نقش زن در دورانی که تاریخ مدون در دسترس هست یعنی از پنج هزار سال پیش، بیشتر نقشی درونی بوده و به همین دلیل نامی از زن در تاریخ نیست. تاریخ بیشتر یک امر بیرونی است و امور درونی مگر آنهایی که به حرمسرای شاهان یا خیانت و اغواگری زنان و یا شجاعت و مردانگی و جنگاوری آنها ارتباطی داشته باشد انعکاسی در تاریخ ندارد.
سعدی بزرگوار در شعر بلندی از بوستان که مورد انتقاد شدید فمینیستهاست به همین نقش درونی اشاره میکند و چند بیتش را اینجا میآورم:
همه روز اگر غم خوری غم مدار / چو شب غمگسارت بود در کنار
کسی بر گرفت از جهان کام دل / که یکدل بود با وی آرام دل
در خرمی بر سرایی ببند / که بانگ زن از وی برآید بلند
چو در روی بیگانه خندید زن / دگر مرد گو لاف مردی مزن
چو زن راه بازار گیرد بزن / وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن کور باد / چو بیرون شد از خانه در گور باد
میگوید زن تا وقتی که در درون خانه است، چشمش به روی بیگانگان نیفتاده، صدایش را نامحرم نشنیده، و با شوهرش دوست و رفیق است و غمگسار اوست، بهترین نعمت خداست اما زنی که بیرون از خانه است دیگر مرد خانه «لاف مردی» نباید بزند زیرا فاصلهی میان مرد و زن از بین رفته است. در جاهای دیگری هم که مرد و زن را به صورت دو صفت متضاد میآورد در واقع به همین تفکیک دو جهان بیرونی و اندرونی اشاره دارد.
زن تا وقتی درون خانه است اکرام مییابد و حتی زیباترین و احساسیترین ابیات شعر در ستایش او سروده میشود انگار که سعدی ابیات انسانی و لطیف این شعر را (همه روز اگر غم خوری ...) در همین موقعیت سروده و در موقعیت و زمانی دیگر به زبان تند از آزاد (سرکش) بودن برخی زنان انتقاد میکند.
در همهی جوامع مبتنی بر کشاورزی کم و بیش چنین موضع سختگیرانهای نسبت به زنان وجود داشته. در جوامع صحراگرد، قبیلهای و عشیرهای (بر پایهی قبیله به جای خانواده)، مانند عربستان پیش ازظهور اسلام و مناطقی از ایران، زنان آزادی بیشتری در حجاب و مشارکت اجتماعی داشتند (برای مثال سفرنامه نویسان اروپایی در قرن نوزدهم اشاره دارند که در شهرها و روستاها چهرهی زنان پوشیده اما در مناطق عشایری معلوم است و مشارکت بیشتری در امور سیاسی و اجتماعی قبیله حتی تا حد انتخاب خان جدید دارند در مقایسه با زنان محبوس در پستوی شهری)، تعلق یک زوج به همدیگر تا آخر عمر (تک همسری) کمتر بوده، ازدواج امری قبیلهای محسوب میشده (ازدواج به منظور حفظ پیوندها یا صلح)، مجازات زنا متناسب با هتک شئونات قبیلهای محاسبه میشد، و حضور زنان در جامعه محسوستر بود و در تصمیمگیریهای جمعی (سیاسی) نام آنها بیشتر به چشم میخورد. مثلا زنانی که در صدر اسلام نامشان در تاریخ آمده اما در دورههای بعدی حضورشان کاملا کمرنگ میشود.
این موضع سختگیرانه در اروپا هم وجود داشت اما با ورود به دوران انقلاب صنعتی دچار خلل گردید و زنان به عنوان نیروی جدید کار وارد جامعه میشوند، نقش دولتها در تامین رفاه و آموزش پررنگتر شده و به همین نسبت از میزان اهمیت بنیاد خانواده در پرورش و آماده سازی نسل جدید کاسته میشود، واحد اقتصادی از خانواده یا دهکدههای کوچک با پایهی خویشاوندی به کارخانههای دور از محل سکونت منتقل میشود، مزیت اقتصادی خویشاوندی خانوادگی در واحدهای اقتصادی جدید از بین میرود و لذا کانون اقتصادی خانواده نیز فروپاشی میکند، فرزندان دیگر نه به عنوان مایملک خانوادگی یا نشاندهندهی میزان اعتبار و قدرت یا نیروی کار جدید برای بنیاد خانواده، بلکه به عنوان یک یا دو فرزند برای رفع تنهایی و عصای دست پیری تحول مییابند، نقش زن از نگهدار خانواده به نیروی کار تنزل مییابد، کراهت طلاق کمرنگ شده و مناسک اجتماعی مربوط به مراسمات متعدد ازدواج و پیش از ازدواج مبدل به اموری پیش پا افتاده میشود. لذا انقلاب صنعتی سبب میشود که نگاهی تازه به زن شکل بگیرد و آغاز فمینیسم نیز در همین دوران رقم میخورد.
تا پیش از انقلاب کشاورزی مردان طفیلی زنان به حساب میآمدند. اما این انقلاب نقطهای است که نوع تمدن بشر را از جوامع کوچک مبتنی بر منفعت اشتراکی به جوامع بزرگ مردسالارانه و سرمایهداری تغییر میدهد.
در زندگی قبیلهای، نقش مرد صرفا به مواردی محدود میشد که نیاز به نیروی بدنی یا تهور دگماتیک داشته یا ایجاب میکرده که فرد از فرزندان خود دور باشد شامل جنگ و انجام بخشی از پروسهی شکار. نیاز به وجود مرد به جز این دو کمتر احساس میشد و حتی به مرد به دید کسی که باید نسل افراد را تداوم دهد نگریسته نمیشد. حتی در قبایل دوران تمدن (مانند عربستان جاهلی)، منشاء اصالت از راه قبیله مشخص میشد و نه پدر. لذا اشخاصی هم در تاریخ میبینیم که پدر مشخصی نداشتهاند.
در زندگی قبیلهای حرص و طمع وجود ندارد و افراد متناسب با نیازهای خود از منافع اشتراکی بهره میبرند.
اما دستیابی به این ایده در جوامع امروزی دشوار است. انسان متمدن کمتر به منفعت اشتراکی راضی میشود. یعنی نمیپذیرد که او بر روی زمینی کار کند و همسایهی او که زحمت کمتری کشیده به اندازهی او سهم ببرد. لذا اینجاست که خانواده همزمان به شکل بنیاد پایهی اجتماعی و واحد اقتصادی تولید اختراع میشود.
از بین رفتن نظام منفعت اشتراکی نتیجهی انقلاب کشاورزی است که تغییر واحد اجتماعی از قبیله به خانواده و انتساب نقش اجتماعی درونی به زنان را به همراه دارد. زیرا حفظ همبستگی و روحیهی کار جمعی درون یک خانواده موثرتر از قبیله است.
موجودات زنده به صورت ذاتی نسبت به کسانی که «همخون»شان هستند مهر و علاقهی بیشتری دارند. مثلا یک انسان نسبت به فرزند خود یا فرزند خواهر و برادرانش محبت بیشتری دارد تا فرزند یک غریبه. این یک مزیت رقابتی در تکامل است که باعث میشود توارث ژنها میان این دستهی همخون (خانواده) با احتمال بیشتری به نسلهای آینده انتقال یابد زیرا ژنهای مشترک بیشتری دارند.
دستاورد تمدنی انقلاب کشاورزی، پیدایش خانواده و انتساب نقش جدید اجتماعی به زنان است که فمینیستها از آن به عنوان تبعیض علیه زنان یاد میکنند و به این وسیله به جنگ با همهی نمودهای تمدن میپردازند از جمله سنت و دین.
