معاش به طور کلی به همین معناست که زندگی آدم خوب باشد و نه صرفا به معنی پولدار بودن. از آنجایی که داشتن پول برای آسایش ضروری است، پس عقل معاش ایجاب می‌کند که انسان تصمیمات اقتصادی بگیرد. اما پول نباید خود مبدل به هدف شود:

مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال


راه های توسعه‌ی عقل معاش

ادب

مولانا می‌گوید «بی ادب محروم ماند از لطف رب». ادب به معنای مطابقت با عقل اجتماعی-تاریخی است. هر جامعه‌ای در گذر زمان مجموعه‌ای از آداب و رسوم و فرهنگ و سنن را پرورش می‌دهد که کاملا عقلانی است. میزان تقید و شناخت افراد از این سنت‌های تاریخی-اجتماعی نیاز به نوعی شعور دارد که ما آن را ادب می‌نامیم. این همان common sense است و افرادی که درک و شعور اجتماعی پایینی داشته باشند نظیر قوم موسی، در سختی و تنگنا خواهند بود.

وقتی خداوند برای قوم موسی مائده‌ی آسمانی فرستاد چند نفر بودند که گفتند سیر و عدسش کو، پس آن غذای آسمانی قطع شد:

منقطع شد خوان و نان از آسمان / ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان

منظور از ادب در این شعر مولانا شکرگزاری است. در هر صورت ادب نوعی «کُرنش» است در برابر یک عقل بزرگتر، خواه آن عقل خدا باشد و خواه تاریخ. کفران نعمت یا دندان اسب پیشکشی را شمردن در میان قوم موسی مشابه است با کودکی که نادانسته جلوی بزرگترها بی‌ادبی می‌کند، هر دو نادان اند و در برابر عقل بزرگتر کرنش و احترام ندارند.
امروزه می‌بینیم که این کرنش و تعظیم در برابر عقل بزرگتر وجود ندارد. مثلا در فیلم‌ها و سریال‌ها می‌بینیم که مقام معلم یا مقام پدر و مادر یا سنت‌های خانوادگی مورد نقد و تمسخر واقع می‌شود. حتی یک سریال را اخیرا به دلیل توهین به مقام معلم توقیف کرده بودند. عده‌ای معلوم الحال هم یک ژانری در توییتر راه انداخته بودند که از ظلم و ستم‌هایی که پدر و مادر هایشان در حقشان کردند می‌گفتند و اینطور نتیجه می‌گرفتند که پدر و مادر لزوما شایسته‌ی احترام نیستند.

این در حالیست که قرآن دستورات قاطعانه‌ای درباره‌ی اطاعت و احسان به والدین دارد. عقل برتر (خدا یا تاریخ) یک چیز می‌گوید و این جوان‌های بریده از سنت و منقطع از تاریخ چیز دیگر می‌گویند. اما می‌توان گفت که این جوان‌ها همانند قوم موسی سردرگم هستند و تا آخر عمر در پریشانی زندگی خواهند کرد. هیچوقت روی آرامش را نخواهند دید و در زندگی هم افراد موفقی نخواهند بود. تا اینها بیایند راه‌های رفته را با روش «آزمون و خطا» بیازمایند سرشان هزار بار به سنگ خواهد خورد. این یک کبوتر جدا شده از آشیانه است که «قضا همی بردش سوی دانه و دام».
اما متابعت از ارزش‌ها و آداب و سنن جامعه، و در کل داشتن ادب سبب می‌شود تا انسان از تجربه و خرد اندوخته‌ی برتر استفاده کند و خیلی زود به اعتبار دست یابد. اعتبار آدم از همینها بدست می آید. وقتی کسی به عنوان مثال از پدر و مادرش بد میگوید یا در حق آنها ظلم می‌کند کار سختی پیش رو خواهد داشت تا برای خودش مایه و اعتباری جذب کند.

یا این اتفاقاتی که در چند روز گذشته افتاد و تعدادی از کودکان در اثر حمله سگهای ولگرد کشته شدند. عقل برتر (خدا) دستوراتی دارد تا از نزدیکی بیش از حد انسان و سگ جلوگیری کند و مانع از آن شود که سگ وارد محل زندگی یک نفر شود مثلا به عنوان حیوان خانگی، و مانع از محبت غیرضروری به این حیوان شود. زیرا سگ بسیار وابسته است به انسان و البته فوایدی هم دارد. اما عده‌ای که می‌توان آنها را «ارزشی‌های لیبرال» نامید به تمامی این احکام و دستورات بی‌توجه بوده، راه عناد و دشمنی را در پیش گرفته و کاملا خلاف راهنمایی‌ها و قواعد دینی عمل می‌کنند. چنان پروپاگاندای این ارزشی‌های لیبرال مستحکم و فراگیر است که کسی جرات ندارد بگوید سگ نجس است. نتیجه‌اش می‌شود ازدیاد و تولید مثل بیش از حد این حیوانات و رخ دادن این اتفاقات دلخراش برای کودکان معصوم.


مسئولیت

یکی از راه‌های رشد و توسعه فردی در جهت اعتلای عقل معاش به دست گرفتن مسئولیت زندگی است. این مسئولیت می‌تواند مسئولیت بزرگ کردن فرزندان و تامین معیشت و آینده‌ی آنها باشد خواه فرزندان خود شخص باشد یا خواهر و برادرهای کوچکتر در خانواده یا حتی کودکان بی‌سرپرست و بد سرپرست و سالمندان. یا می‌توان مسئولیت اشتغال زایی برای دیگران باشد. مثلا خیلی از کارآفرینان هستند که یکی از انگیزه‌های قوی ایشان برای توسعه‌ی کسب و کار یا جلوگیری از خوابیدن کار و کاسبی این است که عده‌ای دارند در مجموعه‌ی زیر نظر آنها کار می‌کنند و مثلا آن کارگاه یا کارخانه و شرکت باعث تامین معیشت تعدادی از خانواده‌ها می‌شود. در حالیکه این کارآفرین اگر فقط به فکر تامین خودش بود شاید ساختمان شرکت یا زمین کارگاهش را می‌فروخت یا اجاره میداد و بدون دغدغه زندگی می‌کرد.

مسئولیت اولا باعث می‌شود که انسان تصمیمات هوشمندانه‌تری بگیرد. در هر کاری از آدم‌های خبره مشورت بگیرد و پیش از هر تصمیمی تمام جوانب کار را بسنجد، زیرا «ناچار» است که بهترین تصمیم را اتخاذ کند.

دوما اینکه وقتی مسئولیتی را می‌پذیری خداوند روزی اشخاص را از طریق تو به آنها می‌رساند و این خود سبب انواع خیر و برکت مادی و معنوی می‌شود. زیرا تو واسطه‌ی روزی دیگران هستی و شاید تنها به این دلیل است که کاسبی‌ات رونق گرفته و وضع مالی ات خوب می‌شود تا روزی دیگران از این طریق تامین شود.

آن کس که اوفتاد و خدایش گرفت دست / گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
حافظ

دلیل سوم این است که دعای خیر دیگران همراهت خواهد بود. دعای خیر هم سبب خوشنامی و کسب اعتبار می‌شود و هم آثار معنوی دارد و در جاهایی که خود انسان هیچوقت باخبر نمی‌شود به داد او می‌رسد.

دلیل چهارم این است که نیازهای انسان محدود است. یک شخص هر چقدر هم که پول داشته باشد بالاخره اگر پای سفره بنشیند سیر می‌شود و اگر در کاخ زندگی کند روزی آن کاخ برایش دلگیر می‌شود و هر چقدر که از نعمات دنیوی بهره‌مند شود در نقطه‌ای از زمان آن بهره‌مندی به درد و رنج تبدیل می‌شود. مثلا بعد از مستی دچار خمار مستی می‌شود، بعد از نشئگی خماری می‌کشد و برای ترک اعتیاد رنج فراوان میکشد، بعد از پرخوری دچار شکم درد می‌شود و در اثر تداوم آن چاقی و نقرس می‌گیرد و باید با رنج «ورزش» چربی‌ها را آب کند، در اثر جماع بیش از حد دچار ضعف و پیری زودرس می‌شود، در اثر قدرت زیادی که از پول بدست آمده دچار ترس و بی‌اعتمادی نسبت به اطرافیان می‌شود به طوریکه هر شب کابوس می‌بیند و رنج «تنهایی» همواره با اوست و الی آخر. پس این لذتها محدودند و حتی بعد از مدتی خود مبدل به رنج می‌شوند. اما چیزی که محدودیت ندارد حرص و طمع است. این سبب می‌شود که پول تبدیل به هدف شود و تنها هدف فرد از بدست آوردن پول بیشتر، فقط پول باشد. این همانند اژدهایی است که در سری فیلم‌های هابیت از حرص و طمع پادشاه به وجود آمد و نهایتا مانع از آن شد که حتی یک سکه به کار پادشاه و دیگر ساکنان آن قلعه آید و همه را آواره و سرگردان کرد.

لذا پذیرفتن مسئولیت زندگی دیگران باعث می‌شود که «پول برای پول» نباشد و هدفی متعالی‌تر وجود داشته باشد.

نفست اژدرهاست او کی مرده است / از غم و بی آلتی افسرده است
اژدها را دار در برف فراق / هین مکش او را به خورشید عراق



گریز از فلاکت

سعدی می‌گوید:

گر در همه شهر یک سر نیشتر است / در پای کسی رود که درویش تر است
با این همه راستی که میزان دارد / میلش طرفی بود که زر بیشتر است

که معادل این است که «هر چی سنگه زیر پای لنگه». حتی ترازو که به نام عدالت شناخته می‌شود به آن طرفی متمایل می‌شود که زر و زور بیشتر دارد. ترازو از قانون طبیعت پیروی می‌کند و در طبیعت معیار عدالت با جهان انسانی فرق دارد. به همین نسبت به طور طبیعی کسی که زر و زور بیشتر دارد می‌تواند در طرف پیروز رقابت باشد.

از آن طرف هر چه انسان درویش‌تر و ندارتر باشد بیشتر تحت تاثیر عدل طبیعی است و بیشتر مورد ظلم واقع می‌شود. این فقط این نیست که ممکن است حق او خورده شود بلکه به طور طبیعی در گرداب فلاکت گرفتار می‌شود و روز به روز ضعیف‌تر می‌شود.

مثلا درویشی که کفشی برای پوشیدن ندارد یک روز خار به پایش می‌رود و در اثر جراحت توانایی کمتری برای کار کردن دارد یا توان صبر و مدارای کمتری برای برخورد و تعامل با دیگران دارد و در اثر همین ناتوانی ممکن است فرصت‌های خوبی را که ممکن بود داشته باشد از دست بدهد.

یا کسی که دچار گرفتاری شده و از دوستانش دائما پول قرض می‌گیرد به تدریج دوستان خوبش را از دست خواهد داد زیرا اعتبار و اعتماد را با پول معامله کرده، و دوستانش نیز تمایلی به حفظ این رابطه‌ی یکطرفه نخواهند داشت، پس دور و بر او را آدم‌هایی مفلس فرا خواهد گرفت که هیچ نفعی به او نمی‌رسانند. نه چیزی دارند که به او بدهند و نه مشارکت و نفع متقابلی می‌توانند برایش داشته باشند. در نتیجه خودش نیز مانند اطرافیانش خواهد شد و روز به روز بیچاره‌تر خواهد شد.

یا کسی که علیرغم توانایی مالی به جای سکونت در محله‌ی بالاشهر ترجیح می‌دهد در مناطق پایین‌تر شهر بنشیند، فرصت معاشرت و همسایگی با آدم‌هایی که در سطوح بالاتری از درآمد و جایگاه شغلی و اجتماعی برخوردارند را از دست می‌دهد و شاید یک شریک بالقوه‌ی خوب برای کسب و کارش را یا بهره‌مندی از یک مشورت مفید اقتصادی.

حکمتحکمت زندگیاقتصادجامعه
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید