بارها برای خودم پیش آمده که پیش از جلسه به من گفتهاند آقای دکتر، (رئیس هیات مدیره […])، خیلی دوست ندارند که کسی مخالفتی با ایشان بکنند. یا گفتهاند ایشان حرفهایی را نه به صورت دستوری که گذرا و معمولی به آن اشاره میکنند اما ما باید بدانیم که اینها در حکم دستورند و باید اجرا شوند. زیاد شنیدهام که آقای مهندس، مدیرعامل […]، شبیه پدر خانواده هستند و انتظار ندارند که کسی حرفی خلاف میلشان بزند یا دیدهام که گفتهاند در هر صورت ما باید قدردان آقای دکتر باشیم سفرهای انداختهاند که ما نان زن و بچهمان را از آن میبریم و باید ممنوندار ایشان باشیم. خوان کرمی که گسترده شده است. حتی دیدهام که افراد سازمان واقعا فردی در این جایگاه را پدر خطاب میکنند.
مدتهاست در تحلیلهای شخصیام از سازمانها نکتهای پررنگ به چشمم میآید. اینکه سازمانهای زیادی هستند که نسبت به نقد گشودگی ندارند. منتقدین به امور چارهای ندارند که یا سکوت کنند یا حرفها را دو پهلو بزنند و آغشته به لایههای تملق، که پیش آمده گاهی در انتهای صحبت نه تنها انتقاد برداشت نشده که تعریف و تمجید هم تلقی شده است. تحلیل خودم این است که بخشی از این ماجرا بر میگردد به چیزی که آن میگویم سندرم خوان کرم. تفکری نقد به پدر سازمان را جسارت تلقی میکند. همچون اسدالله خان در سریال پدر سالار.
دوستی چند ماهی را در دو شرکت به عنوان کارشناس تولید محتوا فعالیت میکرد. شرکت اول سبقهای طولانی در حمل و نقل هوایی داشت. صحبت در مورد بیمه که جزو ممنوعیات بود. اما از همان اول حقوق پایه را هم به او ندادند. نه اینکه کمتر بدهند، اصلا پرداختی نداشتند. با این ادبیات که کلی بدهی داریم و کرونا آمده است و راههای زمینی و هوایی همه بسته است و خلاصه کشتی به گل نشسته است و واویلا.
این کار را تا ۴ ماه ادامه داد. این در حالی است که افراد این شرکت حتی در خانه هم بایستی کارهای این مجموعه را انجام میدادند. ماه چهارم با کدورت بسیار حقوق ۲ میلیون تومان را به کارمندانش داد و هیچ توضیح دیگری داده نشد که خب مابقیاش چه؟ دوست من اعتراض کرد که مابقی طلبمان چه میشود؟ چهار ماه شد. زندگیمان؟ حداقل توضیح دهید. اینجای ماجرا مدیرعامل از کوره در میرود که:
شما ناشکرید و الان جایی کاری گیر نمیآید و همین که کاری دارید خدایتان را شکر کنید. اینجا را با چنگ و دندان سرپا نگهداشتهام و متوجه این لطف و محبت نیستید. حالا حقوق شما چند ماهی این طرف و آن طرف بشود که بشود. بالاخره اینجا سفرهای است که شما نانتان را از آن میخورید و نباید نمک نشناس باشید. (البته ادبیاتش مودبانه نبود. در جملات بالا مقداری فحش و بد و بیراه بگنجانید)
شرکت دوم از این فروشگاههای آنلاین بود. از این فروشگاههای قارچ مانند که در رویای آمازون شدن هستند. ادبیات آنها هم شبیه شرکتی بود که در بالا تعریفش را کردم. حقوق پایه. بدون بیمه. با حداکثر زمان کاری ممکن. از شنبه تا پنج شنبه. روزانه نزدیک به ۹ ساعت کاری. البته این شرکت حقوقها را پرداخت میکردند. اما نکتهی جالب نحوه محاسبه حقوق بود. حضور فیزیکی در محل کار الزامی بود. اما پرداخت بر مبنای خروجی صورت میگرفت. تا اینجایش خوب است.
بدی ماجرا این بود که خروجی کار کارمندان را محاسبه میکردند و نمیگذاشتند از سقف حقوقی که در نظر گرفته بودند بالاتر برود. به کارمندان که دریافتیشان مابهازای خروجی کارشان (per case) بود، نمیگفتند که به هر خروجی چه قدر تعلق میگیرد. آخر ماه مینشستند و حساب کتاب میکردند. با این شیوه مبلغ در نظر گرفته شده به ازای هر محتوای تولید شده نوسان داشت. به زبان بیزبانی سقفی تعیین شده بود که نمیشد از آن سقف رد شد. اینجا هم در نظر گردانندگانش جایی بود برای پخش نان بین چند جوان جویای کار. سفره و خوان کرمی برای دیگران.
وقتی اینها را شنیدم یاد تجربیات خودم افتادم. یاد روزی که به شرکتی رفتم و از همان ماه اول به من حقوق ندادند. اشتباه من بود که به حساب رفاقت با مدیرمنابع انسانی خجالت میکشیدم تقاضای حقوقم را بکنم. آنها حقوق نمیدادند و من هم نمیگفتم و این ماجرا تا ۶ ماه به طول انجامید. تا رسید به شب عید. دیگر به ستوه آمده بودم و اعتراضم را با ملایم ترین شیوه ممکن گفتم و آنها یک پنجم مطالباتم را دادند. بعد از اینکه دوباره گفتم که ۶ ماه طلب دارم، باورکنید شرکتی که از روز اول به کارمندش حقوق نداده بود از من گلهمند شد که شما چرا این قدر نمک نشناسید و قدر این موقعیت را نمیدانید و الان کار پیدا نمیشود در ممکلت و … این شرکت را آقای مهندس […] با همکاری برادرش آقای مهندس […] سالهاست که راه انداختهاند و روزیرسان خیلیها هستند و شما نباید این قدر زود ناراحت شوید. آخرش با کلی ناراحتی چیزی کمتر از ۵۰ درصد مطالباتم را دریافت کردم و دیگر ندیدمشان.
میشود به اشتباه خودم در آن روزها مدال داد. تحمل ۶ ماه بدون حقوق و بدون حتی اعتراضی. یاد آن روزها و آن اعتراض نکردنها هنوز هم بعضی شبها، کابوس شبانهام است. البته من خداوندگار این موارد هستم میروم جایی، رفیق میشوم و دیگر رویم نمیشود از حق و حقوقم حرفی بزنم. عیب بسیار بزرگی است که این روزها کمرنگتر شده است. از ناراحتیهای فردی که بگذرم، وقتی با فاصله و از پس چند سال به این ماجراها نگاه میکنم، متوجه مسالهای شدم. مساله و چالشی که به نگرش سازمان یا مدیریت سازمان یا فرهنگ سازمان برمیگردد. من به آن سندرم خوان کرم میگویم.
در وبسایت واژه یاب برای کلمهی خوان، چنین تعریفی آمده است:
خوان . ] خوا / خا] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع)
برای خوان کرم:
خوان کرم . [ خوا / خا ن ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سفره ٔ کرم . سفره ای که از روی بخشش و کرم گسترده شود. (یادداشت بخط مؤلف ) :
تو مست خواب غفلتی و ازبرای تو
ایزد فکندخوان کرم در سپیده دم . منوچهری .
|| خانه ای که بر همه کس مفتوح و سفره ٔ آن همه روزه گسترده باشد. || خوان یغما. (ناظم الاطباء).
به تفکر و برداشتی در سازمان که حقوق و مزایای و کار کردن در آن را خوان کرمی گسترده در پیش روی کارمندان تلقی میکند. صاحب (سهامدار، مدیرعامل، مدیر و …) مجموعه صاحب خوان است و منافع سازمان برای کارمندان وکارگران، نعمتی است قابل شکر گزاری که چون هست بایستی شکرگزار آن بود، که صاحب سفره و میزبان را بایستی در همه حال شاکر بود. به طور خلاصه مدیر صاحب سفره است و در حکم میزبان.
این تفکر امری انتزاعی و غیرعینی است که گاهی در کلام و رفتار اهالی سازمان خود را نشان میدهد. مثل کارمندی که فارغ از خدماتی که به سازمان میدهد، پرداخت حقوقش توسط سازمان را از بزرگمنشی مجموعه میداند. یا مدیرعاملی که فردی را به دلیل نقد از کار برکنار میکند و مدتی بعد در حرفهایش نشان میدهد دلیلش این بوده که فرد مورد نظر قدرشناس نبوده است.
این مساله را میتوان به زندگی کارمندی-دولتی هم ربط داد. اینکه دریافتی فردی به عنوان کارمند دولت هیچ ارتباطی به کارآیی و بهرهوریاش ندارد. رودربایستی را بگذاریم کنار. مخصوصا در کشور ما سازمانهای دولتی زیادی هستند که بر اساس خروجیشان ارزیابی نمیشوند. گزارشی در انتهای سال میدهند، پرطمراق و بودجهی سال بعد که از پیش تعیین شده و روز از نو روزی از نو. در چنین حالتی کارمندی که خروجی خاصی ندارد طبعا سپاسگزار سیستمی خواهد بود که حقوق سر ماهش را میپردازد.
به مرور در تمام این سالها در بدنه سیستم و در روان و فرهنگ سازمان و حتی خود فرد پرداختن حقوق به عنوانِ حقِ زحمتِ فرد که وظیفه سازمان است تبدیل شده به بزرگواری کارفرما. از آنجا که دولت بزرگترین کارفرمای کشور است طبعا این روحیه در کل کشور هم تسری پیدا کرده است. حتی در شرکتهای خصوصی. این روحیه به مرور و در گذر زمان در کارفرما (شما بگو رئیس شرکت، مدیرعامل و …) هم اثر خود را گذاشت. تفکر کارآفرین و کارفرما از کسی که باید برای پیشبرد کارهایش از دیگران کمک بگیرد و بدون دیگران کاری از پیش نمیبرد تبدیل شد به کسی که سفره دار است و کریم است و حاتم طائی است. و حالا که سفرهای گسترده است دیگران باید قدردان این کرامتش باشند.
وقتی تفکر خوان کرم در مجموعهای حاکم شود، دیگر به ندرت تغییر رخ میدهد. دیگر به ندرت یادگیری سازمانی رخ میدهد. چون فلسفهی کار تغییر معنایی بزرگی پیدا کرده است. از جایی که همه به حضور هم برای پیشبرد کاری نیاز دارند تبدیل میشود به جایی که همه نیازمند یکی هستند و آن یکی است که روزیرسان است.
تفکر خوان کرم باعث میشود نشود از مدیر انتقاد کرد. فرهنگ انتقاد نه تنها شکل نمیگیرد که با تملق جایگزین میشود. چون مدیر اینطور فکر نمیکند که به اعضای سازمان نیاز دارد و این احساس عدم نیاز به مجموعه نیز منتقل میشود. از آفتهای این نوع نگاه بسیار میشود گفت.
این برای هر دوسوی کارفرما-کارمند(کارگر) آسیب زننده است. مخصوصا اگر قرار باشد، رشدی در سازمان رخ دهد. این تفکر در نهایت سازمان را از مولد بودن باز میدارد. در عین حال کارمندان و کارگران را نیز از دور بهرهوری خارج میشوند.
این تفکر به شدت قابلیت راه اندازی سازمانهای کوچک و غیر رسمی را درون سازمان رسمی دارد. که میتواند در حکم سم در رگ و پی سازمان جاری شود و حرکت سازمان را کند و آرام کند. چون نقد به منزله ناسپاسی تلقی میشود و نقدی در عیان رخ نمیدهد و بخشی از انرژی سازمان به نقد در نهان صرف میشود.
نظر خودم این است که هر وقت ارزش داوری نسبت به فردی در سازمان را با کلماتی مانند قدرشناس یا نشناس بودنش بسنجیم، بایستی هشدارها به صدا در بیایند. چون اینکه نشانه این است که سندرم خوان کرم توانسته نفوذ زیادی به تفکراتمان بکند. روزی از مدیرعاملی شنیدم که میگفت مدیرپشتبانیمان خیلی خوب است. گفتم چطور؟ گفت خیلی ولایتپذیر است. گفتم یعنی چه؟ گفت خیلی خوب حرف گوش میکند. شاید این هم هشداری جدی است. ما نباید به عنوان مدیر به دنبال سرباز باشیم. باید تیممان را شکل دهیم. تیمی که همه سرباز باشند تا جایی جوابگو است از جای دیگری خودش تبدیل میشود به مشکل.
وقتی سازمانی به صورت دوستانه و با رودربایستی شکل میگیرد یا جلب رضایت مدیر و مدیرعامل ارجح بر درست انجام دادن کاری باشد میشود انتظار داشت سندرم خان کرم و عوارضش هم در این مجموعهها حضور دارد. کلام آخر اینکه شاید بشود تفکر خوان کرم را اسب پیشکشی هم نامید. اسبی که دندانش را به سبب پیشکشی نمیشمرند.
پینوشت: سیاههی بالا را پیشتر در اینجا منتشر کرده ام.