ویرگول
ورودثبت نام
بهناز نوجوان
بهناز نوجوان
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

اعترافاتِ ذهنِ جدیدا مغشوشِ من!

این نوشته قرار است خیلی درهم برهم باشد، چون توی سر من همه چیز درهم برهم است.

دو ماه است به خانه‌ی جدید آمده ام و در حالیکه انتظار داشتم سکوت فوق العاده‌ی این خانه و نورگیری عالی‌اش باعث شود من هر روز ویدیوهای جذاب تولید کنم، کسب و کارم را رشد بدهم و درآمدی داشته باشم که دیگر غم تمدید مغازه و خانه و قسط و وام و خریدهایم را نداشته باشم، با روزهایی مواجه هستم که تا لنگ ظهر در تختم وقت تلف می‌کنم و تا شب از عذاب وجدانِ حاصل از این اتلاف وقت با خودم در کشمکش هستم. لیست کارهایی که باید انجامشان بدهم بلند بالا و همت من برای انجام دادنشان قد ارزن!

این نوشته تقریبا مصادف شد با سالگرد روزی که همه چیز به یکباره بهم ریخت و جمع کردنش انگار دیگر از توان من خارج شده است. در نوشته‌های قبلی‌ام(کسب و کاری که به فنا رفت) به کارهایی که به اشتباه از من سر زده بود اشاره کرده بودم اما برای خودم هم عجیب است که: در آستانه ی یک سال کامل بعد از نوشته ی بالا راستش هنوز هیچ قدم مثبتی برای بهبود اوضاعم برنداشتم.

آنها که مرا از نزدیک می شناسند میدانند که برای خودم کم کسی نیستم، از مهارت ها و ارتباطات بگیر تا استعدادها و توانایی ها. تنبل نیستم! بی نظم نیستم! از زیر کار در رو اصلا نیستم! اتفاقا الهام بخش خیلی ها بودم که کارشان را شروع کنند. من کلی چیز برای ارائه دارم! اما...

«نکند ندارم، نکند دارم خودم را گول میزنم؟» این بلندترین صدای داخل ذهن من است.

«خب میروم یاد میگیرم! آره همین کار را میکنم!» یک لحظه آرام می شوم بعد: «خب چی یاد بگیرم؟ بهتر است اول مهارت های نصفه نیمه ام را تکمیل کنم: خب طراحی سایت بلدم، طراحی گرافیک بلدم، خوب می نویسم، دو زبان را مسلطم، به مطالعه علاقه مندم،‌ می توانم صفر تا صد یک کار را به تنهایی و به نحو احسن انجام دهم، با تکنولوژی اخت شدم، یک کسب و کاری دارم که هرچند اشتباه اما زمانی در اوج خودش بود و کلی به من پول داد و هنوز هم دارد میدهد و... »

پس من که کلی کار بلدم! هیچ کدامشان هم نصفه نیمه نیست! پس چرا اینقدر احساس ناتوانی دارم؟ چرا انگار هیچ کاری از من برنمی آید؟ چرا در اینستاگرام همه ماهانه بالای پونصد میلیون درآمد دارند و من فقط آنقدری دارم که قسط‌های تمام نشدنی‌‌ام را بدهم؟ چرا در نهایت نه مدل ماشینم بهتر می شود و نه محل زندگی ام بالاتر می رود؟ چرا نمی توانم برنامه ریزی کنم؟ چرا با اینهمه مهارت من اینهمه پول ندارم؟ چرا از نور و سکوت این خانه استفاده نمیکنم؟ چرا درآمد دلاری ندارم؟ دراپ شیپینگ و ترید چیست که همه دارند از آن راه پولدار می شوند؟ نکند مهارت هایم به درد بازار نمی خورد و پول الان در جای دیگریست؟ چرا با اینکه فقط ۲۸ سال دارم حس میکنم برای هر کاری دیگر دیر است؟ مگر من همیشه خودم به همه نمیگفتم که سن فقط یک عدد است و تو چه بخواهی چه نخواهی روزی ۴۰ ساله می شوی و در آن روز بهتر است مشغول انجام کاری باشه که دوستش داشتی؟ چرا روز و شبم به طور خلاصه شده تلف کردن وقت تا پاسی از ظهر و کشیدن عذاب وجدان تا پاسی از شب و شمردن لایک های اینستاگرامم؟

یعنی اگر بخواهم وضعیتم را به تصویر بکشم تصویر زیر گویای همه چیز است:

من این روزها این شکلی ام!
من این روزها این شکلی ام!

میگویند انگیزه از درون آدم می آید! خب درونم که آشوب است، تکلیف چه می شود؟
نکند دچار سندروم ۳۰ سالگی شده ام؟ افسردگی گرفتم؟ آیا ایام به کام خواهد شد؟ من واقعا امیدوارم...


نظراتتان البته برایم از همیشه ارزشمندتر است❤️


عذاب وجداناتلاف وقتدرآمد دلاریطراحی سایت
من مهندس کامپیوترم و علاقمند به طراحی سایت، طراحی گرافیک، تولید محتوا و ترجمه و هر کاری که ازم بربیاد. در اوقات فراغت و غیرفراغتم کتاب می خونم و کتاب و لذت می برم. تو کارهای هنری هم دستی بر آتش دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید