رابطهی ایران با آمریکا و اسرائیل همچون یک کلاف سردرگم پیچیده است که نقطهی ابتدایی این پیچیدگی به درستی مشخص نمیشود. محتوای بسیاری از مناظرات و گفتگوها این است که آیا انقلاب ایران آغازگر این پیچیدگی بود یا این وضعیتی ناگزیر است که در آن قرار داریم. مثلا اگر سفارت آمریکا توسط گروهی دانشجوی مارکسیست جوگیر اشغال نمیشد و پای آمریکا از ایران قطع نمیشد، آیا آمریکا در ایران مانند بسیاری از جاهای دیگر خرابکاری نمیکرد، یا اگر ایران موجودیت اسرائیل را تهدید نمیکرد آیا امروزه میتوانست مانند بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر رابطهی نسبتا آرام و بیخطری با این رژیم شرور داشته باشد. یا اینکه اسرائیل ذاتا تهدیدگر امنیت ایران است و این مساله ارتباطی با انقلاب ندارد.
همانند همهی پدیدههای طبیعی و تاریخی، اینکه علت العلل وقایع را بیابیم و پیدا کنیم که اول مرغ بود یا تخم مرغ ممکن نیست، بلکه علت و معلول در یک رابطهی دیالکتیکی و همگام با یکدیگر رشد میکنند و همدیگر را میپرورند. به قول مولوی، از ضدها ضدها آیند پدید.
بهتر میبود که این تنشها و پیچیدگیها از اول به وجود نمیآمد. اما مسیر تاریخ با اگر و ایکاش پیش نمیرود. چیزی که واقعیت و نه خیال پردازی است این است که تنش یا پیچیدگی روابط بین ایران و آمریکا یا اسرائیل همواره حالت افزایشی داشته و هیچگاه به حالت گذشته برنگشته و احتمالا هرگز نخواهد گشت. حتی جاهایی ایران کوتاه آمده و حسن نیت نشان داده اما تحریمها هیچ وقت برداشته نشده و تخاصم کماکان باقی مانده است. امروزه هم که دیگر به دلیل نفوذ صهیونیسم در نهادهای تصمیم گیر آمریکا این تخاصم ماهیت ایدئولوژیک پیدا کرده است.
راه حل منطقی ایران همانطور که خیلیها تا به حال گفته اند چرخش به شرق و ارتباط مستقیم تجاری با اعضای بریکس و نیز بهبود رابطه با همسایگان و کشورهای عربی و آفریقایی است. اما میبینیم که همچنان توجه و نگرش نظام جمهوری اسلامی به سوی غرب و توافق با غرب است.
این نگرش غربگرایانه برخلاف تصور برخی مختص اصلاح طلبان و اعتدالیون و غرب زدگان نیست بلکه در قشر انقلابی منتقد غرب نیز به وفور یافت میشود.
ذات انتقاد از غرب در ایران برگرفته از آرای متفکران غربی است و در نوع خودش مجددا نوعی غربزدگی است. ایرانیها حرف خود غربیها را در انتقاد از غرب تکرار میکنند و این ابدا مبتنی بر داشتههای حکمی و فرهنگی ما نبوده است. همین است که بیشتر روشنفکران و به خصوص تمامی روشنفکران دینی ما به کلی با تاریخ و فرهنگ ایران بیگانه اند. نهایت کج فهمی روشنفکری دینی از اسلام این بوده که قرائت هرمنوتیکی از متون دینی را ارائه داده که همان هم علاوه بر اینکه سنتهای تاریخی را نادیده میگیرد و فهم خود از اسلام را صرفا به متون دینی تقلیل میدهد، در نهایت به از بین رفتن نظام معنایی و فردیسازی مقولات اجتماعی و خدشهدار کردن حجیت احکام دینی و تزلزل جایگاه روحانیت سنتی میرسد.
منتقدین ارزشی و مذهبی غرب در هر جملهی خود چهار بار نام آمریکا را به کار میبرند و همین نشان میدهد که تمام فکر و ذکر و همهی هم و غمشان آمریکاست. این ما را یاد این گفته از تذکره الاولیاء میاندازد که:
نقل است که از بزرگان بصره یکی درآمد و بر بالین او نشست و دنیا را مینکوهید سخت. رابعه گفت تو سخت دنیا دوست میداری. اگر دوستش نمیداری چندینش یاد نکردی که شکنندهی کالا خریدار بود.
همچنین یکی از داستانهای ایزاپ، نویسندهی یونانی در حدود ۲۶۰۰ سال پیش داستانی معروف به sour grape (انگور ترش) است که روباهی را روایت میکند که دستش به انگور نمیرسیده و به جای آنکه به شکست خود اقرار کند میگوید انگور ترش است. در فرهنگ ایران هم مضمون مشابهی هست به صورت «گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده».
منتقدین غرب که اگر دستشان برسد ترجیح میدهند باقی زندگی خود را در آمریکا سپری کنند، مانند کسانی هستند که در زمان ممنوعیت مشروبات الکلی در آمریکا مخفیانه مشروب مینوشیدند اما در فضای عمومی از ممنوعیت آن حمایت میکردند. در واقع حیات اندرونیشان به گونهای بود که خود منتقد آن بودند و نظراتی که در حوزهی اجتماعی و سیاسی میدادند، با زندگی شخصی خودشان در تناقض بود. حتی رئیس جمهور آمریکا پیش از آغاز ممنوعیت مقادیر زیادی الکل انبار میکند در حالیکه خودش پشتیبان این ممنوعیت بود.