زندگی گل سرخی نیست که همه عالم مجذوب آن باشند. زندگی غباری است که روی هر گل سرخی که عالم مجذوب آن است، مینشیند و تلاش به نابودی دارد اما برای هر غباری، دستمال خیسی پیدا میشود تا آن را پاک کند.
مردم باور ندارند اما زندگی مانند ققنوسی است که از سوخته خود، دوباره متولد میشود. هر بار خود را نابود میکند و از اول میسازد. همیشه زندگی با ما کاری میکند که خود را تغییر دهیم ولی چگونه تغییر دادن است که راه زندگی را هموار و ناهموار میکند.
شاید نباید به صورت انتزاعی به زندگی نگاه کرد. نباید شبیه آدمهایی بود که میگویند "آه که زندگی مملو از خوشبختی و آرامش و زیبایی است" یا شبیه آدمهایی که میگویند "زندگی هیچ وقت روی خوبی نداشته و نخواهد داشت. " اما کلمه "واقع بینی" است که همه چیز را تغییر می دهد. کلمهای که در هر زبانی پیدا میشود و نمیگذارد که همه خوشبین مطلق یا بدبین مطلق باشند.
و کاش بفهمیم که زندگی معنایی جز فهمیدن تکتک لحظهها ندارد. زندگی همهچیز است و هیچچیزی نیست.