سلام .
چند روز پیش پدرم یه کتاب آورد برام و گفت که بخونمش ، کتابی که آورد کتاب " قصه ای بهرنگ " بود .
نویسنده این کتاب آقای صمد بهرنگی هست .
من این کتاب رو از "نشر سرایش" گرفتم .
این کتاب تقریبا 500 صفحه هست .
یه بخشی از کتاب هم اینه :
مرد تاجر به حرف هاى دخترانش گوش داد و به دل سپرد. اما بیهوده انتظار کشید که تلخون، دختر هفتمى، هم چیزى بگوید. او تنها نگاه مىکرد. شاید نگاه هم نمىکرد و تنها به نظر مىرسید که نگاه مىکند. دست آخر تاجر نتوانست صبر کند و گفت: دخترم، تو هم چیزى از من بخواه که برایت بخرم. دختر رویش را برگرداند. مرد تاجر گفت: هر چه دلت مىخواهد بگو برایت مىخرم. تلخون چشم هایش درخشید این حالت سابقه نداشت و با تندى گفت: هر چه بخواهم مىخرى؟ مرد تاجر که فکر نمىکرد نتواند چیزى را نخرد، با اطمینان گفت: هر چه بخواهى. همانطور که خواهرات گفتند. دختر صبر کرد تا همه چشم به دهان او دوختند. نخستین بار بود که تلخون تقاضایى مىکرد. آنگاه زیر لب، گویى که پریان افسانهها براى خوشبختى کسى زیر لب دعا و زمزمه مىکنند گفت: یک دل و جگر!
این کتاب 23 تا قصه داره که خیلی جالب هستن . ( این کتاب به دلیل اینکه نویسنده اش تبریزی هست یه شعر های ترکی داره و اسم بعضی افراد ( مثل اولدوز ) ترکی هست )
شما هم میتونید این کتاب رو بخرید و هم pdf اش رو دریافت کنید ( اگه زیاد کتاب خون نیستید همون pdf رو دانلود کنید و بخونید )
و یکی از شعر های کتاب :
گئتمک گرگ بیر ئوزگه دیاره بوملکدن
کیم گون به گون زیاده گلیر ماجراسسی
موجی خدادن ایسته.بو بحر ایچره بیر نجات
گردابه دوشسه کشتی نئلر ناخداسسی ؟
+ من اولین باره درباره ی یه کتاب می نویسم پس زیاد سخت نگیرید ?