گلاب به رویتان، از بس که گذر دقیقهها، ساعتها و روزها کسل کننده و مبهم شدهاند که فکر آدمی عین شیطونکهای دوران خودش کودکی از اینور به آنور میروند. هر ثانیه فکری جدید، دغدغهای جدید، استرسی جدید و تکرار مکررات و تکرار و تکرار و تکرار. کتاب پشت کتاب، مقاله پشت مقاله و انگار نه انگار؛ کناف ابهام این روزهایمان پیچیدهتر و پیچیدهتر میشوند و برایمان چارهای نگذاشتهاند که «چه «شکری» بخوریم؟». پس در این متن میخواهم به زبان ساده کمی «شکرخواری» بکنم و نظرات شما عزیزان را در بارهی افکارم بدانم. پس قبل خواندن این مطالب، عنایت داشته باشید که همهی این نوشته صرفا نظرات شخصی بنده بوده و با کلی فکر و مطالعه و تحقیق و مشورت به اینها رسیدم و دوست دارم نظرات شما را نیز بدانم.
استارتاپ تعریف مشخصی ندارد، در حالت کلی به هر کسب و کاری که قطعیتی در موفقیتش وجود ندارد، استارتاپ گفته میشود. استارتاپ تنها محدود به حوزهی فناوری اطلاعات نیست و میتواند نمودهای دیگر نیز داشته باشد. تنها چیزی که تمامی استارتاپها در آن مشترک هستند، این است که به احتمال 99٪ شکست خواهند خورد. اما در رابطه با ایران چه؟ آیا این آمار برای ایران نیز صادقاند؟
من تجربهی چندانی در حیات استارتاپی ایران ندارم و هیچگاه نتوانستم ایدههای خود را تجاری کنم. در طول این مسیر، دوستان و تیمهای بسیاری را نیز دیدم که چنین سودایی در سر داشتند و آنها هم راه به جایی نبردند. حتماً خود شما هم تا کنون کلی کتاب در رابطه با موفقیت و برنامهریزی و بیزنسپلن و بوم مدل کسب و کار و... از برایان تریسی، دارن هاردی و ... خواندهاید و سعی کردهاید دانستههایتان را در زیستبوم فناوری ایران پیادهسازی کنید؛ اما نتوانستهاید. چیزی هست که جلوی شما را گرفته و نمیگذارد.
به نظر من برای موفقیت هر استارتاپ یا کسب و کار در ایران، باید چهار پیششرط رعایت شدهباشد. سه تای اول نیاز چندانی به توضیح ندارند ولی مورد چهارم ... بگذارید به وقتش راجعبه آن توضیح میدهم...
برخلاف گفتههای رایج در ادبیات توییتری ما، ایده چندان هم چیز بیارزشی نیست. ایدهی خوب چیزیست که شما را از رقبای بالقوه و بالفعلتان متمایز میکند. اما آیا ایده همه چیز است؟ واضح است که خیر. کیکاستارتر و سایتهای مشابهش پراند از ایدههای فوقالعادهای که شکست میخورند و ایدههای نسبتاً ضعیفی که سرمایه جذب میکنند. این که ایده چند درصد در موفقیت یک استارتاپ نقش دارد چیزی نیست که بتوان با اما و اگر و آمار و احتمال اندازهاش گرفت ولی چیزی که مشخص است این است که اهمیتش به آن اندازهای که فکر میکنیم زیاد نیست...
تیم خوب به معنای تیم با تعداد نفرات زیاد نیست، بلکه تیمیست که در آن وظایف به خوبی تفکیک شدهاند و در آن تیم، اعضا میتوانند با یکدیگر «ارتباط برقرار کنند.» تیم مثل خانواده نیست، شما نمیتوانید پدرتان را اخراج کنید! در تیم (علاوه بر روابط حسنهی اعضا) باید جدیت نیز حاکم باشد. (و دقیقاً همین جاست که من فلسفهی حضور Play Station در شرکتهای نوپا را درک نمیکنم.) هر عضو یک تیم استارتاپی قبول کردهاست که کارهایی که باید انجام دهد محدود به وظایفش نیست و باید فراتر از محدودهی مشخص شدهاش گام بردارد؛ چرا که در این صورت هیچ تفاوتی بین یک استارتاپ و یک شرکت دولتی نیست! استارتاپ (همانطور که در تعریفش اشاره شد) قطعیتی در موفقیتش وجود ندارد، پس باید بازدهش بالاتر از یک شرکت دولتی باشد.
تیم مهمترین فاکتوریست که شتابدهندهها و سرمایهگذاران خطرپذیر (VC) به آن اهمیت میدهند. ولی آیا یک تیم خوب و ایدهی خوب برای موفقیت کافیست؟
امکانات و زیرساخت خلاصهایست از سرمایهی اولیه، امکانات سختافزاری و نرمافزاری و... شما هیچگاه از نقطهی صفر کسبوکار خودتان را آغاز نمیکنید؛ شما (چه مدیر تیم باشید و چه صرفاً عضو تیم) قبول کردهاید که قرار است از «داراییهای» خودتان مصرف کنید، چه مالی، چه روانی و... (دانستههای شما نیز نوعی دارایی هستند.) اما نکتهای هست که باید بدانید، شما با دارایی صفر نمیتوانید شروع کنید. جایی خوانده بودم که رئیس ابرآروان گفته که قبل از رسیدن به موفقیت و جذب سرمایه به مدت سه ماه نان خشک میخوردند و کد میزدند.
مورد چهارم اسم مشخصی ندارد، ولی لبّ کلامش این است که قبول کنید که در یک کشور دموکراتیک زندگی نمیکنید. بگذارید با یک مثال پیش برویم؛ موقعی که اسنپ و تپسی وارد بازار شدند، نگرانیای که وجود داشت، رسیدگی و نظارت بر رانندگان بود. رانندگان تاکسیهای شهری از صافی تستهای مختلفی همچون سلامت جسمی و روانی و... عبور میکنند ولی رانندگان اسنپ و تپسی چنین صافیهایی ندارند هیچ، شما در خیابانهای اطراف شهرتان جوانانی را میبینید که یک تکه مقوا در دست گرفتهاند که رویش نوشته «ثبتنام راننده اسنپ». هنوز هم که هنوز است، از رانندگان این سرویسدهندگان هیچ آزمونی گرفته نمیشود. چنین چیزی چطور ممکن است؟
چندی پیش در هفته نامهی شنبه (که در رابطه با استارتاپها است.) خواندم که با مدیر عامل تپسی در این رابطه صحبت میکرد. فرد مذکور عین جمله را گفت: «رانندگان اسنپ، تپسی و سرویسهای مشابه واقعاً راننده تاکسی نیستند، بلکه صرفاً رانندههایی هستند که مسافران را از نقطهای به نقطهی دیگر جابجا میکنند.» ...
گویی که تاکسی خطیهای خط ولیعصر، ونک علاوه بر جابجاکردن مسافران از نقطهای به نقطهی دیگر، اختلالات پوزیرترونی هستهی اتم را میکاوند! بحثی که وجود دارد این است که نمایندگان مجلس نیز با این حرف قانع شدهاند! شما چه فکری میکنید؟
چیزی که عیان است، این است که این میان یک اتفاقاتی خارج از عرف آنچه که در سه مورد اول ذکر شد رخ دادهاست. آن اتفاق چیست؟ آن اتفاق این است که شما در یک کشور دموکراتیک با شفافیت و قوای سهگانهی تفکیک شده زندگی نمیکنید.
چندی پیش سایت Anetwork (که از اولین استارتاپهای موفق حوزهی تبلیغات در ایران است) فیلتر شد. هنگامی که وبسایتی فیلتر میشود، پروسهی رسیدگی به شکایت آن وبسایت زمانی بین 90 روز تا 6 ماه یا شاید هم بیشتر طول میکشد، اما اتفاقی که افتاد این است که Anetwork پس از تنها 3 روز رفع فیلتر شد. چنین چیزی چطور ممکن است؟
فرض کنید شمایی که استارتاپ زدهاید، سایتتان فیلتر شد؛ چه خاکی بر سرتان خواهید ریخت؟ آیا با مقامها و مسئولان بالادستی ارتباط و یا حتی لابی دارید؟ ببینید شمایی که در ایران به فعالیت استارتاپی میپردازید، باید قبول کنید که دائم از طرف دولت و بازیچههایش تحت فشار خواهید بود و تنها خبرهای خوبی که خواهید شنید، اخبار مربوط به موفقیت همان استارتاپهاییست که با نفوذ دولتی و رانت و یا جذب سرمایه از ارگانهای نظامیِ خصوصیساز (!) رشد میکنند؛ تا شاید شما هم امیدی برای موفقیت داشته باشید ولی ذهی خیال باطل...
من و شما شاید نتوانیم معضل دموکراسی را در ایران حل کنیم، ولی حداقل میتوانیم گامی کوچک در این راستا برداریم. بیایید با درک صورت مسئله شروع کنیم، شما برای مورد چهارم چه نامی انتخاب میکنید؟!