اما این ابداعات ساختهی تمدن و بلکه پیش نیاز آن هستند. تمدن شهری ناگزیر است برای حفظ بقای خانواده دست به ابداعاتی در اخلاق، قانون، عرف و دین بزند و همینها در بقای جامعه نیز ایفای نقش میکنند. مثلا مالکیت خصوصی که درون بنیاد خانواده شکل میگیرد (یعنی به افراد خانواده ارث میرسد و افراد خانواده در جهت حفظ آن همبستگی دارند) به همان شکل در مفهوم حکومت (پدرسالاری و ارث بری حکومت به پسر بزرگتر) تجلی مییابد.
تا پیش از ظهور مفهوم خانواده، قبایل برای بقای خود نیازمند دو مکانیزم برای طرد افراد انگل و ایجاد همکاری بودند. این مکانیزمها به سادگی در یک قبیله شکل میگیرد اما در یک جامعه بدون وجود زیرساختهای فرهنگی امکان پذیر نیستند. لذا وقتی مفهومی به نام خانواده به وجود میآید، طبیعت در برابر دو گزینهی جامعه و قبیله، جامعه را انتخاب میکند زیرا وضعیت قبیلهای خیلی ابتدایی و طبیعی است و هنوز هیچ مکانیزم مشترکی با بنیاد خانواده ندارد.
در میان انسانهای شکارچی-گردآورنده امکان بخشش و گذشت میان افراد غیرهمخون بیشتر است زیرا اگر کسی در شکار همکاری نکند به سادگی طرد میشود. طرد عامل انگل باعث میشود که امکان کمتری برای سوءاستفاده وجود داشته باشد. همین عامل باعث پیوند قلبی و عاطفی بیشتر اعضای قبیله میشود. زیرا افراد مطمئن هستند که مورد سوءاستفاده قرار نمیگیرند. اما این تعامل و همدلی میان افراد دو قبیلهی مختلف وجود ندارد و لذا این جوامع امکان توسعهی تمدن شهری را ندارند.
در نظام قبیلهای روابط میان فرایند تولید، ابزار تولید، کارگر، محصول، و مالک محصول ساده است و تکامل راههای مدیریت آن را مییابد. اگر کسی تنبلی میکرد از گروه طرد میشد زیرا محصول کار (حیوان شکار شده) با موضوع کار (فرایند گروهی شکار) در ارتباط مستقیم بود و ارزش کار هر شخص بلافاصله قابل اندازهگیری بود. اما در نظام مبتنی بر کشاورزی این ارتباط محو میشود و از حالت مستقیم خارج میشود. کشاورز باید امروز بکارد تا محصولش را شش ماه بعد برداشت کند و هیچ ارتباط مستقیم و ملموسی میان کار و محصول کار وجود ندارد. یعنی نمیشود تشخیص داد که چه کسی و به چه اندازه در محصول شریک است. بعدا با رشد تمدن و توسعهی نظام تقسیم کار این ارتباط به کلی محو میشود.
اعمال مکانیزم طرد در جوامع شهری به سادگی و بدون ابداعات فرهنگی مثل دین و قانون میسر نیست. نحوهی پیادهسازی این سیاست در دولتهای کمونیستی و فاشیستی به عنوان مثال شکل پلیسی پیدا میکند که سبب میشود انسانها مبدل به خبرچینهای نیروی نظارهگر شوند.
موضوع دیگر که ارتباط میان خانواده و ساختههای تمدن امروزی را روشن میکند این است که اندازهی گروههای شکارچی نسبتا کوچکتر و نسبتهای ژنتیکی بیشتر است. یعنی افراد یک قبیله با احتمال بیشتری همخون هستند تا افرادی که در یک زمین اشتراکی کمونیستی در شوروی بدون شناخت قبلی با هم کار میکنند. پس میزان از خود گذشتگی در زندگی قبیلهای به طور طبیعی بیشتر است.
مثلا اگر در قبیله شخص پیری وجود داشته باشد، اعضای قبیله میتوانند بخشی از سهم شکار خود را به او تقدیم کنند بدون آنکه چارچوبهای اخلاقی، انسانی و مذهبیشان به اندازهی انسان متمدن پیشرفته باشد. اما در تمدن کشاورزی افراد پیر حائز نقشهای اجتماعی جدیدی میشوند، مثلا از بچههای کوچکتر مراقبت میکنند و سر آنها را با داستانپردازی گرم میکنند، یا در شکلهای مدرنتر، این افراد از مدتها قبل باید به فکر بازنشستگی خود بوده یا اینکه در نهایت به خانهی سالمندان فرستاده شوند.
اما افراد قبیله در زندگی اجتماعی هیچ شانسی ندارند و محکوم به شکست هستند. مثلا زمانی که اروپاییها وارد قارهی آمریکا میشوند کاملا دست و دلبازی سرخپوستان برایشان عجیب بود و مدتی طول میکشد تا سرخپوستها متوجه شوند که میتوانند با آنها مبادله کنند که البته سرشان کلاه میرود.
همچنین وابستگی فرد به قبیله بیشتر از وابستگی فرد به یک جامعه است. این امکان توسعهی جوامع بزرگ را از زندگی قبیلهای سلب میکند و افراد مگر در صورت بردگی نمیتوانند از قبیلهی خود فاصله بگیرند. پس روحیهی تعامل بالاتری دارند زیرا تنها گزینهی آنها برای ادامهی زندگی است.
یک شخص تنبل در تمدن کشاورزی به سادگی میتواند شهر و محل زندگی خود را تغییر دهد. در جوامع شکارچی-گردآورنده نیز این امکان وجود داشت اما در جوامع شهری بزرگ، ارتباطات انسانی گستردهتر و انتزاعیتر گشته، و آدمها با افراد گمنام و بیسابقهی بیشتری قابلیت تعامل دارند. در جوامع امروزی نیز هر چقدر پیشرفت تمدن شهری بیشتر باشد مهاجرت پذیری جامعه بالاتر است.
در جامعهی مبتنی بر سیستم فردی، سوابق گروهی و قبیلهای در ایجاد اعتماد نقشی ندارند. مثلا برای یک ایرانی در یک شهر بزرگ مهم نیست که شریکش از چه نوع خانوادهای آمده و شغل پدرش چه بوده. بلکه رشد و استحکام ابزارهای قانونی و اعتماد سازمانی (نظیر مدرک دانشگاهی، شناسنامه، گواهی عدم سوء پیشینه و میزان اعتبار بانکی) امکان این اعتماد را فراهم میآورد. پس هر شخص منفرد تنها با عوض کردن محل سکونت خود میتواند سابقهی جدیدی برای خود ایجاد کند.
عامل دیگر این است که ابزار تولید در زندگی قبیلهای ساده و در زندگی کشاورزی پیچیده است. یک کشاورز نمیتواند زمینش را همراه خود به جای دیگر ببرد و همچنین نمیتواند آن را به سادگی ببخشد و با دیگران به اشتراک بگذارد زیرا «ارزش» بالاتری برای حفظ بقای او و همخونهای او دارد. بومیان قبایل اولیه میتوانستند ابزارآلات خود را با دیگران به اشتراک بگذارند به این صورت که وقتی شکار گروهی انجام میشود و منافع شکار به طور نسبتا مساوی تقسیم میشود، حتی با دست خالی هم میتوان در پروسهی شکار مشارکت داشت اما کشاورزی که زمینش را در اختیار دیگران قرار میدهد خود و نزدیکانش گرسنه میمانند.
در نتیجه ابزار تولید (زمین) به صورت انحصاری در مالکیت خانواده در می آید و حفظ بنیاد خانواده برای بقای همخونها اهمیت پیدا میکند تا بواسطهی آن انحصار ابزار تولید حفظ شود.
از سویی میبینیم که کشاورز از یک طرف نمیتواند به سادگی کوچ کند (زیرا زمین متحرک نیست) و از طرفی میتواند خود را در جامعهی دیگری منطبق کند (مهاجرتپذیری بیشتر جوامع شهری نسبت به روستایی و قبیلهای). این تناقض سبب شدت گرفتن پیوندهای کوچک خانوادگی و تضعیف پیوندهای بزرگ قبیلهای میشود یعنی اهمیت خانواده برای فرد بیشتر و اهمیت جامعه (قبیله) کمتر میشود.
خانواده با ابزار تولید ارتباط مستقیم پیدا میکند و بقای فرد کاملا به آن وابسته میشود در حالیکه در زندگی قبیلهای چنین نیست.
از مجموع عوامل بالا نتیجه میگیریم که مالکیت خصوصی در تمدن کشاورزی که امکان برپاسازی شهرهای بزرگ و ملتها را فراهم میکند بدون وجود خانواده امکان پذیر نیست. خانواده نیز برای ثبات و پایداری خود به ایجاد عرف و قانون نیازمند است که نهایتا ترکیب نظام خانواده (پدرسالاری)، قوانین و مالکیت خصوصی منجر به تشکیل حکومتها و ایجاد کشورها میشود.
روشن است که بنا به دلایل گفته شده، برقراری تمدن شهری نیازمند وجود خانواده است یعنی واحدهای ژنی مشابه تا نتیجهی کار گروهی افراد (بر روی زمین) به افراد غریبه انتقال پیدا نکند. مالکیت خصوصی نیازمند وجود خانواده است و بقای خانواده در گروی مالکیت مرد بر زن و نقش اجتماعی زن به عنوان «مولد بچه»، ایفای نقش «درونی» در تاریخ و حفاظت از خانواده است.
تا پیش از انقلاب کشاورزی زنان کاملا آزاد بودند. اما زمانی که بشر به کشاورزی روی آورد، قاعده انتخاب طبیعی ایجاب میکرد که محصول باید نصیب کسانی شود که روی زمین کار کردهاند. و اگر این اشخاص همگی عضو یک خانواده باشند، آنوقت توجه به کشاورزی و تلاشی که برای بهرهبرداری از زمین میکنند بیشتر خواهد بود. زیرا منافع آن به کسانی میرسد که وابستگی خونی نزدیکتری دارند.
به این صورت مالکیت قبیلهای به مالکیت خانوادگی تبدیل میشود. یعنی حوزهی همخونی و نزدیکی ژنتیکی در واحدهای تولیدی تنگتر میشود و تولید به امری خانوادگی مبدل میشود. تا پیش از این تاریخ واحد تولیدی همان قبیله بود که جامعه نیز به حساب میآمد. اما انقلاب کشاورزی سبب تفکیک جامعه به واحدهای تولیدی به نام خانواده میشود.
مالکیت خانوادگی موجب میشود که وقتی پدر خانواده میمیرد زمین به فرزندان او ارث برسد. یعنی کسانی که به واسطهی زحمت و تلاشی که روی زمین داشتهاند، حامل ژنهایی باشند که این تلاش و زحمت را به بار آوردهاند. به همین دلیل زن باید در تملک مرد باشد تا به او خیانت نکند و فرزندان مردان دیگر را اشتباها وارد حوزهی وراثت او نکند.
در حالیکه در جوامع پیشاکشاورزی، خانواده همان قبیله است، زن اختیارات و آزادیهای زیادی دارد، اشتراکی است و هر فرزندی که به دنیا میآید همهی مردان قبیله پدران او محسوب میشوند، و تقریبا میتوان گفت که زن جنس برتر به حساب میآید. اینکه یک فرد متعلق به چه قبیلهای است از راه مادر تشخیص داده میشد. یعنی مهم نبود که پدر بچه کیست. اما با پیدایش مالکیت خصوصی مهم میشود که بدانیم پدر بچه کیست تا از او ارث ببرد و در نتیجه زن تبدیل به مایملک مرد میشود.
