اسفند ماه 98 تا امروز یکی از غیرمنتظره ترین اتفاقات در زندگی همه ما افتاده. غیر قابل پیش بینی بوده و اصلاً همه شوک هستیم. روزهای اول که همه نگران بیمار شدن و سلامتی و اینها بودیم و در شوک اینکه آینده چه میشود.
اما بعد از مدتی با گذشت زمان ابعاد اقتصادی این خانه نشینی و قرنطینه خودش را نشان داد. خیلی از کارگرها از کار بیکار شده اند و کارمندان درآمدشان محدود شده. کسب و کارها و بیزینس ها هم که عملاً بیش از نود درصد غیرفعال شده اند. اصلاً مردم نمی دانند باید چه کاری انجام بدن. در این بین، تورم هم داریم که باعث شده که اجناس طبق معمول با سال نو، قیمت های جدیدی را تجربه کنند.
با این اوصاف، وزارت کار هم حداقل حقوق پایه کارگران رو بیش از سی درصد اضافه کرده. از یک طرف کارگران میگن که این اضافه شدن اصلاً کافی نیست و باید بیشتر اضافه کنید! از یک طرف هم کارفرماها میگن که اصلاً کاری وجود نداره که بخوان اینهمه هم هزینه بپردازن.
امروز فقط میخوام با این نوشته به یه موضوع مهم اشاره کنم. مبنای اضافه شدن دستمزد کارگرها و کارمندان چرا ارتباطی به بهره وری و سودآوری هر نفر یا یک شرکت نداره؟
اینکه تورم داشته و باید حقوق ها افزایش پیدا کنه اصلاً حرف درستی نیست. زمانی این موضوع توجیه داره که درآمد شرکت ها هم افزایش داشته باشه. نمیشه که فقط به هزینه ها اضافه کنیم. اینطوری هم کمر دولت و هم کمر کارفرماها شکسته میشه. عاقبت این موضوع میشه بیکار شدن تعداد زیادی کارگر.
از طرف دیگه پایه حقوق تنها منبع درآمدی یک کارمند نیست. به طور مثال کارمندان کارانه می گیرند و کارگران اضافه کاری. حتی کارمندانی که به مأموریت خارج از کارگاه اعزام می شوند، حق مأموریت هم می گیرن. خوب اینها را هم باید اضافه کرد.
به نظر من اول باید تعریف کنیم که آیا یک کارگر یا کارمند اصلاً برای اون شرکت یا سازمان عایدی و سودآوری و کارآیی داره یا نه. بعد به فکر اضافه شدن حقوق آن ها بود. این زاویه ای که در نگاه کارفرما ها و کارگرها وجود داره به نظر من خیلی خطرناکه و باید با یک تعریف درست تر، به همفکری و همدلی برسند. کارگرها در ایران یاد گرفتن که یک صاحب کسب و کار و صاحب کارخانه پولدار است و هرچقدر هم که هزینه کند هیچ مشکلی برایش به وجود نمی آید. از طرفی به ما هم یاد دادن که هر چقدر میتونی کار رو بپیچون و قهرمان ها در فضاهای کارمندی و کارگری کسانی هستند که کاری انجام نمی دهند و پول مفت می گیرند و آنهایی که باشرف کار می کنند و کارآیی و اثربخشی بالایی دارند به حماقت مشهور هستند. این را هم اضافه کنیم که تقصیر کارفرماها هم هست. اگر از روز اول بر اساس کار واقعی دستمزد پرداخت می کردند و نه فقط بر اساس حضور شخص در محیط کار، الان به این گرفتاری دچار نشده بودند.
به طور مثال در شرکتی که ما هستیم، تقریباً نصف کارمندان عملاً بود و نبودشان فرقی به حال شرکت نمی کند. به نظر من اینها باید بیکار شوند و پول را عادلانه بین بقیه تقسیم کنند. اینطوری آنهایی که واقعاً کار می کنند افزای دستمزد خوبی می گیرند و آنهایی که بیکار می شوند، یاد می گیرند که در شرکت جدید که مشغول به کار شدند به جای از زیر کار در رفتن سعی کنند که کار واقعی انجام دهند و دستمزد خوبی هم دریافت کنند.
حتی افرادی هم به این فکر می افتند که بروند و مهارت ها و قابلیت های خود را افزایش داده و بتوانند کارفرماهای جدید را راضی به پرداخت دستمزد بیشتری کنند.
هر چند که متنی که خواندید خیلی ایده آل گرایانه بود، اما راه درست است. من و شما هستیم که باید به سمت این هدف ایده آل قدم برداریم. هر چقدر هم که جلو برویم، خودش پیشرفت خوبی است.