ویرگول
ورودثبت نام
بهنام
بهنام
خواندن ۸ دقیقه·۱ ماه پیش

ولایت فقیه یا پادشاهی ایرانی؟

اخیرا در یوتیوب فیلمی دیدم که یک پژوهشگر دینی نقدهایی به نظریه‌ی ولایت فقیه وارد می‌کرد و چکیده‌ی حرفش این بود که نظریه‌ی ولایت فقیه چندان مورد قبول فقها نیست:

https://youtu.be/BcEIZ9VYgbg?si=xdBI1GSFH7fHfrcQ


جناب منصورنژاد فقه شیعه را بر حسب ارتباط با حکومت به سه دوره تقسیم می‌کند: دوره‌ی اول فقهای محدث مانند شیخ کلینی و شیخ صدوق هستند که کارشان صرفا نقل احادیث درباره‌ی موضوعاتی مثل طهارت بود.

دوره‌ی دوم که فقه صورت نظام‌مند و نظری می‌گیرد از زمان خواجه نصیرالدین طوسی دانشمند بزرگ شیعه آغاز می‌شود و تا زمان صفویه ادامه می‌یابد. در این دوره هم مانند دوره‌ی اول حرفی از ولایت فقها شنیده نمی‌شود و حتی خواجه نصیر خودش وزیر اعظم خان تازه مسلمان مغول یعنی هلاکوخان می‌شود و خلافت مقدس شمرده شده‌ی عباسی و امامت اسماعیلیه را برمی‌اندازد. فقها در این دوران در خدمت حکام هستند و مدعی حکومت نیستند. خواجه نصیر نه تنها به حکومت‌های دینی اسماعیلیه و عباسی کمکی نمی‌کند بلکه در براندازی آنها مشارکت کرده، آنهم براندازی توسط مغول، و خود نیز ادعایی برای حکومت ندارد.

در دوره‌ی سوم که از زمان صفویه شروع می‌شود اولین بار ولایت فقیه را در نظریات ملا احمد نراقی مجتهد بزرگ شیعه می‌بینیم که در زمان فتحعلیشاه می‌زیست. دو ایرادی که ایشان به ملا احمد نراقی می‌گیرد یکی این است که نظریه‌ی او توسط شاگردش شیخ انصاری مجتهد اعظم رد می‌شود و ایراد دوم اینکه خود ملا احمد نراقی در مقدمه‌ی کتاب معروفش در باب اخلاق وصف و مدح فتحعلیشاه را می‌نویسد و اگر به نظر و حق خود برای ولایت سیاسی واقعا پایبند بود نباید فضایل فتحعلیشاه را که زنباره داشت در مقدمه‌ی کتاب اخلاق می‌ستود.

پس در دوران معاصر است که برای اولین بار نظریه‌ی ولایت سیاسی فقیه مطرح می‌شود که آن هم بین بیشتر فقها مورد قبول نبوده است و این نظریه کاملا مهجور بود. در زمان مشروطه چه فقهای موافق مشروطه و چه فقهای مخالف هیچکدام قائل به ولایت سیاسی فقها نبودند. شیخ فضل الله به عنوان مثال می‌گفت حکومت حق پادشاه است.

حتی امام خمینی در کشف الاسرار که در سال ۱۳۲۰ نوشت نامی از این نظریه نمی‌برد و حکومت را حق پادشاه می‌داند. نخستین بار در دهه‌ی چهل و پس از وقایع ۱۵ خرداد است که این نظریه به شکل جدیدش ارائه می‌شود.



یک جوک خارجی هست که معلم برای گوشزد کردن مضرات مشروبات الکلی و بیان اینکه حتی حیوانات هم می‌دانند که مشروب مضر است به شاگردان می‌گوید که اگر یک ظرف شراب و یک ظرف آب جلوی خر بگذاری سمت شراب نمی‌رود. اما شاگردان از این مطلب نتیجه می‌گیرند که هر کسی که شراب نخورد خر است.

صحبت‌های جناب کارشناس نیز مانند تمثیل این معلم چنین تاثیری داشت. تمامی حرف‌های او درست است اما نتیجه‌ای که از این سخنان می‌گیریم با هدفی که او دارد از زمین تا آسمان فرق می‌کند. هدف او از طرح این مباحث چیز دیگری بود و برداشت ما چیزی دیگر. به قول مولوی، گفت مقصودم تو بودستی نه آن، لیک کار از کار خیزد در جهان.

هیچ شکی نیست که ولایت فقیه مبنای دینی ندارد و صرفا یک ایدئولوژی است که در زمان خلل قدرت برای تاسیس حکومت جدید ارائه شد. یعنی زمانی که شاه با واگذار کردن کشور به آمریکایی‌ها و اعمال اصلاحات آمریکایی (از جمله اصلاحات نسنجیده و مخرب ارضی) بنای آن را گذاشته بود تا هستی تاریخی کشور ایران را به تاراج ببرد، و در این نقطه بود که امام خمینی این نظریه را به عنوان یک آلترناتیو مطرح می‌کند زیرا دیگر پادشاهی در ایران وجود ندارد به آن معنی که پادشاهان گذشته داشته‌اند و صرفا یک آلت دست نشانده متحرک، بی ثبات و متزلزل بر تخت سلطنت نشسته است.

مشکلی که امثال آقای منصورنژاد و بلکه بسیاری از متفکران و خواص و افراد فرهیخته و دانشگاهی دارند این است که خیلی «متن» را جدی می‌گیرند. مثلا روشنفکران دینی دنبال این هستند که تفسیر نویی از قرآن ارائه کنند یا قرائت جدیدی از دین را بر حسب مصالح روز نمایش دهند. یا مثلا تصور می‌کنند کار ما این است که از میان متون دینی نوع حکومت را استخراج کنیم. برخی را می‌بینیم خیلی مجدانه روی اینکه فلان حدیث راجع به ولایت فقیه واقعی است یا نه بحث می‌کنند، گویی که نسخه‌ی سعادت ما از درون این حدیث بیرون می‌آید و فقط لنگ همین یک کار مانده‌ایم تا اصالت آن را احراز کنیم.

این مباحثات آکادمیک پیرامون «متن» همواره تقلیل دهنده است. فقیه صرفا کسی نیست که قرآن و حدیث را از حفظ باشد و احکام دینی از آن استخراج کند. چه بسا امروزه هوش مصنوعی هم توان این کار را دارد، کاری که روشنفکری دینی هرگز به این خوبی نمی‌تواند. اما یک زیست تاریخی-اجتماعی در پس زمینه هست که مغفول می‌ماند. یک شخصیتی مانند امام خمینی متصل به تاریخ خودش است. در یک زمینه‌ی خانوادگی و اجتماعی رشد کرده، به طور ارگانیک و در جایگاه اجتماعی خودش، به عنوان کسی که «درد دین» دارد و با مردم به طور روزمره و مستقیم در ارتباط است. قطعا چنین کسی در زمانی که فقدان اشراف و شاهزادگان کهن را داریم و یک شاه دست نشانده‌ی نمادین و چه بسا پرخطر بر کشور حاکم است، یک گزینه است برای حکومت آینده.

این اصلا ارتباطی ندارد با اینکه آن شخص ولیّ تا چه حد فقه بلد باشد یا مجتهد باشد. چه بسا فقهایی هم بودند که ساده‌لوح بودند و اگر جانشین امام می‌شدند به خاطر مثلا دامادشان کشور را به باد می‌دادند.




نظریه‌ی فره ایزدی توضیح بهتری است برای ولایت فقیه. همانطور که این نظریه توضیحی است برای همه‌ی حکومت‌های ایرانی از روزگار باستان. کاتوزیان آن را تجسم اراده‌ی الهی می‌داند که پشتیبان پادشاه است و شاه حکومت خود را از اراده‌ی خدا کسب می‌کند و نه از مردم.

فردوسی در مقدمه داستان پادشاهی کیخسرو، پادشاه ایده‌آل و آرمانی را اینگونه توصیف می‌کند که اول باید فره‌ی ایزدی داشته باشد، دوم اصل و نسب، سوم آمادگی برای آموختن از دیگران، و چهارم «خرد» به معنی تمیز نیک از بد.

نکته‌ی مشخص و بارز اینجاست که فره ایزدی هیچ ویژگی پیشینی ندارد. همانگونه که کیخسرو در پاسخ به اعتراض گودرز برای جانشین قرار دادن لهراسب می‌گوید، پادشاه لزومی ندارد که مثل شاهان اروپایی فرزند مذکر ارشد شاه پیشین باشد. بلکه بیشتر یک ویژگی پسینی است. اگر به قول آن شعر معروف «داد و دهش» پیشه کند آن موقع است که «فریدون» می‌شود و البته که هر کسی می‌تواند فریدون باشد: تو داد و دهش کن فریدون تویی.

تا زمانی که ویژگی‌های پسینی یعنی «داد و دهش» برای شخص حاکم برقرار باشد حکومت او نیز برقرار است. از شاهنامه اینطور برداشت می‌شود که فره ایزدی در دو صورت رویگردان می‌شود: تمرد مستقیم در برابر خدا (معادل طغیان در ادبیات اسلامی، همانند جمشید یا فرعون) یا در صورت تمرد غیرمستقیم (ظلم به مردم نظیر ضحاک). در این صورت است که فرد خردمندی که بیشترین لیاقت را داشته و زمینه‌ی اجتماعی-تاریخی مناسبی داشته باشد به حکومت می‌رسد.

در نظریه‌ی ولایت فقیه هم شخص ولیّ لزوما مجتهد اعظم یا مرجع تقلید نیست و ویژگی پیشینی ندارد تا از فیلتر آن بگذرد. این لااقل در مورد رهبر فعلی و احتمالا رهبر بعدی صدق می‌کند. تنها اگر «اصل و نسب» را به شکل کلی‌تر آن یعنی پرورش یافتگی در درون یک بافت اجتماعی-تاریخی ارگانیک بسط دهیم می‌توانیم فقها را هم همانند شاهزادگان و بزرگان و اشراف مطابق قول فردوسی در ردیف شاهان قرار دهیم.

از انواع سیاستنامه‌های ایرانی دانسته می‌شود که حتی شخصیت‌های دینی نظیر امام غزالی که به طور خاص دغدغه‌ی دینی دارد وقتی در باب سیاست و حکومت می‌نویسند عموما حکومت‌های شاهان پیش از اسلام در ایران مد نظرشان است و اینها تنها نظریه‌های سیاسی قابل اتکا در آن زمان بوده‌اند و اصلا صحبتی راجع به حکومت پیامبر و خلفا نمی‌شنویم. مثلا باب اول گلستان سعدی «در باب سیرت پادشاهان» به گفته‌ی عباس میلانی در کتاب «تجدد و تجددستیزی در ایران» کلا برگرفته از شاهنامه و حکومت‌های پیش از اسلام است و نه حکومت‌های اسلامی و پس از اسلام.

در سیاستنامه‌ی خواجه نظام الملک آمده است:

ایزد تعالی اندر هر عصری و روزگاری، یکی از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهانه ستوده و آراسته گرداند، و مصالح جهان و آرام بندگان بدو بازبندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند و هیبت و حشمت او را در دل‌ها و چشم خلایق بگستراند تا مردمان اندر عدل او روزگار می‌گذرانند و ایمن همی باشند و بقای دولت او می‌خواهند.

وجود پادشاه یک همبستگی با خدا و مرد خانه (کدخدای خانه یا مرد خانه) دارد. در واقع در نگرش ایرانی، عنصر «غیرت» که یک اصطلاح قرآنی است هم به مرد خانه، هم به پادشاه و هم به خدا اطلاق می‌شود زیرا هیچیک از اینها در قلمروی خود شریکی را نمی‌پذیرند. اگر مرد خانه شریک بپذیرد یعنی بی‌غیرت و دیوث است، به همین صورت اگر پادشاه قدرتش متزلزل و پراکنده شود و دیگران به جای او یا در حوزه‌ی او تصمیم بگیرند، اوضاع کار جهان به هم می‌ریزد و در «فساد و آشوب و فتنه» باز می‌شود.

در چهارمقاله‌ی نظامی عروضی این آیه‌ای که به عنوان یک توجیه اساسی برای ولایت فقیه آورده می‌شود برای توجیه مشروعیت پادشاه به کار گرفته شده است:

قوله عزوجل، اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم، که در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه‌ی انسان است، هیچ مرتبه‌ای ورای پادشاهی نیست، و آن جز عطیت الهی نیست.


ولایت فقیهسیاسیفلسفه سیاسیتاریخ ایرانایرانشناسی
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید