بهنام
بهنام
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

مشکل روشنفکری در ایران



در زمان مشروطه اصطلاح «منورالفکر» توسط نوگرایانی همچون میرزا آقاخان کرمانی و میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل ابداع شد که به نظر می‌رسد ریشه در عصر روشنگری اروپا داشته باشد (enlightenment) و بعدها همین اصطلاح مبدل به کلمه‌ی روشنفکر شد.

ویژگی مشترک روشنفکران ایران و متفکران و هنرمندان عصر روشنگری در کنار گذاشتن آگاهی تاریخی است. یعنی آگاهی انباشته‌ای که در طول تاریخ بدست آمده. مبارزه با مذهب و سنت‌ها و پوسیده و دورانداختنی تصور کردن تمامی جلوه‌های فرهنگی از اثرات این رویکرد است. این نگاه در واقع از آن جهت که ضد تاریخ است پس ایدئولوژیک است.

روشنفکران ایدئولوژیک در ایران نظیر سید جمال الدین اسدآبادی (یا افغانی)، میرزا ملکم خان، میرزاآقاخان کرمانی، و ابوالقاسم لاهوتی به ترتیب نماینده‌ی چهار دسته‌ی بنیادگرا، غربگرا، ناسیونالیست و کمونیست هستند. هر چهار دسته‌ ایدئولوژیک هستند زیرا با واقعیت جامعه و تاریخ ایران تطابق ندارند.

در گروه غربگرا کسانی مثل میرزا ملکم خان و سید حسن تقی زاده را می‌بینیم که می‌خواهند ایران از هر جهت شبیه غرب باشد. کعبه‌ی آمال این گروه غرب است و از تمام مظاهر تمدن غرب به نیکی یاد می‌کنند. در نزد آنها، در زمانیکه هنوز روشنایی خیابان وارد ایران نشده بود همانطور که روشنایی خیابان‌ها در شب از تاریکی بهتر است فرهنگ و تمدن غرب نیز در همه‌ی جنبه‌ها و شئوناتش از فرهنگ و تمدن ایران برتری دارد. این برتری شبیه وضعیتی است که یک کاخ باشکوه نسبت به یک قلعه‌ی مخروبه دارد. زندگی در دوران مدرن (کاخ) نیازمند پیروی از فرهنگ مدرن است و نمی‌توان همانطور که در یک قلعه‌ی مخروبه زندگی وجود داشت در کاخ زندگی کرد.

گروه بنیادگرا که شاخص‌ترین چهره‌شان سید جمال الدین است اگرچه در ظاهر از اسلام متابعت می‌کنند و تمرکزشان روی اسلام است اما ذاتا ایدئولوژیک هستند زیرا تلقی‌شان از اسلام فرهنگی و تاریخی نیست بلکه ارتجاعی است. در نزد این گروه، فاصله‌ی میان بعد از دوران خلافت (خلفای چهارگانه) تا زمان حال، زمانی مرده است که باید به وسیله‌ی «نظریه» زنده شود و این همان معنی ایدئولوژی است. نامه‌هایی از سید جمال الدین وجود دارد که نشان می‌دهد او یک مسلمان معتقد به آن معنی نبوده، یا در بهترین حالت عقیده‌اش را پنهان می‌کرده، که نشان می‌دهد اسلام در نزد او وسیله‌ای بوده جهت اتحاد مسلمین و مبارزه با نفوذ غرب. شاید میان این بنیادگرایان کسانی را بتوان پیدا کرد که حتی به خدا هم اعتقاد ندارند. همچنین ایدئولوژیک بودن مرام این دسته سبب نزدیکی آنها به فرقه‌های انحرافی نظیر شیخیه، بابیت و بهائیت شده که ردپای آنها را لا به لای نزدیکان سید جمال الدین به خوبی می‌توان دید. این فرقه‌ها اگرچه همگی از اسلام منشعب می‌شوند اما در میان پیروان آنها اعتقاد به اسلام به آن شکلی که اسلام می‌خواهد، یعنی زندگی بر پایه‌ی اعتقاد، وجود ندارد زیرا نگاه‌شان از ابتدا به مسائل اعتقادی نگاهی ابزاری بوده و همین سبب می‌شود که ماهیت فرقه‌ای و ایدئولوژیک پیدا کنند.

دسته‌ی ناسیونالیست با تمرکز بر ترجمه‌ی متون نوشته شده توسط یونانی‌ها، رمزگشایی سنگ نوشته‌ها و کتاب اوستا، اگرچه در ظاهر ملّی تصور می‌شوند اما ماهیتی ایدئولوژیک دارند زیرا درک و تصورشان نسبت به «ایران» بر پایه‌ی یک گسست تاریخی است. در نزد آنها ایران متعلق به ۲۰۰۰ سال پیش است و ایرانی که الان می‌شناسیم ایران واقعی نیست. در واقع آنها بیش از ۲۰۰۰ سال فاصله‌ی میان هخامنشیان و دوران معاصر را نادیده می‌گیرند. ایدئولوژیک بودن مرام این فرقه سبب می‌شود که افکار ضدعرب و نژادپرستانه در میان آنها رواج پیدا کند.

