بهنام
بهنام
خواندن ۱۸ دقیقه·۲ سال پیش

کتابسوزی اعراب: افسانه یا واقعیت


سعدی یک شعر دارد در ستایش پیامبر:

یتیمی که ناخوانده ابجد درست (یا یتیمی که ناکرده قرآن درست)

کتبخانه‌ی هفت دولت بشست

چو صیتش در افواه دنیا فتاد (آوازه‌ی او در دهان‌ها افتاد و شهرتش جهانگیر شد)

تزلزل در ایوان کسری فتاد


چرا سعدی برای ستایش پیامبر داستان شستن کتابخانه‌های هفت دولت را مطرح کرده. به علاوه‌ی داستان تَرَک برداشتن ایوان مداین. اینها به اضافه‌ی مواردی که در ابیات بعدی برای معراج و سوختن بال جبرئیل و نیز شق‌القمر بیان می‌شود اعتقادات رایج مسلمین لااقل در زمان سعدی بوده. با اینحال این دو افسانه‌ی تاریخی در این دو بیت به شکلی نقل می‌شود که حتی اگر افسانه باشند به لحاظ جنبه‌ی مجازی شعر همچنان معنی‌دار هستند و معنایی که از آنها برداشت می‌شود ستایش بزرگی پیامبر است و نه اتفاقاتی که افتاده‌اند. به این صورت که شستن کتابخانه‌ها به معنای منسوخ شدن عقاید و سنت‌های پوسیده و خرافی، و تزلزل در ایوان کسری به واسطه‌ی ضعف امپراطوری ساسانی در برابر شعار برابری در اسلام و نه جنبه‌های خرق عادت و غیرمعقول مثل تَرَک برداشتن کاخ تعبیر می‌شود. در واقع تزلزل هم می‌تواند به تَرَک برداشتن صوری و ظاهری کاخ مداین تعبیر شود و هم تزلزل در پایه‌های امپراطوری، و شستن کتاب‌ها هم می‌تواند به انداختن کتاب‌ها درون رود تعبیر شود و هم منسوخ شدن آنها زیرا که در گذشته زمانی که می‌خواستند کتابی را پاک کنند و مطالب دیگری در آن بنویسند کاغذ را می‌شستند. و در بیت بعدی اشاره می‌کند که «نه از لات و عزی برآورد گرد، که انجیل و تورات منسوخ کرد». در واقع سخن سعدی در ظاهر به جنبه‌های خرق عادت زندگی پیامبر اشاره دارد اما مجازا مبتنی بر واقعیت‌های تاریخی هم می‌تواند باشد و اشکالی به آن وارد نیست.

اما خارج از جنبه‌های هنری و شعری می‌خواهیم ببینیم شستن (یا سوختن) کتابخانه‌ها آیا واقعا اتفاق افتاده یا نه. واقعیت این است که بله این رخداد نه تنها در زمان حملات اعراب اتفاق افتاده بلکه ویژگی همه‌ی ملت‌های گذشته بوده که وقتی جایی را فتح می‌کردند نه تنها مردها را می‌کشتند و زن‌ها و کودکان را به بردگی می‌گرفتند بلکه کتاب‌هایشان را نیز نابود می‌کردند.