مالکیت مرد بر زن یک دلیل علمی دیگر هم دارد. یک مرد با بیست همسر توانایی بیشتری برای تولید بچه دارد تا یک زن با بیست شوهر. توانایی زن در هر حال به واسطهی محدودیتهای زایمان، دوران شیردهی، قاعدگی و یائسگی محدود است، اما توانایی مرد تنها محدود به میزان قدرت و ثروت اوست. لذا شخصی مثل چنگیزخان میتواند جد هشت درصد کل جمعیت ساکن در آسیا باشد. به همین صورت ارث بردن زن از ثروت پدر و شوهر نیز محدود میشود زیرا قدرت کمتری در توارث دارد. به عنوان مثال اگر مردی بمیرد، پدر و مادر مرد ترجیح میدهند ثروت او به فرزندان مذکر او برسد تا به همسران و دخترانش، تا از این راه امکان گسترش نسل بیشتر مهیا شود. این قوانین حاصل از انتخاب طبیعی به شکلهای مذهبی و عرفی در جوامع تثبیت میشوند و بعدا اینطور تصور میشود که از آسمان نازل شدهاند.
اینکه یک زن باید متعهد به تنها یک شوهر باشد از دستاوردهای انقلاب کشاورزی است. میتوان گفت بنیاد خیلی از امور مثل اخلاقیات به معنی مدرن آن در همین تمدن کشاورزی است. عشق یکی از چیزهایی است که در قبایل اولیه یافت نمیشود. عشق زمانی پدیدار میشود که اخلاقیات بین زن و مرد حصاری بکشد و دستیابی به زن سخت شود. کاربرد عشق برای محافظت از خانواده است. زن مسئول بزرگ کردن بچههاست و مرد باید به زن عشق بورزد و به او توجه کافی داشته باشد تا زن از عهده این مسئولیت برآید و علاوه بر این به خانواده پایبند باشد و با دیگران آمیزش نکند.
حیا و عفت نیز در دوران پیشا-کشاورزی صرفا به جهت دور از دسترس ماندن زنان در زمان قاعدگی بوده اما در تمدن کشاورزی شکل دیگری میگیرد. در قبایل اولیه عفت معنی کاملا متفاوتی داشت. زن تا پیش از ازدواج مانند زمین اشتراکی بود. روابط پیش از ازدواج که بدون هیچ هنجار خاصی انجام میشد باعث میشد که مشخص شود کدام زن قدرت باروری بیشتری دارد. زنی که میخواسته ازدواج کند اگر زایا میبود برای او افتخار به حساب میآمد. در واقع معنی عفت پیش از ازدواج و داشتن بکارت که امروزه یک ویژگی مثبت به حساب میآید در آن روزگار کاملا منفی بود. اگر دختری بکر بود به این معنی بود که لابد توانایی بچهدار شدن ندارد یا نقصی دارد که نمیخواهد برملا شود.
طی انقلاب کشاورزی زن جزو مایملک مرد قرار گرفت و برای مرد مهم میشود که بداند بچههایی که به دنیا میآیند واقعا مال او هستند.
حجاب موجب میشود که زن دسترسناپذیرتر باشد و این علاوه بر جنبههای تکاملی برای سلامت زنان باعث تهذیب نفس مردان نیز میشود. یعنی کمک میکند تا کودکان و نوجوانان تا پیش از رسیدن به سن ازدواج درگیر هوا و هوس نشوند و به اموری مثل تعلیم و تربیت مشغول باشند.
