علی بهنیا
علی بهنیا
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

اگه یه چراغ جادو داشتم...!

علی القاعده تزئینی است!
علی القاعده تزئینی است!


من از 7 سالگی توی خونه‌ای زندگی کردم که مادرم همیشه از اون ناراضی بود، اما بابام و خودم نه! مامان ناراضی بود چون می‌گفت همیشه مجبورم حیاط رو جارو بزنم، خاک پشت بوم کاه‌گلی زیاد میریزه تو حیاط. اما من راضی بودم چون مجبور نبودم حیاط رو جارو بزنم اما در عوض توی حیاطش کلی بازی می‌کردم.

کوچه‌ی ما خاکی بود. 3 تا پله از کوچه به سمت پایین میخورد تا برسی به در آبی رنگ چوبیش. اونجا یه دستگیره در داشت که میتونستی باهاش در بزنی. بعداً آقاجونم (بابا بزرگ مادریم) یه زنگ هم برامون نصب کرد. در که باز میشد میومدی باز دو سه تا پله میومدی پایین. حالا به یه دالان رسیده بودی که سمت چپش یه محوطه بود که تنور توش بود و ما هیچ وقت ازش استفاده نکردیم. سمت راستش هم یه فضای دیگه بود که راستش الان یادم نیست.

دالان حدود 4-5 متر طول داشت. تموم که میشد دوباره دو سه تا پله به سمت پایین داشت تا برسی به حیاط... و حیاط ... و حیاط... الان که فکر میکنم شاید حیاطه خیلی هم بزرگ نبوده. اما اون موقع واسه ما خیلی بزرگ بود. انتهای حیاط دو تا انباری خیلی بزرگ بود که همیشه بوی نم میداد.

سمت راست حیاط هم خودِ عمارت قرار داشت. دو تا شبستان این در دو سمت راهرویی قرار گرفته بود که هم شبستان ها رو به هم وصل میکرد و هم یه راه پله داشت که میرفت طبقه بالا. دو تا اتاق پذیرایی خیلی بزرگ بالای شبستان ها بود و یه چای خانه هم بالای سر همون راهرو پایینیه بود. این چای خانه دو تا اتاق پذیرایی رو به هم وصل میکرد. فلسفه وجودیش هم این بود که وقتی مهمان زیاد داری، توی این اتاق کوچیک چای درست کنی و اون دو تا اتاق پذیرایی رو فید کنی!

ما تو این خونه گاز نداشتیم. یه بشکه نفت بود که باید ازش نفت می کشیدیم تا بخاری رو روشن نگه داریم. توی این خونه خیلی وقتا برق میرفت و من به وضوح یادمه که خیلی از مشقام رو زیر نور چراغ گردسوز نوشتم!

الان که دارم اینها رو می نویسم، با خودم فکر میکنم اگه همین خاطرات رو یه نفر دیگه برای من تعریف می‌کرد، فکر میکردم مال زمان آقاجونم اینا باشه! :)

من توی این خونه خودم رو شناختم و اگه یه چراغ جادو داشتم، قطعاً یکی از آرزوهام این بود که 10 روز دوباره توی همون خونه با آقاجونم، با مادرجون، با همه کسایی که می‌شناختم، با همون گرما و صمیمیت زندگی کنم...


پ.ن 1 : آقای ویرگول که من هر روز میبینمت :D چرا ایموجی نمیذاری برای اینجا ؟

پ.ن 2 : من داره از اینجا خوشم میاد!

چراغ جادوخانه قدیمیخاطراتنوستالوژیاتاق پذیرایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید