برای اولین نوشته در ویرگول تصمیم گرفتم که یکی از بهترین فیلمهایی را که دیدم، معرفی کنم. البته این را هم بگویم که من فقط علاقه به فیلم دارم و منتقد نیستم. میخواهم از نگاه خودم که چرا این فیلم را خیلی دوست دارم، معرفیش کنم، نقد فیلم را در اینترنت پیدا میکنید مثلا اینجا نه در نوشته من.

چی شد که این فیلم را دیدم؟ تا اونجایی که یادم میاد دنبال فیلمهای معناگرا میگشتم که نقد این فیلم را دیدم، خواندم و خیلی خوشم آمد و شروع به دیدن این فیلم 3 ساعتی کردم. پیشنهاد میکنم که اول هم نقد فیلم را بخوانید بعد ببینیدش. چرا؟ چون، دوستانم که فیلم را دیده بودند، متوجه نشده بودند که چه چیزی میخواهد بگوید و بیخیال شدند، بعد از توضیح من دوباره علاقهمند به دیدنش شدند. نمیدانم این ویژگی بدی هست یا نه! ولی این ویژگی خاص بودنش را دوست داشتم.
اول یک خورده در مورد فیلم بگویم. فیلم دَر، دیوار، اصلا هیچ فیزیک خاصی ندارد. باید حدس بزنی اینجا دیوار هست. سگِ توی فیلم، نقاشیش هست، خودش نیست (تا تمام شدن فیلم). کارگردان این کار را کرده که مخاطبش جای خدا بنشیند و همه چیز را همزمان ببیند. این کارش فوقالعاده بود، میتونی دروغهای آدمها را ببینی، مثلا از کمک به هم، انسان خوب بودن و ... حرف میزنند ولی همینکه کسی آنها را نمیبیند، برعکسش عمل میکنند.
داستان در مورد یک دختری هست که پدرش، رییس گانگسترها بوده و نمیخواهد راه پدرش را برود و فرار میکنه و میاد این شهر دور افتاده. پیشنهاد میکنم که حتما نقدش را بخوانید، نمیخواهم بیشتر در موردش توضیح بدهم، الان نوبت این هست بگم چرا این فیلم و 12 مرد خشمگین محبوبترین فیلمهای من هستند.
دیالوگهای این فیلم بسیار عالی هست (مثل 12 مرد خشمگین). یکجایی در انتهای فیلم، دختر، پدر را متهم به گستاخ بودن میکند و میگه من کسی نیستم که افراد را قضاوت میکنم، این تو هستی. پدر که به ظاهر باید آدم بدِ داستان باشد، به دخترش میگوید تو نمیتوانی آدمها را قضاوت کنی چون باهاشون همدردی میکنی و تنها کاری که انجام میدهی سرزنش کردن موقعیتها و حوادث هست و دلیلش این هست که فکر میکنی از یک استاندارد بالایی برخوردار هستی که بقیه توانایی رسیدن به چنین استانداری را ندارند.
در واقع، بخشش تو ناشی از غرور و تکبری هست که داری و این خیلی بده. وقتی روند داستان را نگاه میکنی که در مقابل فردی که بهش تجاوز کرده، سکوت میکنه و آن را میبخشه و میگه طبیعت این فرد همین هست نتیجهاش میشه که تمام مردهای شهر بهش تجاوز میکنند.
فیلم میخواهد بگوید که بخشیدن آدمها همیشه خوبی، نیست بعضی وقتها ظلم در حق آنها هست. به قول گانگستر فیلم، مجازاتی که تو شایسته دریافت آن هستی، بقیه هم شایسته دریافتش هستند. اگر این حق مجازات را از آنها بگیری در واقع در حق آنها ظلم بزرگی مرتکب شدهای. البته بدیهی هست که فیلم نمیگه افراد را نبخشید، یا افراد را مجازات کنید بلکه به کلیشههای رایج حمله کرده. در واقع این فیلم با چارچوبهای اخلاقی کلنجار میرود . فرصت خوبی برای فکر کردن میدهد. من جز آن دسته از آدمهایی هستم که بعد از دید فیلم، با پدر گانگستر موافق شدم.
این بخش از نوشته نقد فارسی را قرار میدهم چونکه فکر میکنم به خوبی مفهوم فیلم را میرساند:
در ارتباطات بین فردی باید مکانیزمهایی رو رعایت کنیم. (هر چند عشق و محبت گاهی نمیگذاره) باید بتونیم برخلاف گریس اعتراض کنیم محکوم کنیم و انسانها رو در شرایطی بگذاریم که حقوق ما رو رعایت کنند. هر فرد فرهیخته و متمدنی در برخورد با کسی که مستخدمانه در برابر او فرمان میبره به طبیعتش بر می گرده. بنابراین ما باید همیشه سیاستهای کنترلی برای آدمهای اطرافمون داشته باشیم.
گفتم این قسمت را ننویسم چون پایان داستان معلوم میشه ولی وقتی بیشتر فکر کردم، دیدم سرنوشت این فیلم را اصلا نمیشه مشخص کرد. این کلمات هستند که مخاطب را به چالش میکشد نه انتهای داستان. در انتها گریس (دختر فیلم) همه اهالی را میکشد. دلیلش هم این هست که بخششهای بیجا و اینکه افراد را در مقابل تصمیماتشان، مسئول نمیدانیم و شرایط سخت معیشتی و موقیتها را سرزنش میکنیم در نهایت ما را به یک آدم وحشی تبدیل میکند که فقط انتقام میخواهیم بگیریم. اگر قرار باشد انتقام نگیریم باید توانایی اعتراض و سرزنش کردن افراد برای چیزهایی که ما را ناراحت کرده داشته باشیم و بخشش و اخلاقمداری «نابجا» نداشته باشیم.

مثلا وقتی کسی بدون اجازه تمرینهای ما را کپی میکند، یا به ما بیاحترامی میکند و ... بهش اعتراض کنیم و گرنه یک روزی میشه واکنش ما به آن فرد دیگر اعتراض نیست و شاید یک واکنش افراطی باشد. برای اتمام، این بخش از نقد فارسی را قرار میدهم:
شاید اگر طبیعت انسان را بشناسیم اون موقع خوب میفهمیم که باید در جامعه فرمانده- قانون و مجریان قانون وجود داشته باشه و باید یادبگیرم گریس نباشیم چون دست آخر تبدیل به یک انسان افراطی و خشونتگر میشیم و کمر به قتل همه آدمها می دیم ( و اینجوریه که آدمهایی رو میبینید که ذهنشون پر از بدبینی و کینه است. آنها در ذهنشون همه رو کشتند.)