اول به بررسی این موضوع می‌پردازیم که دلیل این تمایل به کتاب‌سوزی چه بوده. در واقع چرا وقتی قومی مغلوب می‌شدند کتاب‌هایشان نیز نابود میشد. وقتی دلایل این اقدام طبیعی روشن شود مشخص می‌شود که این کار برخلاف تبلیغات باستان گرایی و ضد عرب معاصر مختص اعراب نبوده و یک ویژگی ذاتی انسان است. و نیز روشن می‌شود که برخلاف ادعاهایی که تمدن ایران را منحصر در دوران اسلامی می‌بینند ایران پیش از اسلام نیز از فرهنگ و تمدن درخشانی برخوردار بوده. و نیز برخلاف ادعاهای دانشگاه‌رفته‌های نادان در کتاب‌هایی مثل «جامعه شناسی خودمانی» و «جامعه شناسی نخبه کشی»، توده‌ی مردم ایران بی فرهنگ و بی‌مطالعه و «از کتاب فراری» نیستند که در مترو کتاب نخوانند! (رجوع شود به سفرنامه‌ی منصور ضابطیان از پاریس و به‌به و چه‌چه هایش) و در این مورد فراز و نشیب همیشه وجود داشته و فرهنگ ایران یک فرهنگ منحط یا عامل انحطاط ایران نیست. یعنی عامل بدبختی مردم ایران (به زعم دانشگاه‌رفته‌ها و فرنگ پسندها) فرهنگ مردم نیست و وقتی پایه‌های تمدنی به قوت کافی برسند آنگاه همه‌ی مردم کتابخوان و اهل فرهنگ خواهند بود.

متروی کذایی
متروی کذایی



عقلی

در همه‌ی فرهنگ‌های باستانی از مصر و سومر تا آزتک‌های آمریکای جنوبی، «کلمه» و نوشته دارای قدرت جادویی تصور می‌شده. کلمات معمولا هدیه‌ای از سوی خدا تلقی می‌شدند و توانایی خواندن و نوشتن امتیازی بوده که مختص جادوگران قبیله بوده است. معمولا زبان نوشتاری جادوگران و کاهنان و راهبان با زبان مردم عادی تفاوت داشته. در هر سه دین ابراهیمی نیز این موضوع دیده می‌شود. برای مثال، تورات کلامی است که توسط خدا نوشته شده و بر موسی در کوه سینا آشکار شده. در مورد انجیل و قرآن نیز کم و بیش چنین عقیده‌ای وجود دارد. یکی از آیات معروف انجیل این است:

«در آغاز کلمه بود، و کلمه با خدا بود، و کلمه خدا بود».

تفسیر مسیحی‌ها از «کلمه» خود عیسی است که تجسم کلمه است یا چیزی که در ادبیات اسلامی به «ذات الهی» تعبیر می‌شود. قرآن نیز با خطاب «بخوان به نام پروردگارت» آغاز می‌شود و «نام» در اینجا با معنای «ذات الهی» مرتبط است. سوره‌های قرآن نیز با «بسم الله» آغاز می‌شوند و مسلمانان پیش از آغاز هر کاری «بسم الله» می‌گویند که نشانه‌ی تسلیم به امر خداست. یعنی پیشاپیش شهادت می‌دهند که همه چیز از نام خدا آغاز می‌شود و همه چیز از ذات الهی سرچشمه می‌گیرد. نام اعظم خدا در ادیان ابراهیمی قابلیتی است که تنها به عده‌ی معدودی از نزدیکان خدا اعطا شده است.

انسان‌ها اصولا «ذات‌گرا» هستند و هر چیزی را دارای ذات (essence) تصور می‌کنند که یک کلمه (logos) به آن نسبت داده می‌شود. کلمه «اس» و بنیاد همه چیز است و قدرت خلق‌کنندگی دارد. کلمه چیزی است که نابود نمی‌شود و نوعی قدرت ابدی و الهی در آن نهفته است. شاید این تمایل باستانی یکی از سرچشمه‌های ایجاد فرهنگ، زبان، فلسفه، علم و دین باشد. در واقع ذات گرایی روشی است که انسان از طریق آن جهان را می‌شناسد. وقتی چیزی را با یک کلمه می‌نامیم این قابلیت به ما اجازه می‌دهد تا آن را طبقه‌بندی کرده و خصوصیاتی را به آن چیز نسبت دهیم. خصوصیاتی که انسان به پدیده‌ها و اشیاء نسبت می‌دهد انسانی هستند. یعنی ابتدا برای انسان در نظر گرفته شده و بعد به همه‌ی دنیا تعمیم داده شده‌اند. مثلا سنگی که ساکن است یا درختی که می‌میرد یا جهانی که گذراست و افلاکی که می‌چرخند. این انسانی بودن در قبایل اولیه شدیدتر است و از این روست که ادبیات باستانی ملت‌ها و اسطوره‌ها جنبه‌ی خیال‌آمیزی و شعرگونگی دارد، یعنی به نظر می‌رسد که جان بخشیدن به اشیاء در آن ادبیات فراوان است. به همین صورت مشابه یک شعر، اشیاء بیجان و پدیده‌ها مثل رعد و برق و تگرگ صاحب جان می‌شوند. نتیجه این است که این انتزاع مفاهیم سبب پیدایش نوعی قدرت در کلمات می‌شود. به این صورت که ذات پدیده‌ها و اشیاء صاحب یک ویژگی ابدی می‌شود. مثلا سنگ صاحب یک ویژگی ابدی به نام «سکون» می‌شود که از خود سنگ‌ها بدست نمی‌آید بلکه به ذات آنها تعلق می‌گیرد و اینجاست که کلمات قدرت ابدی پیدا می‌کنند. به همین نسبت نابود کردن کتاب‌ها و نوشته‌ها به معنای آخرین درجه از نابودی کامل تلقی می‌شده است که ذات قوم مغلوب را نابود می‌کند. در اقوام باستانی‌تر که هنوز خط ابداع نشده بود، وقتی فردی را می‌خواستند نفرین و طرد کنند مجسمه‌ای از او می‌ساختند و به درون آتش می‌انداختند یا مجسمه را می‌شکستند. این مجسمه «کلمه»ی آن شخص است. پیدایش خط کمک کرد تا سمبل و نماد قوم مغلوب در کتاب‌ها و ادبیاتشان تجلی پیدا کند.


تاریخی

تا اینجا دانسته شد که کتاب‌سوزی یک مساله‌ی رایج و انسانی و طبیعی است و منحصر به اعراب نبوده. در ادامه تعدادی از شواهد تاریخی این کار که مربوط به ایران است بیان می‌شود.

۱. همه عالم تن است و ایران دل (نظامی)

ایران همواره یک چارراه جهانی بوده و به همین سبب مورد هجوم قبایل و اقوام مختلف قرار گرفته است: حمله‌ی آشوربانیپال (۶۴۶ ق.م)، حمله‌ی اسکندر (۳۳۴ ق.م)، حمله‌ی اعراب (۶۳۷ م)، حمله‌ی ترکان غزنوی (۹۹۹ م)، حمله‌ی ترکان سلجوقی (۱۰۳۰ م)، حمله‌ی ترکان قراختائی (۱۱۴۱ م)، حمله‌ی ترکان غز (۱۱۵۶ م)، حمله‌ی مغول‌ها (۱۲۲۰ م)، حمله‌ی تیمور (۱۳۸۱ م)، حمله‌ی افغان‌ها (۱۷۲۰ م) از جمله‌ی این حملات هستند. به علاوه آشفتگی و کشمکش‌های داخلی شاهزادگان و امرای محلی که با تاراج و کشتار همراه بوده‌اند هر یک سال‌ها و قرن‌ها جامعه‌ی ایران را از رشد طبیعی منحرف کرده‌اند.

جمعیت شهرها یک معیار برای پیشرفت تمدن است. یعنی هر چقدر انسان‌های بیشتری بدون آنکه همدیگر را بشناسند در شهرهای بزرگ گرد هم آیند نشانه‌ی تکامل یافتگی تمدن است. مثلا اندازه‌ی جمعیت در قبیله‌های باستانی پیش از انقلاب کشاورزی نهایتا ۱۵۰ نفر بوده و در روستاهای مبتنی بر کشاورزی اولیه نهایتا به هزار نفر می‌رسیده و در ابر کلان‌شهرهای فعلی به بیست تا سی میلیون نفر می‌رسد. این میزان رشد تراکم جمعیتی نشانه‌ی پیشرفت در نظام تقسیم کار است و به همین نسبت، نشانه‌ی سیستم آموزشی، بهداشتی، امنیتی، صنعتی، تجاری و اجتماعی پیشرفته و در واقع نشانه‌ی پیشرفت تمدن است.

در زمان‌هایی که بزرگترین شهرهای اروپا نهایتا ظرفیت بیست تا سی هزار نفر جمعیت را داشتند شهرهای بزرگ ایران نظیر هرات، مرو و نیشابور بیش از یک میلیون نفر جمعیت داشتند. فاجعه اینجاست که مثلا در جریان حملات مغول، در شهری مانند نیشابور یک میلیون و هفتصد هزار نفر از مردم شهر کشته می‌شوند و آنچنان شهر از «عمارت» و آثار تمدن خالی می‌شود که در سال‌های بعد در آنجا گندم و جو می‌کاشتند. طبیعی است که با چنین خلل عظیمی هر گونه آثار رشد تمدنی از بین می‌رود و دیگر نه کتابی نوشته می‌شود نه کتابی خوانده می‌شود و نه اثری از گذشتگان به یاد می‌ماند. کتابخوانی و بحث علمی یک ویژگی مراکز تمدن با تجمع زیاد جمعیت است و وقتی شهرهای بزرگ به این سرعت نابود می‌شوند مراکز نشو و اشاعه‌ی علم نیز دچار خلل می‌شوند.

اقتصاد ایران بر پایه‌ی کشاورزی و کشاورزی در فلات ایران بر قنات استوار بوده است. شهرهایی مثل هرات و بخارا که پیوسته در معرض تهاجمات صحرانشین‌ها بودند مرتب خراب و دوباره احیاء می‌شدند اما احیاء شدن دوباره بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال طول می‌کشیده. محمدرضا فشاهی می‌گوید فنون و علومی که مربوط به احیای قنات‌هاست به سادگی سایر منابع آب مثل رودخانه منتقل نمی‌شدند. یعنی اینطور نبوده که آدم‌ها دوباره به سادگی یکجا جمع شوند و شهرها را احداث کنند و طبیعتا آثار علمی و فرهنگی در این دوران انحطاط با خطر نابودی بیشتری همراه بوده‌اند. راهکار طبیعی در چنین وضعیتی این است که انسان صرفا به کتاب متکی نباشد و دانسته‌های خود را شفاها منتقل کند و اینچنین است که نیاز به نگهداری کتاب‌های قدیمی نیز کمتر احساس می‌شود. جالب است که در کتبی که از ایران قدیم به دست ما رسیده تقریبا چیزی که حاوی دانش عملی مثلا در زمینه‌ی کشاورزی باشد وجود ندارد اما این بدان معنا نیست که چنین دانشی وجود نداشته بلکه از میان رفته زیرا نیازی به نگهداری آن احساس نمیشده و افراد نیازی نمی‌دیدند که دانش خود را ثبت کنند چون نگهداری این دانش در زمان‌های انحطاط یعنی زمان‌هایی که آثار تمدن از میان رفته و به قنات نیازی نبوده بی‌معنی است. اما در مقابل تا دلتان بخواهد آثار ادبی و تاریخ و شعر و هنر به جا مانده شاید چون این آثار جنبه‌ی تمدنی ندارند و انسانی هستند. یعنی انسان‌ها چه در زمان‌های انحطاط و چه در زمان‌های رونق می‌توانند از آن استفاده کنند و به عنوان یک دارایی ارزشمند معنوی از آن بهره ببرند.

در زمانی که کتابخانه‌ی دیر بندیکتی آلمان کمی بیش از تنها صد جلد کتاب داشت (۱۰۳۲ م) و کتابخانه‌ی کلیسای جامع شهر بامبرگ آلمان فقط ۹۶ جلد کتاب داشت (۱۱۳۰ م)، اسناد و ارقام ارائه شده درباره‌ی تعداد کتب کتابخانه‌های ایران در قرون وسطی، از غنای فرهنگی جامعه‌ی ایران در آن زمان حکایت می‌کند.

بزرگترین کتابخانه‌ها در ایران از زمان‌های قدیم صدها هزار جلد کتاب داشته‌اند و این نشان می‌دهد که نه فقط خواص و دانشمندان به کتاب علاقه‌مند بوده‌اند بلکه توده‌ها نیز کتابخوان بودند. مثلا مقدسی به هنگام دیدار از بخارا در اوایل قرن دهم میلادی تاکید می‌کند «اگر کسی در این شهر زندگی کند به او خوش خواهد گذشت و عوام شهر بخارا را عالم و دانشمند خواهد یافت». ابن حوقل نیز در سال ۹۴۲ میلادی از خوزستان دیدن می‌کند و می‌گوید «عوام و پیشه‌وران آنجا مانند خواص و دانشمندان به علم کلام آشنایی دارند و درباره‌ی آن گفتگو می‌کنند چنانکه حمالی را دیدم که باری سنگین بر دوش داشت و با حمالی دیگر - که او نیز بار برداشته بود - راه می‌رفتند و در همان حال در تاویل و حقایق کلام گفتگو می‌کردند بدون آنکه به حالتی که دارند متوجه باشند».

این غنای فرهنگی را از شخصیت‌های دانشمند ایرانی نیز می‌توان برداشت کرد. زادگاه و محل دفن ابوالقاسم فردوسی و امام محمد غزالی به فاصله‌ی کمی از هم قرار گرفته و این دو شخصیت بزرگ دانشمند‌زاده نبوده‌اند و به لحاظ منشاء خانوادگی جزو توده‌ها (کشاورزان و اصناف) بودند. حتی فردوسی تمام عمرش در یک روستا زندگی می‌کرده و این نشان می‌دهد که چه شور و علاقه‌ی عمومی برای علم آموزی، کتابخوانی و امور فرهنگی در شهرهای بزرگ در جریان بوده. حال آنکه امروزه در نزدیکی مزار این دو، توده‌ها که احتمالا از نوادگان غزالی و فردوسی هستند مشغول «سگ بازی» هستند (اینجا را ببینید) و عمدتا کسانی به مسائل فرهنگی متمایل می‌شوند که سابقه‌ی خانوادگی فرهنگی داشته باشند (معمولا از قشر روحانیون در حال حاضر). خیلی بعید است که در میان این توده‌ها کسی اهل مطالعه باشد و حتی اگر تحصیلات دانشگاهی داشته باشند صرفا برای کسب درآمد و منزلت اجتماعی است و نه دغدغه‌ی فرهنگی آن هم به آن بزرگی که مد نظر فردوسی (احیاء مفهوم ایران) و غزالی (احیاء دین) بود. لذا به همان اندازه که ما امروزه توقع نداریم از کسانی که در نزدیکی این دو آرامگاه زندگی می‌کنند که کتابخوان و اهل فرهنگ باشند، دچار تنزل فرهنگی شده‌ایم و بعد تصور می‌کنیم که همیشه همین شکلی بوده‌ایم یا فرهنگمان مشکلی داشته که دیگر کتابخوان نیستیم و دغدغه‌ی فرهنگی نداریم.


۲. دوران باستان

جای تعجب نیست اگر ما اخبار چندانی از هخامنشیان و اشکانیان نداریم. شاید اگر داریوش و شاپور فرمان‌هایشان را بر فراز کوه‌ها ثبت نمی‌کردند همین اطلاعات مختصر نیز محل تردید بود. در تمام دوره‌های تاریخ ایران، نابود کردن آثار تمدن (از شبکه‌های آبیاری گرفته تا آتش زدن کتابخانه‌ها) نوعی «فتح» تلقی می‌شده است. آشوربانیپال در حمله به شوش تمام آثار گرانبهایی را که نشانه‌ی درجه‌ی تمدن و هنر عیلامی بود با خود به نینوا برد و شهر را طوری نابود کرد که خود می‌گفت «آوای انسان و صدای سم چارپایان بزرگ و کوچک و فریادهای شادی بدست من از شوش رخت بربست».

اسکندر نیز در جریان حمله به ایران دستور داد تا کتب موجود در کتابخانه‌های ایران ابتدا ترجمه و سپس نابود گردند. مورخی می‌گوید که در سراسر ایران کتابی باقی نماند مگر «اندک مایه که اندر دست مجهولان مانده بود اندر زاویه‌های ولایت».


۳. حمام‌های مصر

می‌گویند در لشکرکشی اعراب به مصر همه‌ی کتاب‌ها را به تون (آتشدان) حمام‌ها انداختند به طوریکه به مدت ۶ ماه همه‌ی حمام‌های مصر از سوختن این کتاب‌ها گرم میشد. تعداد حمام‌ها را ۴ هزار تا گفته‌اند که از اینجا می‌شود به کثرت کتاب‌های سوخته شده پی برد. در ایران نیز کتابخانه‌های ری و جندی‌شاپور به همین صورت به آتش کشیده شدند. این در حالیست که با بسته شدن مدرسه‌ی آتن و مهاجرت عده‌ای از فلاسفه و دانشمندان یونان به ایران، دانشگاه جندی‌شاپور یکی از مراکز علمی معتبر آن زمان بوده است.

ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه از جنایت قتیبه بن مسلم می‌گوید که حتی به دانشمندان نواحی خراسان و خوارزم هم رحم نکرد و آثار آنان را سوخت چنانکه «اخبار و اوضاع ایشان مستور ماند و اهل خوارزم امّی ماندند و در اموری که مورد نیاز آنها بود تنها به محفوظات خود استناد کردند».


۴. حکومت‌های ایرانی

هندوشاه سمرقندی در ذکر عبدالله بن طاهر (امیر خراسان در زمان عباسی - حکومت طاهریان) می‌نویسد که شخصی کتابی نزد او می‌آورد. پرسید این چه کتابی است؟ مرد گفت: این قصه‌ی وامق و عذراست که حکما به نام شاه انوشیروان جمع کرده‌اند. امیر فرمود: ما قرآن می‌خوانیم و به جز قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی‌خوانیم. این کتاب تالیف مغان است و پیش ما مردود است. پس فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او هر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی هست همه را بسوزانند.

در میان حکومت‌های ابتدایی پس از اسلام به غیر از صفاریان (یعقوب لیث)، سامانیان و آل بویه عمدتا تلاشی در جهت حفظ میراث ادبی و فرهنگی نمیشد. سامانیان مرکز قدرت‌شان در بخارا بود و کتابخانه‌ی سلطنتی بخارا در این زمان شهرت زیادی داشت، به طوریکه ابن سینا در توصیف آن می‌گوید «در آن کتاب‌هایی بود که من هیچگاه ندیده بودم». این کتابخانه مدتی بعد از بازدید ابن سینا به آتش کشیده می‌شود.

کتابخانه‌ی صاحب بن عباد (وزیر نوح سامانی) در ری نیز حدود صد هزار جلد کتاب در فلسفه و منطق داشت. بخش اعظم این کتابخانه در سال ۱۰۵۳ میلادی به آتش کشیده شد.

بعد از حکومت‌های ایرانی نوبت به حکومت‌های تُرک مثل غزنوی‌ها می‌رسد که شاید به دلیل رقابتی که با خلفای عباسی داشتند مقداری تمایل و علاقه به فرهنگ و ادبیات ایران و زبان فارسی نشان می‌دادند اما همینها هم به دلیل تعصبات شدید مذهبی (بیشتر به عنوان تطهیر و بهانه‌ای برای کشورگشایی) سابقه‌ی کتابسوزی دارند. سلطان محمود غزنوی پس از شکست دادن مجدالدوله‌ی دیلمی و تصرف ری، ضمن قتل عام مردم، پنجاه خروار (۱۵ تُن) از کتاب‌های فلسفه و نجوم و رسالات معتزله را آتش زد. سلطان محمود در سرکوب ملحدین و فلاسفه آنچنان کوشا بود که در روزهای آخر عمر آرزوی فتح مغرب و شام را داشت تا در آن نواحی «مبتدعان، فلاسفه، زنادقه و ملاحده و قرامطه که علم کفر و ضلالت برافراشته بودند» را سرکوب نماید.

در سال ۱۰۴۸ میلادی کتابخانه‌ی معروف شمس الدین ابوالمظفر گیلکی در شهر طبس توسط اشرار و مهاجمین غارت و در آتش سوخت. کتابخانه‌ی شهر شاپور در فارس نیز در سال ۱۰۵۹ توسط مسلمانان متعصب غارت شد به طوریکه ۱۰ هزار و ۴۰۰ جلد کتاب خطی در آتش سوخت.

در حملات متعدد ترکان غُز به نیشابور، مرو و سرخس در قرن ۱۱ و ۱۲ میلادی، ضمن قتل عام و غارت مردم، ۷ کتابخانه‌ی بزرگ نیشابور در آتش سوخت و کتاب‌های بسیاری به نرخ کاغذ و مقوا فروخته شدند.

در حمله‌ی علاءالدین جهانسوز غوری به غزنه در سال ۱۱۶۱ به مدت هفت شبانه‌روز شهر غزنه در آتش سوخت و به نظر می‌رسد که کتاب‌های مهمی همچون بخش عمده‌ی ۳۰ جلد کتاب «تاریخ بیهقی» در این حمله نابود شده باشد.

یاقوت حموی که چند ماه قبل از قتل عام مردم شهر مرو توسط مغول‌ها (۱۲۲۰ م) از این شهر دیدن کرده یادآور شده است که «در این شهر ده خزانه از کتب نفیس وجود داشت. مثلا تنها در کتابخانه‌ی خزانه‌ی عزیزیه حدود ۱۲ هزار جلد کتاب بود. مراجعه و استفاده از کتابخانه‌ها بسیار آسان بود به طوریکه من همواره ۲۰۰ جلد کتاب به امانت در خانه داشتم».

بسیاری از این کتاب‌ها غیراسلامی بودند و یاقوت حموی از شخصی یاد می‌کند که به قصد سفر حج وارد بغداد شده و با خواندن تعدادی از کتب کتابخانه‌ی بیت الحکمه (خانه‌ی فلسفه) در زمینه‌ی نجوم از حج صرف نظر می‌کند و در عقاید دینی‌اش خلل ایجاد می‌شود و به یکباره ملحد می‌شود. این کتابخانه در زمان حمله‌ی هلاکوخان نابود می‌شود و کتاب‌ها به دستور هلاکوخان (۱۱۶۹) به دجله ریخته می‌شوند و کتاب‌های قطور را نیز به عنوان آجر برای ساختن آخور اسب‌ها استفاده می‌کنند.

شهر بخارا که در جریان حمله‌ی مغول نابود شده بود پس از چند سال بار دیگر آباد می‌شود به طوریکه جوینی یادآور می‌شود که در حوالی سال ۱۲۴۲ میلادی از نظر جمعیت به حالت گذشته رسیده بود. با اینحال در سال ۱۲۷۲ مجددا مورد هجوم قرار می‌گیرد و مدرسه‌ی مسعودیه به همراه کتابخانه‌ی آن در آتش می‌سوزد.

خواجه رشیدالدین فضل الله در وصیت نامه‌ی خود از دو کتابخانه‌ی بزرگ یاد می‌کند که دارای ۶۰ هزار جلد کتاب در «انواع علوم و تواریخ و حکایات» بودند. این دو کتابخانه بعد از قتل فجیع خواجه رشیدالدین دستخوش غارت و چپاول شد و بخش مهمی از کتاب‌ها در آتش می‌سوزد.

در سال ۱۳۵۸ میلادی امیر مبارزالدین حاکم فارس «به بازوی تقویت دین» در حوالی فارس، کرمان، یزد و اصفهان «حدود سه چهار هزار جلد کتاب فلسفه را به آب شست».

در سال ۱۵۷۶ پس از کشته شدن ابراهیم میرزا صفوی بدست برادرش، کتابخانه‌ی او نیز به آتش کشیده می‌شود.

حمدالله مستوفی که در سال ۱۳۲۹ میلادی از شهر هرات دیدن کرده بود گزارش می‌دهد که در این شهر «۱۲ هزار دکان، شش هزار حمام و کاروانسرا و آسیاب، ۳۵۹ مدرسه و خانقاه و آتشکده و ۴۴۴ هزار خانه» موجود بوده است. این شهر در حمله‌ی تیمور به سال ۱۳۸۳ بار دیگر ویران شده و مردم آن قتل عام می‌شوند.

در زمان حمله‌ی محمود و اشرف افغان به اصفهان (۱۷۲۲) بنا به فتوای ملازعفران، مهاجمین اوراق و اسناد و مدارک مربوط به دوران صفوی را به عنوان اسناد و مدارک «کافران رافضی» (شیعیان) به درون زاینده رود ریختند.


۵. دوران معاصر

در نواحی تاریخی ایران که دارای تاریخ چند هزار ساله هستند نیز آثار کمی باقی مانده. از کل فرهنگ و تاریخ منطقه‌ی سیستان فقط دو کتاب باقی مانده. «تاریخ سیستان» که مولف آن ناشناس است و در حدود ۱۳۰۰ م تالیف شده و احیاء الملوک به تاریخ ۱۶۱۷ م. گویا تمام اوراق و کتاب‌های این منطقه در قرن ۱۹ و ۲۰ به دست حاکمان محلی از بین رفته‌اند. در یکی از این غارتها در سال ۱۸۶۴ حاکم سیستان به سران و بزرگان خاندان‌های قدیمی دستور می‌دهد تا همه‌ی اسناد و نوشته‌ها را برای اثبات حقوق و احراز مالکیت خود نزد او ببرند. ریش‌سفیدان، کدخدایان، کلانتران و بزرگان هر چه از نوشتنی‌ها داشتند به طمع احراز مالکیت به نزد حاکم تسلیم کردند و حاکم نادان دستور می‌دهد همه‌ی اسناد و نوشتجات را نابود کنند.

همچنین در سال ۱۹۰۳ حاکم سیستان دستور می‌دهد سنگ‌نبشته‌ها (اعم از هر گونه سنگ حکاکی شده) را نزد او بیاورند و او دستور می‌دهد تا همه را با پتک نابود کنند.

در سال ۱۹۲۰ کتابخانه‌ی بزرگ شهر طبس که بیش از ۸۰۰ سال سابقه‌ی تاریخی داشت در حمله‌ی سپاهیان نایب حسین کاشی در آتش سوخت. در این کتابخانه‌ی قدیمی حدود ۸ هزار جلد کتاب نفیس خطی نگهداری میشد.



منبع موارد تاریخی: کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» نوشته‌ی علی میرفطروس ایران‌شناس و مورخ

تاریخ ایرانتاریخکتاب‌سوزیحمله اعرابتاریخ تمدن
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید