بهی‌لو
بهی‌لو
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

بهترین داده‌ی این زندگی کوته را، به تو بستم انگار

قرنطینه آدم را گمراه می‌کند. در قرنطینه، تنهایی چشم را می‌زند و درد و ناامیدی و دلتنگیِ آدمی بیشتر می‌شود. تنها می‌مانی و فکر می‌کنی چقدر یک نفر از تو کم شده است. یک نفر که شاید آنقدر هم کم نباشد و اصلاً آنقدر از تو نبوده باشد که حالا کم شود. یک نفر که انگار تو از او کم نشدی، شاید اصلاً از او نشده بودی، نکند حتی برایش زیاد باشی؟ قرنطینه آدم را غمگین می‌کند ولی نه چون قرنطینه است، چون آدم تنهاتر می‌شود و در تنهایی، بارِ حسرت و تردید و پرسش‌های بی‌معنا روی دوش سنگین‌تر می‌شود. گذشته‌ای که در حافظه‌ی چشم‌ها شکل گرفته، مبهم و لرزان دوباره ردیف می‌شود و جزئیاتی که به آن‌ها چسبانده بودی در فضا معلق می‌مانند. رنگ و صدا و کلمه هجوم می‌آورد و تو به خودت می‌پیچی از تنهایی. از حیرتِ گم‌شدن و محوشدنِ یک رابطه که نه، یک دریافت، یک احساس. شک کردن به وجودش یک مصیبت است و حسرت از دست رفتنش یک مصیبتِ دیگر. و اصلاً دشواری تحمل این ماجرا یک جایِ دورتری‌ست: آن‌جا که از خودت می‌پرسی تمامِ این -به قول خودت- دریافت یا احساس، کجای زندگی توست که انقدر به خود پیچیدن و نوشتن برای رهایی بخواهد.

قرنطینههمه‌چیزتقصریاداست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید