31 مردادماه برای من یعنی تاریخ ورود رسمی به دنیای جذاب کار. امسال دومین باری بود که با این عنوان ازش عبور کردم و بهم یادآوری کرد که دقیقاً 2 ساله دارم با چالشهایی متفاوت از جنس درس و زندگیِ گذشته دستوپنجه نرم میکنم. احساسم چیه؟ شاید یه جورایی افتخار به خودم. چرا؟ مهمترین دلیلش محدودنشدن به فضای تحصیل و دانشگاه بود. اینکه از ترم 5 خودم رو تو یه اقیانوس بیپایانِ ناشناخته انداختم که کلی تجربه ناب بهم هدیه داد و مجبورم کرد ترکیبِ متناقضِ درس + کار رو مدیریت کنم.
احتمالاً لفظ On boarding رو شنیده باشین، معمولاً برای زمان ورود به یک سازمان استفاده میشه اما من میخوام این بار برای ورود به دنیای کار استفاده کنم. نمیدونم این دوران برای بقیه آدمها چقدر زمان میبره، اما برای من تا همین اواخر زمان برد تا نحوة اصولی کارکردن و تعامل درست با همکاران و مدیرم رو یاد بگیرم. هدف اصلیم از نوشتن متن هم این بود که زمان آنبورد در دنیای کار رو برای شما کمتر کنم.
قطعاً گفتههام مبنای علمی نداره و سراسر تجربههاییه که بهعنوان یه تازهوارد در این دو سال باهاش مواجه بودم، پس اگر یه جاهایی متفاوت با تجربة شما بود بخونین و رد بشین ازش یا اینکه فیدبک بدین که ازتون یاد بگیرم :)
معمولاً اکثر کسبوکارها اینطوری هستن که چندماه اول (از 1 تا 6 ماه) رو بهصورت کارآموزی یا دوره آزمایشی با شما طی میکنن تا از دو بُعد مهارتی و فیت بودن با فرهنگ سازمانی شما رو بسنجن و شما رو آنبورد کنن. این زمان، مخصوصاً اگر اولین مواجهه شما با کار باشه، بسیار زیاد سرنوشت سازه و باید میخ رو تو همین چندماه اول به دیوار بکوبین؛ چون اون ذهنیت اولیه از شما تا مدتها باقی میمونه)
پیشنهادم اینه که موارد زیر رو انجام بدین:
و از این کارها هم به شدت دوری کنین :)
وقتی وارد دنیای کار میشیم، خیلی اهمیت داره که نقطة تلاقی استعداد، علاقه و نیاز رو پیدا کنیم؛ این نقطه احتمالاً همون چیزیه که باعث میشه صبحها با علاقه بیایم سرکار یا زمان کمتری میبره تا نسبت به دیگران توش متخصص بشیم و همینطور احتمالاً نوآورتریم.
منظورم از نیاز میتونه نیاز سازمان و یا جامعه باشه، چیزی که بهازای خلق ارزش میتونین کسب درآمد کنین. قطعاً هرچقدر این نیاز پررنگتر باشه، مهارت و تخصص شما کارآمدتر و درآمدتون بیشتر میشه (همون داستان عرضه و تقاضا که تو اقتصاد میخوندیم). چیزی که مسلمه اینه که خیلی باید بالا پایین کنید تا بهش برسید و ممکن هم هست خوششانس نباشید، اما دو راهکار وجود داره تا بهتر مدیریتش کنید:
1. یادگیری درون سازمانی:
تو سالهای اول کاریتون یادگیری اهمیتش بیشتر از کسب درآمده و قطعاً یه زمانی رو باید کار گِل انجام بدین (ولی حواستون باشه به اسم این کلیشه ازتون بیگاری نکشن، بدون کسب درآمد). این یادگیری اگر در همون سازمان اولی که وارد شدین براتون حاصل میشد، پس تلاش کنید تجربههای متنوع و تیمهای مختلف رو در همونجا امتحان کنید (حتی اگر لازم شد با صحبت با مدیرتون بین دپارتمانها جابجا بشید)، اما اگر تلاشتون رو کردین و با تغییر منتور و ارائه فیدبک به سازمان باز هم به مشکل خوردین، به نظرم زمانشه که تغییر مکان بدین. هیچچیزی مهمتر از زمان و سلامت روان شما نیست، پس رودربایستی نداشته باشید :)
2. یادگیری بین سازمانی:
اون جایی که نتونستین شرایط رو بهتر کنید، بهتره به فکر جابجایی باشید، قطعاً اوایلش سخته ولی مطمئن باشید به تجربهش میارزه. اما یادتون باشه که این روند نباید دائماً چندین سال تکرار بشه و بدون هیچ نتیجهای از این شاخه به اون شاخه بپرین. شاید 2-3 سال اول زمان خوبی باشه که آگاهانه به اون نقطه طلایی برسید و بعدش ثبات و تمرکزمهمترین اصولیه که باید بهش پایبند باشین.
نظر من اینه که اوایل کار کسی از شما دانش تخصصی و مهارت سخت رو توقع نداره (البته بازم بستگی به موقعیت شغلی داره)، اما ازتون توقع دارن موارد زیر رو داشته باشین یا پرورشش بدین، پس مخصوصاً تو سالهای اول:
تمرکز کن
باور کنید کلید رستگاری تو هر کاری تمرکزه. تقریباً دو سال طول کشید که به این فرمول برای خودم برسم که «مطالعه عمیق + تمرکز + علاقه = تخصص + خلاقیت» که بدون شک اگر تمرکز رو از فرمول حذف کنید، خلاقیت و نوآوری هم خط میخوره.
فراتر از تسکهات قدم بردار
اصلاً خوب نیست که دایه مهربانتر از مادر برای سازمان باشید، ولی گاهی لازمه فراتر از تسکهایی که مدیرتون به شما محول کرده جلو برید. یعنی اگر جایی با پیشنهادی، فرایند بهتر انجام میشد و یا از اشتباهی جلوگیری میشد، دریغ نکنید. شاید اولش متوجه نباشین، ولی چهرة کاریای که برای خودتون خلق میکنین زمین تا آسمون متفاوت میشه؛ بقیه آدمها خیالشون راحته که اگر کار رو به فلانی بسپریم درست جلو میره.
دوربین باش
ابتکار عمل زمانی حاصل میشه که «دقت» زیاد بشه و «انفعال» از بین بره. یعنی چی؟ من زمانی میتونم کارم رو بهتر انجام بدم که بادقت حواسم به محیط اطرافم و اطرافیانم باشه؛ از مدیرم گرفته تا همکار کنار دستیم. اینطوری خلأها رو بهتر پیدا میکنم و با فیدبکهای فعالانهای که میدم مسیر رو برای حلش هموار میکنم. (اگر با دید سیستی نگاه کنیم، وقتی حال سازمان و همکارانم بهتر بشه در نهایت نفعش به خودم میرسه)
هوشمندانه ارائه بده
تا زمانی که ما نتونیم خوب از کارمون گزارش بنویسیم و اون رو به بهترین شکل ارائه بدیم، مدیرمون متوجه حجم تسکها و عملکرد ما نمیشه. این یه حقیقت غیر قابل انکاره که کلید خیلی از ترفیع نگرفتنها، عدم ارائه خوب عملکردمونه. پس باید تلاش کنیم متناسب با هر تسک و پروژهای بهترین راه ارائه گزارش رو در بیاریم و همه چیز رو مستند کنیم. میدونم کار حوصله سر بریه و احتمالاً خیلیها توش خوب نیستن ولی باور کنید یکی از نقاط تمایز شما رو میسازه.
ارتباطات رو قوی کن
یه کلمهای که خیلی اینجا مفهوم رو میرسونه Communication عه. این کلمه فقط به معنای دیدار، سلام و علیک و ساخت رفاقت نیست، خیلی باید فراتر بریم. اینکه:
و هزار و یک خردهکاری دیگه که واقعاً نیاز به تجربه، دقت و تلاش داره.
زیر بار اشتباهت برو
اگر یه زمانی اشتباهی انجام دادی (بالاخره ممکنه هر زمانی پیش بیاد) مهمه که:
باور کنید نپذیرفتن خطا مثل پتکی میمونه که رو اعتبار شما میزنه و خردش میکنه، پس خیلی حواستون بهش باشه.
اگر تا اینجا همراهم بودین، ممنون میشم بهم فیدبک بدین و اگر دوست داشتین، از این به بعد هم همراهم باشین چون قراره در حوزه اتیکتهای کاری، منابع انسانی و مدیریت محصول بیشتر بنویسم :)