کمونیست‌ها نیز تصوری غیرواقعی از ایران دارند. صد سال پیش ابوالقاسم لاهوتی اشعاری راجع به «تشکیلات» و «کارگران» و «خلق» می‌سرود که می‌رساند که هیچ شناختی از ایران ندارد. در ایران آن زمان (و حتی همین الان) طبقه‌ی کارگر وجود نداشته است. اینها نشان می‌دهد که این افراد، «تبلیغات» ایدئولوژیک را از جایی دیگر دریافت می‌کنند و در ایران و به زبان فارسی صرفا «ترجمه» می‌کنند. جالب اینجاست که لاهوتی همزمان با سرودن شعر، یک فرمانده‌ی نظامی بود و کودتا می‌کند و بعد به شوروی فرار می‌کند و در آنجا به مقامی بالا در حزب کمونیست ارتقا می‌یابد و به عنوان استاد ادبیات فارسی در دانشگاه و حتی وزیر فرهنگ در تاجیکستان فعالیت کرده و همانجا وفات می‌کند.


اگر روشنفکری را نه به معنای اروپایی‌اش در عصر روشنگری، بلکه به معنی تاثیرگذاری بر ذهن مردم به شمار بیاوریم، تعدادی از هنرمندان، نویسندگان و شاعران را نیز می‌توان وارد جرگه‌ی روشنفکران نمود که البته ماهیت غیرایدئولوژیک دارند اما به سبب دریافت شاعرانه و سودایی، و ادراک مبتنی بر شهود، همچنان فاقد آگاهی تاریخی هستند. اینها عمدتا با فرهنگ توده مخالفتی ندارند اگرچه همواره مانند ایرج میرزا بعد از مشاهده‌ی فرنگ منتقد آنند و پیوسته ناله سر می‌دهند.

عده‌ای از تاثیرگذاران نظیر محمد تقی بهار و علامه‌ی دهخدا، در عین ایران دوستی و عدم ضدیت با فرهنگ و مذهب مردم ایران، و حتی تلاش برای ثبت آن (مانند جمع آوری لغتنامه و امثال و حکم یا پژوهش در ادبیات و تاریخ ایران) فاقد توان کافی برای درک غرب بودند. این روشنفکران غیرایدئولوژیک کسانی هستند که ایران و مردم ایران را دوست دارند اما به یک شناخت عقلانی و تاریخی نسبت به غرب و موقعیت ایران در مقابل آن نرسیده‌اند. اصلا عجیب نیست که در میان اینها بیشتر به نام شاعران برخورد می‌کنیم. اینها اگرچه نسبت به گروه‌های ایدئولوژیک «شرف» دارند اما تفکراتشان همچنان شاعرانه است.


برای مثال، بهار در یک قطعه شعری هواپیما را که ابداع فرنگی‌هاست اینگونه توصیف می‌کند:

تو همائی که گفته‌اند از پیش / که هما آیتی بود ز خدای

سایه افکن به ما که سایه‌ی تو / بس مبارک بود چو فرّ همای

این هواپیما همچنان در چارچوب نظام زیبایی‌شناسانه‌ی سنتی قرار دارد که همچون پرنده‌ی هما بر سر مسافران سایه می‌اندازد و سبب سعادت می‌شود.

بهار همچنین در مورد اتومبیل می‌گوید:

من و یاران به رخش آهنین پی / نشستیم و برون جستیم از ری

میان شهر تهران و قم آن شب / نخوابیدیم و می‌راندیم مرکب

اتومبیل به شکل رخش درآمده و این به سبب آن است که شاعر، تغییرات مدرن را نه در ارتباطی ارگانیک بلکه به صورت مکانیکی، اتفاقی و مجزا دریافت می‌کند. یعنی اینگونه تصور می‌کند که قبلا با اسب و قاطر راه می‌پیموده و حالا اتومبیل به یکباره جایگزین آن شده.

همین دیدگاه ابزاری و مکانیکی نسبت به تمدن غرب سبب می‌شود که عده‌ای تصور کنند با ورود تکنولوژی می‌توان غربی شد، و بعدتر با مونتاژ صنایع غربی، و بعد با ورود دانش مهندسی و ساخت کارخانجات در داخل و در نهایت بومی سازی. اما در همگی این مراحل پیشرفت و توسعه، توسعه‌ی ارگانیک مغفول واقع شده است.


طفلی به نام شادی

دیری است گم شده است

با چشم های روشن براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر

محمدرضا شفیعی کدکنی

ایرانتاریخ ایرانروشنفکرانروشنفکرروشنفکری
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید