behnazepm
behnazepm
خواندن ۳ دقیقه·۷ سال پیش

الینا و الا (براساس داستان واقعی)

الینا و الا نام های مستعاری هست که برای دو خواهر دوقلو انتخاب کردم، با وجود این که تنها 14 ماه دارند تا به همین جا هم نسبت به همدیگه تجربه های خیلی متفاوتی از زندگی داشتند. یک روز هر دوی اون ها به این حقیقت پی می برند که خواهر دوقلوی همسانی دارند که در اولین روز تولدشون از هم جدا شدند.

این طور به گوش من رسید که پدر خانواده مرد معتادی بود، همسرش از سر ناچاری و فقر تصمیم میگیره تا یکی از دوتا دختری که تنها چند ساعت به به دنیا اومدنش باقی مونده رو به یک خانواده دیگه بفروشه تا شاید بتونه با پولی که از این طریق به دستش میرسه زندگی بقیه بچه هاش رو سر و سامونی بده و این طوری میشه که خیلی اتفاقی این خبر به گوش تارا و علی می رسه. البته که این کار بدون رضایت پدر و مادر امکان پذیر نبود و این تازه اول دردسرهای به سرپرستی گرفتن الینا بود.

چند دقیقه بعد از مرخص شدن مادر از بیمارستان، تارا به همراه مادر و چند نفر از دوستانش توی یکی از سردترین روزهای زمستون راهی بیمارستان میشن. اصرارهاشون برای به سرپرستی گرفتن هر دو تا بچه بی نتیجه باقی می مونه. فاطمه براشون از دو تا فرزند اولش که هر دو پسر هستن تعریف می کنه و میگه که بعد از به دنیا آوردن این دو تا دختر دیگه قصد نداره که فرزندی بیاره و برای همین می خواد یکی از دخترها رو پیش خودش نگه داره تا دختر هم داشته باشه.

تارا بعد از ده سال از همسر اول جدا میشه و دو سال بعد با علی آشنا میشه که همسرش رو از دست داده، اگر از مخالفت های خانواده علی برای ازدواج با تارا بگذریم، این اتفاق بزرگ ترین چالشی بوده که تا به امروز در کنار هم تجربه کردند، اون ها هم مثل خیلی از زوج های دیگه اول تصمیم داشتند تا از طریق موسسه های فعال در کشور و به صورت قانونی بچه ای رو به فرزندی قبول کنند اما بعد از پیگیری متوجه میشن زوج هایی هستند که سالهاست توی لیست انتظار برای بررسی صلاحیتشون قرار دارند و تصمیم میگیرند تا از راه دیگه ای اقدام کنند.

این طوری میشه که الینا فرزند خونده ی علی و تارا میشه و از همون ساعت های اول تولدش، زندگی متفاوتی رو نسبت به خواهر دوقلوش تجربه می کنه. شباهت بین این دوتا خواهر مثال زدنی هست، حتی با این که اون اوایل هنوز خیلی کوچیک بودند اما نمیشد از هم تشخیص شون داد.


پایان قسمت اول




دیروز الینا رو دیدم که یک هفته ای هست که می تونه راه بره و با خودم فکر می کردم که خواهرش هم راه رفتن رو یاد گرفته؟ تا به امروز داستان های زیادی درباره ارتباط عاطفی بین دوقلوها خوندم اما نمیدونم توی وجود این دو تا خواهر چی میگذره؟ اون ها تازه در حال کشف دنیای اطرافشون هستن و از چیزی خبر ندارن و ممکنه هر کدومشون به مدل های مختلف و توی سن متفاوتی از ماجرا خبردار بشن.

پ.ن. این داستان کاملا برا اساس واقعیت نوشته شده، تنها نام افراد رو تغییر دادم.

لطفا اگر خوندن همچنین مطلبی در مورد به سرپرستی گرفتن و فرزندخوانده داشتن براتون جذابیتی داره برام توی نظرات بنویسید تا در حد توان تمام ماجرا رو تا به امروز براتون بنویسم.


خانوادهفرزندخواندهداستانواقعیتزندگی نامه
کودک درونم رو فرستادم بره مهدکودک، عاشق هوای آفتابی و بارونی و کتاب و کاردستی و گل وگیاه و فیلم و سریال و نقاشی و موسیقی. برای خودم می نوشتم تا این که تصمیم گرفتم نوشته هام رو با شما به اشتراک بزارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید