من عاشق شبهای جادهام. جاده زیباست مخصوصا شبهاش که آرامش عجیبی داره. یه موسیقی نه تند نه کند، چایی، هر از گاهی تخمه و سیگار ترکیب طلایی جاده هاست. کاش میشد زندگی رو جمع کرد توی یه ماشین راحت و افتاد توی جاده ها. شبها رفت و روزها موند. کاش هیچ جاده ای به ایست مرزی نمیرسید. کاش همه جاده ها به هم وصل بودن. کاش دنیا رو قسمت قسمت نکرده بودیم. راستی اگه پرنده بودیم دیگه این مرزها بی معنی میشد. بعضی وقتا ما در اسارت موجودیت خودمونیم. موجودیت انسان باعث میشه به بودن روی زمین محدود شه. تازه الان بعد از هزاران سال زندگی، بشر تونسته با ابزارهایی پرواز کنه. ولی موجودیتش تغییر نکرده. ما کف زی هستیم. راستی واقعا از نظر خرچنگها توی دریا ماهیا دارن پرواز میکنن؟