اتاق من و خواهرم یکیست
بچه که بودم آرزو داشتم اتاقمون جدا بود بعد فکر میکردم اگه جدا بود چیدمان اتاقم چه شکلی بود کدوم وسایل رو برای خودم برمیداشتم و کجای اتاق میذاشتم حتی بعضی وقتا برای خودم مهندسی میکردم که یه تیغه میکشیدم بین دو پنجره، دیوار اتاق رو حذف میکردم ، یه کم از فضای اتاق بغلی رو مینداختم سر اتاق خودم بعد دیوار میکشیدم اینطوری من دارای یه اتاق دراز ،قدِ تختخوابم میشدم با یه پنجره بالای سرم ،همینقدر منو بس بود ، بعد همونطور که روی تخت به بالشتم تکیه دادم در پنجره رو باز میکنم خواهرم رو صدا میکنم بیاد توی اتاقم لپتاپشو روشن میکنه ،دفترچه خاطراتم رو از قفسه بیرون میکشم ، پلی لیست لپتاپش رو میذاره رو شافل آل و میذاریم موزیک، پس زمینه حال خوبمون بشه ، بوی ماه مهر که میخوره به دماغم , مور مورم میشه یه حس استرس لذتبخش ،همینطوری که نفس عمیق میکشم شروع میکنم به نوشتن ... با اینکه پانزده سال گذشت و اتاق کناری خالی شد باز الان من از تمام وسایل توی اتاقمون یه تخت دارم که قدِ خودمه با یه پنجره بالای سرم و یه هم اتاقی خوب و همونطوری که دارم از نسیم پاییزی لذت میبرم ، نشسته ام در امن ترین نقطه جهانم و در ویرگول مینویسم خوشحالم از اینکه مهندسی ام با معماری خونمون جور در نیومد و دیواری کشیده نشد .