بنیامین
بنیامین
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

نور بالا

ماشین پشتی نور بالا رو روشن کرده بود هر طرف هم میرفتم پشت سرم می‌اومد. زدم کنار تا رد شه ولی وایساد. تقریبا مطمئن شدم داره تعقیب می‌کنه چون خودش اومد جلو و گفت دارم تعقیبت می‌کنم هر چی هم نور بالا میزنم نگه نمی‌داری. گفتم نور بالا کلا روشن بود دیگه نور کجا رو می‌خواستی بزنی بالا که گفت اینجا فقط من سوال می‌پرسم. فکر کردم ژانر پلیسیه ولی ژانر وحشت بود یه چاقو از جیبش در آورد. یه دفعه ژانر موزیکال شد گفت بیا کیک تولدت رو ببر. دقت کردم دیدم این که دختر رویاهامه و باید ژانر رو رمانتیک کنیم ولی اصرار داشت شمعا رو فوت کنم. ژانر مستند شد و گفتم تولد من که الان نیست دوماه پیش بود. توجهی نکرد و فشفشه ها رو توی هوا میچرخوند سمت صورتم. گفتم تا همه چی خوبه ژانر رو بهترش کنم که از خواب بیدار شدم و‌ دیدم قبل از خواب چراغ اتاق رو خاموش نکرده بودم.

روزمره نویسی های یک فارغ‌التحصیل دانشجو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید