سه نوشته ی قبلی این سری، یعنی این نوشته، این نوشته و این یکی در مورد کار تمام وقت و پاره وقت و تجربیاتم در این باب بودن.تا اینجا سعی کردم نگاه صفر و صدی به قضیه نداشته باشم و تا جاییکه تونستم و دونستم مزایا و معایب رو گفتم، هر چند شاید گاهی به یک سمت خاص مایل شدم.
فریلنسری در واقع هدف نهایی من از کار و دنیای تجارت بود. تو خیالات خودم قصد داشتم وقتی به حد قابل قبولی از مهارت رسیدم بشینم خونه و هم به زندگیم برسم هم از مهارت هام کسب در آمد کنم. خانواده همیشه اولویت من هستش. ولی خب اتفاقاتی افتاد که من رو خیلی زودتر به تجربه ی این نوع کاری وادار کرد. با من تا انتهای این نوشته همراه باشید:)
دقیقا مثل عکسی که برای این نوشته انتخاب کرد ناگهان و کاملا ناگهان بیکار شدم، این اولین باری بود که من در بیرون اومدن از کاری تصمیم گیرنده نبودم و میتونید حدس بزنید که چقدر دردناک بود، بعلاوه این مدل بیرون اومدن چهره ی زشتی از زندگی و آدما رو برای من به نمایش گذاشت که اصلا دوست داشتنی نبود. اگر کنجکاو شدید خیالتون راحت باشه چون تحت عنوان دیگه ای بعدا مفصل از این قضیه می نویسم، چون خیلی خیلی مهم هستن.ناگهان من ماندم و شب عید و جیب خالی و کلی مخارج و البته غروری که پاره پاره شده بود. خب وضعیت نمیتونه از این بدتر باشه، شاید من نباید خرج عهد وعیال رو بدم و شاید اجاره و مالیات منتظرم نیست ولی در مورد وضع اقتصادی این روزها من نگم که شما بهتر از من میدونید وضعیت چیه.
توقع نداشتم شب عید کار ثابت و تمام وقت جدیدی پیدا کنم، قسط ها و طلب هایی داشتم که باید خودم پرداختشون میکردم و البته که از خرید عید کاملا چشم پوشیدم و از دردناکی این قضیه احتمالا خانوم ها من رو بیشتر درک کنن. این بار دیگه شوخی بردار نبود و من حتی یک دقیقه وقت برای تلف کردن نداشتم و باید سریعا پول در میاوردم. پس ناله و زاری و شکایت از تقدیر و کائنات رو کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم نوعی از کار رو تجربه کنم که در موردش زیاد شنیده و خونده بودم ولی به نظرم نشدنی بود و اون چیزی نبود جز فریلنسری.
اول هنرهایی که باهاشون میشد مستقل پول در آورد و من هم داشتم رو ریختم رو دایره:
جدای لیسانسی که از دانشگاه مونده بود و زبان ترکی استانبولی و انگلیسی که کاملا مسلط بودم، از کار اولم تدریس خصوصی دروس مدرسه رو بلد بودم. از کار دومم: کار گرافیک و طراحی و کپی رایتری برام مونده بود.کار سومم من رو با نرم افزارای اداری به صورت حرفه ای آشنا کرد. از کارآموزیم و کار چهارمم طراحی سایت، سئو و برنامه نویسی رو یادگرفتم. حتی کارهای جانبی مثل بافتنی و عروسک دوزی و کارهای هنری که در حد قابل قبول بلد بودم رو هم محض احتیاط تو آب نمک گذاشتم و خوب وضعیت اونقدری بد نبود و می موند پیدا کردن کار و به اصطلاح بازاریابی برای گرفتن کار آزاد، سخت ترین قسمت ماجرا!
منطقی بود که اول سری به سایتای فریلنسری زدم و بی تعارف داخل همه ی سایت های فریلنسری ثبت نام کردم. هر روز پروژه ها رو بررسی می کردم و پیشنهاد می دادم و خب دروغ که واجب نیست از داخل اون سایت ها آبی گرم نمیشد. خیلی از پروژه ها رو من اعتماد به نفس قبول کردنشون رو نداشتم. اکثر قریب به اتفاقشونم جدای قیمت های مسخره ای که کارفرما ها برای پروژه ها تعیین کرده بودن، قیمت های مسخره تر فریلنسرهای دیگه بود. قشنگ فضا "من رو بکش ولی پروژه رو بده به من" بود! خوب من از اونجایی پول در آوردم که با کارفرما هایی آگاه به زمان و آدم شناس از همین سایت ها ولی در خارج از این سایت ها شروع به کار کردم. البته قبلش همه ی نمونه کارهای گرافیک خودم از ازل تا اون روز بعلاوه نمونه کارهای تولید محتوا و ترجمه ی خودم رو دسته بندی و مرتب کردم و دیگه لازم نبود هیچ کارفرمایی بدونه که من از قضا تازه بیکار شدم و تازه روی آوردم به فریلنسری، توانایی متقاعد کردن آدما به حرفه ای بودن خودم رو از مصاحبه هایی که رفته بودم داشتم و خوب خیلی بدردم خورد:)
بله، من فریلنسر شدم و البته هنوز راه زیادی نرفتم و شاید تجربیاتم از این نوع کاری زیاد بر اساس واقعیت نباشه و لی در همین حد باید بگم که: داشتن وقت آزاد برای انجام کارهای دیگه، کارکردن تو هر ساعتی از روز که دوست دارم، تو هر قسمت از خونه که راحت ترم، بودن کنار خانواده و داشتن وقت بیشتر برای دوستام، داشتن وقت برای دیدن فیلم های آموزشی و وقت برای انجا کارهای هنری چیزهایی بودن که من رو به فریلنسر شدن علاقمند کرد. البته اینکه لازم نبود اسیر مترو اتوبوس بشم و جور رئیس و همکار رو بکشم هم خیلی جذاب بود.البته فکر نکنید آدم اجتماعی نیستم، برعکس خیلی هم از بودن در کنار آدما لذت میبرم. ولی ترجیح میدم اون آدما همکارم نباشن و رابطمون منفعت محور نباشه:)
ولی خب این کار به اصطلاح برنامه نویسا، یک باگ بزرگ داشت، همون قسمت بازاریابی برای پیدا کردن کار، اینکه با تموم شدن یک پروژه باید اد از سر دنبال ی پروژه ی دیگه بگردیم. البته خوشبختانه من با کارفرماهایی کار کردم که از کار راضی هستن و معمولا کار دنباله دار میخوان و خب این یعنی فعلا وضعیت خوبه:) بعلاوه در چند گروه دورکار هم عضو شدم و بعضا پروژه های گروهی از راه دور هم انجام میدیم. بجز این، این مدل کار هنوز بین خانواده ها جا نیفتاده و یک فریلنسر معمولا به رسمیت شناخته نمیشه و در کنار اینکه منتظر دانلود فایلی برای پروژشه ممکنه ازش توقع داشته باشن که این زباله ها رو هم تا سر کوچه ببره:))))
اینه که میدونم هر چی مهارت هام بیشتر بشه پول زیادی از این راه بدست خواهم آورد و انعطاف پذیری که این کار داره برام فایده های زیادی داره، بعلاوه خلاقیتم اینجا حرف اول رو میزنه و مشکلات بوجود اومده توسط راه حل هایی رفع میشن که تماما ابتکار منه و چی جذاب تر از چیدن یک الگوریتم برای حل یک مشکل و رویارویی با مشکل جدیدتر الی آخر.
کار تمام وقت، پاره وقت و دورکاری رو کمابیش تجربه کردم. برای شمایی که شاید تابحال وارد بازارکار نشدید شاید آدم سردرگم و بلاتکلیفی به نظر بیام و برای شمایی که از راه من گذشتید آدم قابل درکی. اگر از من بپرسید بالاخره کدوم مدل کار بهتره؟ میگم اونی که با روحیاتتون بیشتر میخونه. پس قبل همه چیز بشینید و با خودتون رو راست باشید، توانایی ها و مهارت هاتون رو بسنجید و مهم تر از همه از تجربه کردن و زمین خوردن نترسید. هر تجربه ی هر چقدر هم تلخ برای به چالش کشیدن شما سر راهتون گذاشته میشه، با روی باز از تجربه کردن استقبال کنید، در ضمن هیچ عجله ای برای رسیدن به یک جایگاه خاص نداشته باشید، هر لحظه فقط بهترین کاری که اون لحظه می تونید انجام بدید رو انجام بدید.
قرار نبود نصیحت کنم ولی خب ببخشید. اگر ترجیح نهایی من رو بخواید من ترکیب کار پاره وقت و فریلنسری رو انتخاب میکنم. اینکه نه از آدمیزاد به دور باشم و منزوی، نه دست و پام بسته بشه تو این بازار کار ... .
این آخرین نوشته ی این سری از نوشته ها بود.حتما نظراتتون رو با من در میون بذارید.به نوشته های قبلی هم سر بزنید.
قسمت یکم: کارمندی یا فریلنسری؛ مساله حتی اینم نیست!(قسمت یک)
قسمت دوم: کارمندی یا فریلنسری؛ مساله حتی اینم نیست!(قسمت دو)
قسمت سوم: کارمندی یا فریلنسری؛ مساله حتی اینم نیست!(قسمت سه)