زیاد اهل گوش دادن به پادکست هایی نیستم که صرفا برای سرگرمی باشه.
یعنی کلا عادت دارم به دیدن یا گوش دادن به اون دسته از مدیا هایی که آموزشی باشه. حالا چه مربوط به کارم، چه مستند باشه در مورد مسائل مختلف.
و شاید گذرم بیفته به کلیپی تو اینستاگرام یا ویدئویی تو یوتیوب، وگرنه خودم نمیرم سراغشون و زیاد علاقه ندارم.
چند وقت پیش بعد از اینکه طبق معمول هر شب کارام تموم شده بود، یک خرده خسته بودم و گفتم برم تو کست باکس تا یک پادکست گوش کنم.
همین طور که چرخ میزدم تو لیست پادکست هایی که استار کرده بودم چشمم خورد به یک اسم غریب:
" دیالوگ باکس"
خاطرم نبود که چرا و کی این پادکست رو دنبال کرده بودم.
رفتم داخل لیست اپیزوداش ...
هیچکدومشون نام و نشون نداشتن.
فقط شماره اپیزود نوشته شده بود و همون اپیزود ها هم شماره گذاری شده بودن.
گفتم یکیشون رو انتخاب کنم و گوش بدم،
اسم اپیزود این بود:
اپیزود 43، پرانتز باز، 10، پرانتز بسته
بعد از 40 دقیقه خودم رو غرق اون اپیزود دیدم، ساعت 4 صبح.
این اپیزود در مورد خاطره های آدم ها، درمورد یک آهنگ بود.
یعنی در حد چند دقیقه آدم ها میان و خاطراتشون رو از یک آهنگ که براشون حسی رو القا کرده میگن و بعد اون آهنگ تو اپیزود پخش میشه...
خاطراتی از جنس اتفاقات واقعی و احساساتی که براشون دیگه تکرار نمیشه.
از آدم هایی که تو زندگی شون اومدن و رفتن یا براشون موندن و زندگی شدن،
از اشک های یواشکیشون تا خنده های بلندشون،
از خودشون میگفتن و از حسشون،
چیزی که من اصلا عادت نداشتم بهش.
خیلی سخت میتونم از احساساتم صحبت کنم و بیشتر زندگیم با منطق جلو رفته
نه اینکه نخوام یا یاد نداشته باشم که بیانشون کنم
شاید دلیلش این باشه که همیشه آدمی بودم که مشکلاتش رو خودش حل کرده، چه در مورد کارم و چه تحصیلم و چه شخصی.
و تاجایی که میشده سعی کردم رو پای خودم هرچی بوده رو ببرم جلو.
شاید مثل خیلی های دیگه و شاید هم نه...
خوب و بدش رو نمیدونم ولی این چیزی بوده که تا الان هستم، یک آدم که میخواد عادی نباشه و هدف های زیادی داره که بهشون برسه.
ولی مدتی بود که بهم ریخته بودم.
مدتی بود که هیچی تو زندگیم جلو نمیرفت.
درگیر مسائل و افکاری شده بودم که نمیتونستم خودم حلشون کنم و هی تو ذهنم میگشت و میگشت و روند زندگیم داشت از هم میپاشید...
این نوشته رو دارم 19 مرداد مینویسم؛ 19 مرداد سال 1401،
یک روز قبل از تولد 22 سالگیم.
برای خیلی ها، سال هایی تو زندگیشیون خیلی بولد میشه،
برای خیلی ها خاطره میشه،
و شاید هم برای خیلی ها یک نقطه عطف برای زندگیشون.
برای من همشون بود. برای من امسال، سالی بود که میتونم بگم شاید دیگه تکرار نیمشه.
خیلی چیز هارو تجربه کردم.
از کار هایی که انجام دادم،
از آدم هایی که باهاشون آشنا شدم،
از افکاری که من رو به چالش کشیدن،
سختی هایی که باهاشون مواجه شدم.
سالی بود که من اولین محیط کاریم رو تجربه کردم و همچنین سالی که من از بهترین دوره تحصیلی زندگیم یعنی کارشناسی، فارغ التحصیل شدم.
سالی بود که باید در مورد آینده ام جدی تر تصمیم میگرفتم.
سالی پر از عدم قطعیت،
سالی با کلی خاطره،
و به معنی واقعی کلمه پر از حس تازه،
از اشک ها تا لبخند ها...
در طول دوران تحصیلم تا به اینجا، کاری نبوده که نکرده باشم و تقریبا آدم فعالی بودم و کلی چیز یادگرفتم. چون ذاتا از یادگیری لذت میبرم.
کارنامه رو که نگاه میکنم، میبینم همه چیز رو تو موقع خودش تا جایی که میشده یادگرفتم و درسام رو خوب پس دادم؛
از تولید مثل گیاهان و محاسبه انتگرال های مختلف و حجم فلان منحنی تا درگیر شدن زندگیم با 0 و 1 های منطقی.
ولی تو این 16 سال هیچ کس بهم یاد نداد که
چطور سختی هام رو بشناسم و باهاشون کنار بیام،
چطور میتونم احساساتم رو درست بروز بدم،
چطور میتونم شاد باشم،
هیچ کس بهم یاد نداد چطور میتونم درست زندگی کنم.
و حالا که رسیدم به جایی که میخوام خودم باشم، میبینم تو کلمات بی اهمیتی خلاصه میشم.
و اگر بپرسن که خودت رو معرفی کن، تنها چیزی که میتونم بگم اینه؛ دانشجوی مهندسی کامپیوتر، عاشق هوش مصنوعی و با آرزو هایی در سر
از امروز به بعد سعی میکنم خودم رو بیشتر بشناسم،
به حال و احوالم بیشتر اهمیت بدم،
و خودم رو بیشتر از اون چیزی که هست دوست داشته باشم.
یک بار دیگه بهم ثابت شد که تا نخوام چیزی درست نمیشه و کسی جز خودم نمیتونه شرایطی که توش هستم رو عوض کنه.
سعی میکنم آدم مفید تری باشم،
آدم مهربون تری باشم، با خودم و دیگران،
آدمی که جرئت خیلی چیز ها رو داشته باشه؛
جرئت گردن گرفتن اشتباهاتش و تلاش برای جبرانشون،
جرئت اینکه به آدم هایی که دوستشون داره بگه دوستشون داره و برای خوشحال کردنشون دریغ نکنه،
آدمی که بتونه ارزشی رو خلق کنه
و تو بد ترین حالتش اگر دیگه تو این دنیا نبودم حداقل یک نفر باشه که بهش کمک کرده باشم و لبخند رو لبش آورده باشم.
حالا به رسم همون اپیزود شماره 43 پادکست دیالوگ باکس
میخوام از آهنگی یاد کنم که شاید یک خرده با احوال امروز من همخونی نداشته باشه و نتونه اونطور که باید از درونم صحبت کنه ولی هر بار که گوش میدم، بهم یاداوری میکنه که این کره خاکی با تمام سختی هایی که برات داره، هنوز قشنگی هاش پا برجاست و ثابته، فقط چشمات اونارو هر از چند گاهی کمرنگ میبینه.
آهنگ "دوست دارم زندگی رو" از سیروان خسروی