یک پاسخ به این سوال را رضا امیرخانی در کتاب نیم دانگ پیونگ داده است. امیرخانی خودش فارغ التحصیل رشتهی مکانیک از دانشگاه شریف است، آمریکا و غرب را دیده و میشناسد، و در ایران کارخانهای را مدیریت میکرده، و علاوه بر همهی اینها نویسنده و تحلیلگر خوبی هم هست و از نوع نویسندگان متعهد شناخته میشود.
او وقتی به کرهی شمالی میرود میبیند علیرغم پیشرفتهای بزرگ در صنعت هستهای و نظامی، که هرازگاهی با انجام یک آزمایش موشکی در صدر اخبار جهان قرار میگیرد، هنوز برای تولید برق از ذغالسنگ استفاده میشود، بیشتر مردم از دوچرخه و یا پای پیاده برای رفت و آمد استفاده میکنند، صفهای طولانی مقابل ایستگاههای اتوبوس وجود دارد و مشکلات زیادی در تامین نیازهای اولیه وجود دارد.
همین را با شدتی البته کمتر در ایران و در قالب این پرسش اساسی میبینیم که چرا ایران میتواند موشک و پهبادی تولید کند که قابل رقابت با ابرقدرتهای نظامی است اما ناتوان از تولید یک خودروی خوب است.
پاسخ امیرخانی این است:
سؤال جدیتر اینجاست که چرا پیشرفت نظامی نتوانسته است باعث پیشرفت غیرنظامی شود. همان سؤالی که مشابهش را در ایران داریم و کسی به آن پاسخ نمیگوید. مردم میپرسند اگر موشک نقطهزن داریم و اگر واقعا نفربر زرهی کارا میسازیم، چرا نمیتوانیم خودرو پراید را بهسازی کنیم و با همهی صنعت بزرگ قطعهسازیمان، اتومبیل جدید و به روز طراحی کنیم؟!
جوابی سرراست وجود دارد که در صنعت نظامی خودبسندهایم و به دنبال کمک بیگانه نیستیم و همین باعث میشود تا در آن به خودکفایی برسیم؛ در دل این جواب، این نکته مستتر است که اصولا صنعت نظامی به دلیل محرمانگی بیمراوده است و بیمراودگی یعنی چیزی از جنس تحريم. اما این همهی جواب نیست. چون به نظر میرسد با این که سالهاست در معرض تحریمیم، باز هم نمیتوانیم به راحتی خودرو بسازیم...
این گرفتاری را در پیونگ یانگ متوجه میشوم. صنعت هستهای مخرب و نظامی در کرهی شمالی، یک پیشرفت ناقصالخلقه و موضعی است، به شکل انکیباتوری و بسته رشد کرده است. رشد در ساخت سلاح هستهای مجموعا به معنای توسعه نیست.
اولا این رشد با تزریق غیراقتصادی پول صورت میگیرد. شما تصمیم میگیری به هر قیمتی به این تکنولوژی دست پیدا کنی. چون نمونهات بزرگ نیست، میتوانی به آن برسی. در عین حال چون بازار جهانی برای سلاح هستهای بزرگ نیست، قیمت آن روشن نیست. پس هر چه خرج کنی توجیه داری.
اما بازار خودرو بسیار بزرگ است و نمیتوان تزریقی نمونهی گرانتر ساخت. چون در تیراژ بالا گندش در میآید و از آن مهمتر این که این بازار در جهان نیز مثل بازار تسلیحات گم نیست و قیمت تمام شدهی تو با قیمت تمام شدهی جهانی مقایسه میشود.
در ثانی تخصصهای درگیر در کالای همگانی، فراگیر است و نظام آموزشی کارآمد باید پشتش باشد. در صنایع موشکی با چهار پنج تخصص جدی سر و ته یک موشک بسته میشود. متخصص انفجار و ارتباط و پیشران و آیرودینامیک و کنترل و پایداری و سازه ... اما در سادهترین خودرو نیز هزاران تخصص در کنار یکدیگر باید کار جمعی کنند.
پراید از متخصص ارگونومی برای طراحی صندلی میخواهد تا طراح صنعتی برای رنگ داشبورد تا طراحان فنی، حال آنکه طراحی موشک هیچ ارتباطی با مشتری مداری و افکار عمومی ندارد!
سومی را اشاره کردم، مسألهی افکار عمومی است. پراید کالا است و باید به دست مشتری برسد. یک پراید اگر چپ کند، فقط یک خبر نیست در رسانه، یک اتفاق است در بازار و میتواند خط تولید را دچار نوسان کند. اما اگر هزار موشک هم در همان لانچر منفجر شود، کسی متوجه نمیشود و خط تولید باز هم میتواند کار کند. (با توجه به همان مسالهی اول که شما با هزینهی نامحدود قرار است به هدف برسی.) از پنجاه جت جنگنده، یکیش هدف را بزند کار انجام شده است، اما از پنجاه پراید یکیش - به دلیل ضعف طراحی و تولید - تصادف کند باید پاسخگو بود. یعنی 49 خطای اولی به چشم نمیآید و فقط ۱ خطای دومی مهیب است.
افکار عمومی میخواهد که پراید سال به سال نو شود تا در بازار بماند، اما موشکی که دفاع موشکیش ساخته نشود، همیشه آخرین مدل است.
و آخری اینکه علم دموکراتیک و علم همگانی میتواند نیاز همگانی را پاسخ دهد. علم یکجانبه و ناقصالخلقه دست بالا با سعی و خطا میتواند محصول غیررقابتی بسازد. آن هم در شرایطی غیررقابتی. نیازی نیست برای موشک با هزینهی تولید نامحدود، بهترین متخصصان با هم رقابت کنند. مسایل امنیتی نیز به این عدم رقابت و پوشیدگی کمک میکند. اما برای طراحی پراید باید بهترینها با هم رقابت کنند تا ارزانترین و بهینه ترین طراحی به دست بیاید و این یعنی علم دموکراتیک.
خلاصهی حرف امیرخانی این است که پراید به صورت ارگانیک توسعه مییابد و برای تولید پراید خوب، همهی ارکان توسعه مورد نیاز است، یعنی نیاز به اقتصادی هست که ایجاد رقابت کند و بتواند با آموزش و بازار به نحو طبیعی ارتباط بگیرد، نیاز خود را از بازار بگیرد و آن را در بخش آموزش تربیت کند و این نیازمند توسعهی همه جانبه است.
اما موشک در ارتباط با توسعه نیست و پیچیدگیهای آن از ساخت خودرو کمتر است. وقتی یک قطعهی خودرو خراب میشود باید آن قطعه تعمیر شود و یا با قطعهی سالم جایگزین گردد. ساخت این قطعه در ارتباط با کلیت آن خودرو است و نیازمند یکپارچگی قطعهساز و تعمیرکار با فرایند ساخت آن خودرو هستیم و نیز نیازمند بهینه بودن و به صرفه بودن آن. در حالیکه برای خراب کردن آن قطعه نه به بهینگی نیاز هست و نه کاری به مکانیزم کار آن خودرو یا فرایند ساخت آن داریم. مثلا فقط با داشتن یک پتک و یا در سطحی پیشرفتهتر، با یک موشک، میتوان آن خودرو را تخریب کرد.
با اینکه استدلال امیرخانی منطقی و درست است اما کامل نیست. واقعیتی غیراقتصادی که به زبان اقتصاد بازار قابل بیان نیست در تفاوت موشک و پراید نهفته است و آن این است که موشک و پهباد توسط انسانهای خیرخواه و وطن دوست ساخته میشوند اما پراید لزوما نه. در ساخت موشک عنصر غیرت و حمیت وجود دارد اما در ساخت پراید نه. در ساخت موشک و پهباد، آن روح ایرانی حضور دارد که هزاران سال نگهدار و حافظ و پاسبان ایران بوده اما در ساخت پراید تنها منفعت مالی هست.