یکی گفت وقتی به آن طرف رود ارس (جمهوری آذربایجان فعلی) رفته بودم در روستایی به اسم یاجی گروهی از پیرمردها را دیدم که نهال چنار کاشتهاند و هر روز مراقبت و آبیاری میکنند. روزی به آنها گفتم چرا این همه زحمت میکشید. این چنارها نیاز به گذر سالها دارد تا تناور شوند و شما با این سن و سال بزرگی آنها را نخواهید دید. پیرمردها به گریه افتادند و گفتند ما از خدا همین قدر عمر میخواهیم که این چنارها بلند و تناور شوند و این جاها باز جزو ایران شود و ماموران مالیاتی ایران اینجا برای جمع آوری بیایند و ما قادر به پرداخت مالیات نباشیم و آن مامورها پاهای ما را به این چنارها بسته و شلاق بزنند.
از کتاب: خاطرات سید حسن تقی زاده
خطهای روی نقشه به دیوار؟
و آن سیم خاردار؟
ـ نه هرگز!
معنای من کجاست، پس اکنون؟
در تنگ این حصار؟
نه هرگز!
از سیم خاردار گذر کن
بگذر ز خار و صخره خارا
آن سوی بادکوبه و گنجه
وآن سوی مرو و بلخ و بخارا
آن سوی عهدنامه شاهان
از سُغد تا هرات و نشابور
هر جا بیات ترک و همایون
هر جا نوای پرده ماهور.
آفاق همدلی و همیشه
هر جا من و شماست، همانجا
هر جا که نام حافظ و خیام
در خاطر آشناست، همانجا.
محمدرضا شفیعی کدکنی