امروز و بعد از مدت ها نمیدانم چرا داشتم این مقاله ی خودم در باب اینکه کارمندی بهتر است یا فریلنسری را میخواندم.(شما هم بخوانید اگر نخواندید). در بند آخر آن نوشته گفته بودم:
"اگر ترجیح نهایی من رو بخواید من ترکیب کار پاره وقت و فریلنسری رو انتخاب میکنم. اینکه نه از آدمیزاد به دور باشم و منزوی، نه دست و پام بسته بشه تو این بازار کار ... ."
این نوشته برای ده ماه پیش بود و من امروز دقیقا دارم با همین مدل کاری فعالیت می کنم. سه روز در هفته در شرکتی به صورت حضوری و چهار روز به صورت فریلنسری کار میکنم و برای آنان که نمیدانند من یک مهندس کامپیوترم که طراحی سایت بلد است، عاشق نوشتن است،دیوانه ی کتاب است و ترکی استانبولی را از زبان مادری اش بهتر بلد است تازه به صورت کاملا غیرتفننی طراحی گرافیک هم انجام میدهد و همه ی این کارها را چنان دوست دارد که گویی بچه هایش هستند؛بگذریم.تا اینجا همه چیز خوب است و شیرین است و گوارا و البته بر وفق مراد.ولی آیا موضوع به همین سادگیهاست؟ آیا من دارم پول پارو می کنم و تفریحاتم به راهست؟ پاسخ البته که یک نه ی محکم است اما بیایید ببینیم چرا.
البته این موضوع ترجیح خودتان است اما اگر واقع بین باشیم پول امثال ما معمولیا از زیر سنگ که نه از زیر صخره در می آید. آینده هم که از امروز پیداست، اگر خدا بگذارد که زنده بمانیم بنده هایش "کاملا سهوا" نمی گذارند. پس آینده به مویی بند است و دل بستن به اینکه شاید فرجی شد خیالی واهی است. خب نتیجه؟ بیایید فکر کنیم نهایتا یک هفته زنده هستیم، آیا حق ما این نیست که در همین یک هفته خوب بپوشیم و خوب بنوشیم؟ خب برای یک ساعت خوب پوشیدن و خوب نوشیدن باید کل باقی هفته را کار کنید. کار هم نه از آن نوعی که هشت صبح بروید و پنج عصر برگردید و به خزانه وصل شوید. از خودم بگویم که اصل کار من برای روزهایی که سرکار میروم تازه از هفت عصر آغاز می شود و تا پاسی از شب ادامه دارد. یعنی چیزی حدود 15 ساعت کار در روز برای روزهای عادی هم که از صبح خدا تا شبش داستان همین است.تازه آن هم با روحیه ای که هر روز به بهانه ای در هم سابیده می شود و روح و روان و خلاقییت را نابود می کند.
خلاصه اینکه اگر تصورتان این است که با حضور در فقط یک زمینه ی کاری و مرتب و مودب سرکار رفتن و برگشتن آن هم در اوضاع حساس کنونی چیزی دستتان را میگیرد که بدرد بخورد، تصورات قشنگی دارید!
شخصا این جمله را زیاد شنیدم. از زبان افرادی که مانند همه ی افراد بزرگتر از ما معتقد هستند کار آن است که حقوق ثابت و بیمه ی مشخصی داشته باشد و تو اگر کار بکن باشی باید سی سال تو همین شرکت بمونی تا بازنشسته بشی. اگر از این موضوع بگذریم که کار کارمندی اصولا با روحیات ما دهه هفتادی ها سازگار نیست، حقوق کارمندی از بدو دریافت تا ته کشیدن حساب را طی 24 ساعت تجربه می کند. بعلاوه از پارتی ها و ضوابطی که در استخدام ها بر روابط حاکم هستند هم باید بگذریم و در نهایت ما می مانیم و حوضی که برای ما هم نیست.
خلاصتا، اگر کارمند رسمی جایی هستید که خوب وضعتان بهتر است اما به شرطی که در کنارش کسب و کار خودتان را داشته باشید. یعنی اکتفای شما به هشت ساعت کاری انصافا غیرمفیدتان نباشد و اگر فردا روزی ساختمان سازمانتان به دلیل مشکلات فنی پایین آمد، دستتان به جای دیگری برای کسب درآمد بند باشد. تجربه ثابت کرده که این کسب و کار جانبی معمولا به قدری شیرین می شود که جای کار اصلی را میگیرد.
دست من که به نوشتن گرم می شود انتهای متن را باید خدا بیاورد. با اینهمه متن را همینجا کوتاه میکنم و به شمایی که تازه تازه می خواهید وارد بازار کار شوید و رویاهای بلندپروازانه ای دارید می گویم که هر هنری که دارید را در هر فضایی که مناسب می بینید عرضه کنید که حتما خریدارانی برای آن پیدا می شود. برای شما که جوانتر هستید فرصت برای آزمون و خطا هست پس از بارها بارها شکست خوردن ناامید نشوید و از آن مهمتر از شاخه به شاخه شدن نترسید. بالاخره راهتان را پیدا می کنید و تا پیدا کردن آن کرور کرور تجربه جدید کسب کرده اید. اگر فیلم میلیونر زاغه نشین را دیده باشید هر کدام از این تجربه ها در بازار کار کمک شما خواهند بود.