یک مطلب اینکه گاهی یک بازخورد کوچک که از فعالیت خود می گیریم -حال این فعالیت ممکنه تولید کار هنری، نوشتن یا یک صحبت کوتاه باشد- این بازخورد باعث به حرف آمدن یا فعالیت ما می شود.
می فهمیم که سطحی حالا یا صیقلی یا با هر بافتی آجری، بتنی یا سطح نرم فرشی، حرفامون به هر شکل ظاهری به تنش خورده و یک انعکاسی با توجه به خصلت و کیفیت آن سطح ایجاد شده و به خودمان منعکس شده، صدای درونمون به گوشمون بهتر می رسه. همین که ببینیم یک نفر دید و برایش ارزش داشت.
تعداد هم مهم نیست، مثل دوستی های قدیم قدیما که طرف یک یا چند نفر را داشت که درد دل کند، حرفش را بشنود یا باهاش بخندد، فقط بخندد حالا نه به کسی، آنوقت ذوق درون شکوفا می شد.
نه کسی که فقط خودش حرف بزند و منتظر تایید حرفش توسط ما باشد. منتظر نظر ما هم نمونه، فقط به طور مبهمی می دونه که ما حداقل حرفش رو به طور واضحی رد نمی کنیم. (که البته اون شخص هم به خاطر همین کیفیت با ما دوست شده و هم صحبت که انعکاس حرفای خودش را بشنود، فقط انگار این تکرار نظر در ذهنش آنقدر زیاد شده که خیلی تفاوت خاصی بین تکرارها و انعکاس از طرف دیگران قائل نیست. )
و نه برعکس کسی که فقط می شنود و تایید می کند و انگار در زندگیش به دلایل مختلف فرصت تفکر و خردورزی و نگاه شخصی به مسائل ازش گرفته شده و تنها راه ارتباط با دیگران را تایید آنها در تعاملات می بینه. که این گروه و گروه قبلی معمولاً یک سیستم و زنجیره ی سفت و سخت و فاسد رو تشکیل می دهند که در آن فرصتی برای تفکر و نگاه تازه به زندگی نیست و خود این سیستم کشنده ذوق و خلاقیت و زیبایی است.
پس برگردیم سر صحبت اول که فرایندی که در آن من نوعی بتوانم بالنده باشم در خودم و در زندگی مستلزم رسیدن به شرایط ذهنی است که در آن رابطه سالم انسانی شکل بگیره و من بتوانم به این مرحله برسم که هم بگویم و هم بشنوم. خوب حالا کدام یک از این دو مهمتر است؟
.
.
.
یک کم بیشتر فکر کنید. من هم نظرم را می گویم.
.
.
.
به نظرم شنیدن. اگه گفتید چرا؟ یک کم فکر کنید، شاید نظر شما گفتن باشد. بگذارید من هم بیشتر فکر کنم.
.
.
.
علت اینکه من شنیدن را انتخاب کردم این بود که در واقع گفتن هم وسیله ای برای شنیدن بود در بدو امر. من می گویم تا صدای درونم را بهتر بشنوم.
شاید شنیدن از دیگران هم و شنیدن واکنشی که در ما بر می انگیزد، در واقع روش مناسبی برای گفتگو و تعامل باشد.
ما معمولاً (خودم را می گویم به شما برنخوره) در حالی که داریم ظاهراً به دیگران گوش می دهیم در واقع داریم مطلبی جدید در ذهنمان آماده می کنیم که به سویش ارسال کنیم. این شنیدن کامل نیست. نه شنیدن حرف دیگران، لحن صدا، فرایند ایجاد صدا و نه معنای حرفش و نه شنیدن ندای درونمان.
اشکالی این طور بودن در چیست؟ ما در معرض افتادن در حلقه فسادی که در ارتباط نامناسب هست قرار داریم. فقط گفتن یا نهایتاً تسلیم محض بودن و کور شدن به ندای درون در مواجهه با جامعه ای که همه افرادش می خواهند گوینده باشند.
خوب در این مورد بیشتر بحث می کنیم، فقط تا اینجای کار یک دلگرمی بدهم که اگر بخواهیم این مشکل را در دنیایی فقط انسانی حل کنیم شاید کار مشکل و پیچیده باشد، اگر می خواهیم شنونده بودن را بیاموزیم بهتراست به کودکان که هنوز وارد دنیای پیچیده آدم بزرگها نشده اند هم گوش دهیم. با طبیعت و پرندگان و حیوانات اطرافمان هم هم صحبت شویم و به آنها و سکوت آنها هم گوش دهیم، نگاه کنیم.