حجاب با هدف عدم خیانت زن به خانواده، متاثر از مالکیت خصوصی و مالکیت مرد بر زن است. در قبایلی که مراحل نخستین مالکیت خصوصی تمدن کشاورزی را میگذرانند این مالکیت شدت زیادی دارد. این مالکیت به حدی است که وقتی مهمانی میآید شوهر زن خود را در اختیار مهمان قرار میداد و آن را نوعی مهماننوازی به حساب میآوردند. در حالیکه زنا مجازاتی سخت داشت. مجازات زنا برابر مجازات دزدی بود یعنی نه به دلایل اخلاقی بلکه صرفا به دلیل مالکیت اعمال میشد. اما به تدریج و با ظهور ادیان و گسترش اخلاق، مالکیت مرد بر زن شکل انسانیتری پیدا میکند.
از دیگر شعارهای فمینیسم حق بچهدار شدن یا سقط جنین است. زنان به طور ذاتی تمایل دارند که بچهدار نشوند چون رنج زیاد و خطر مرگ برای آنها به همراه دارد. علاوه بر این بچهدار شدن باعث کم شدن نیروی نشاط و جوانی میشود. زنها با این حساب حتی پیش از انقلاب کشاورزی هم فمینیست به حساب میآمدهاند. با این تفاوت که این تمایل ذاتی زنان به بچهدار نشدن مانند دیگر مسائل انسانی یک امر طبیعی بود که به تعادل رسیده. طبیعتا اگر این تمایل ذاتی به ثمر میرسید نسل انسان هم تا الان منقرض شده بود. پدیدههایی همچون کشتار کودکان و زندهبه گور کردن آنها در میان این قبایل رواج داشت اما بیشتر مربوط به زمانهای کوچ یا قحطی میشد. در واقع یک تعادل اقتصادی باعث میشد که بچهها زنده بمانند یا نه و قانون و عرف و شرع تنها پوششی برای این قانون طبیعی به حساب میآیند.
سقط جنین یا عدم تمایل به نزدیکی جنسی در همه قبایل اولیه مانند امروز بوده است. اما تمدن کشاورزی نیاز به تولید فرزند بیشتر دارد تا برای او کار کند. لذا مادر بودن تبدیل به یک امر مقدس میشود تا او تشویق به انجام این کار سخت شود.
تفاوت این موضوع با تبلیغات فمینیستی این است که منشاء سقط جنین برخلاف امروز ظاهر حقوقی/اخلاقی نداشته. اگر در گذشته کودککشی وجود داشت این امر وابسته به عوامل محیطی بود. زمانی که قبیلهای کوچ میکرد یا دچار قحطی میشد ممکن بود نیمی از کودکان تازه متولدشده کشته شوند. اما اگر همین کودک کشته نمیشد بعد از چند روز مهر و محبت او در دل والدین شکل میگرفت و جان سالم به در میبرد.
یا در مثالی مشابه در شرایطی که بیشتر مردان قبیله در جنگ کشته میشدند، هر مرد چند زن اختیار میکرد. این مسائل وابسته به شرایط محیطی است و قانون و قاعدهی شرعی و اخلاقی بعدا آن را بزک میکند.
به طور خلاصه کارکرد ویژهی اجتماعی زن در تمدن مبتنی کشاورزی «تولید بچه» و «بقای خانواده» است.
مسالهی مهم در تمدن کشاورزی و به تبع آن نظام سرمایهداری و تمدن شهری، «ارث»، «پوشیدگی» و «تک شوهری» همگی حول نقش اجتماعی زن استوار است که در جریان گسترش فمینیسم شاهد تنزل و تحول این جایگاه هستیم.
تبلیغات فمینیستی و ضد فمینیستی تا وقتی که به کارکرد ویژهی اجتماعی زن توجهی نداشته باشند و تنها بر اساس حقوق فردی یا قراردادهای قانونی/شرعی/حقوق بشری و نه حقوق طبیعی استوار باشند فاقد اعتبارند. پس باید دید که این کارکرد در زمان حاضر، یعنی توسعهی صنعتی و دولتی به چه صورتی درآمده است. این وضعیت قطعا نه کاملا مطابق با تصورات مذهبی و سنتی است و نه تبلیغات ایدئولوژیک فمینیستی.
ادامه دارد ...
دو مطلب قبلی: