توی چند سال گذشته، من همیشه به دنبال کشف راهی برای ثمر بخشتر کردن مطالعه بوده و هستم. یکی از پر استفاده ترین راهها، یادگیری تندخوانی بود که از کلاس چهارم تا پنجم آن را تمرین می کردم و انصافا سرعت خوبی هم در خواندن متون ساده پیدا کردم.
بااین وجود چندوقتی است به این نتیجه رسیدهام که تندخواندن یک مزیت نیست و باید با دقت بیشتری خواند. حداقل برای کتاب های داستانی، مهارت تندخوانی به دردم نمیخورد. توی این یادداشت در این مورد نوشتم و امیدوارم که برای شما این مطلب باشه.
تجربه شخصی من
همانطور که گفتم، تندخوانی جزو مهارتهایی هست که افراد خیلی برای اون دست و پا میشکنند. اما حقیقتا این مهارت اصلا چیز به درد بخوری نیست و نمیشود کتاب را به طور عمیق خواند. من بیشتر برای یادگیری درس های مدرسهام از این روش استفاده می کنم. انصافا هم برای پیش خوانی روشی بهتر از این روش ندیدهام و نخواهم دید. در پیش خوانی قرار نیست چیزی را درک کنی، فقط جاهای مهم متن را پیدا میکنی و علامت می زنی و تندخوانی سرعت این کار را تا حد زیادی افزایش میدهد.
با این وجود اینکه تند بخوانی اصلا برای کتاب های داستانی یا غیر داستانی که باید به متن هم فکر کنی، موضوع بسیار بیاهمیتی است. از طرفی با کندخواندن و سرعت معمولی خواندن هم کم و بیش انگیزهات برای خواندن از بین میرود.
برای همین هم من، متونی که میخواهم بخوانم را به سه دسته تقسیم کردهام تا برای مطالعه هرکدام، عادت جدیدی بسازم. دسته هایی که من ساختم این ها هستند:
۱- داستانی
کتب داستانی را با آرامش تمام میخوانم. بدون ذرهای علاقه به تند خواندن، اگر جایی از متن پر از توصیفات بود، به عادت مقاله خوانی ام، ده خط جلوتر میروم از آنجا ادامه میدهم. اینطوری از توصیفات بسیار داستان که روی اعصابم رژه میرود خلاص میشوم.
۲- درسی
این کتابها ارزش اینکه با آرامش و آرام آرام بخوانی ندارند. بدون ذرهای تردید میگویم کتب درسی هیچ چیزی برای اینکه تو را مشتاق کند تا انتهای متن را بخوانی ندارد. بنابراین از تندخوانی و پرشخوانی استفاده میکنم و بخش های مهم را پیدا و آنها را آرام آرام میخوانم.
۳-غیرداستانی(مقالات وب، کتابها و ...)
این متن ها را به صورت ترکیبی میخوانم. جایی که نیاز به فکر کردن دارد، آرام میخوانم و مثل لاک پشت تاب را طی میکنم. جایی که ارزش خواندن ندارد ده خط جلوتر میروم. جایی که باید تند بخوانم تا اصل مطلب را بدانم با تند خوانی ادامه میدهم.
با وجود تمام اینها، من معقتدم وقتی ۳۰ کتاب را با دقت بخوانی و به معنای اصلی آن پی ببری، کار بزرگتری انجام دادهای تا پنج هزار کتاب بخوانی و معنای یکی از آنها را هم به درست درک نکنی. بنابراین بهترین کار را درست خواندن میدانم و درست خواندن یک متن برای هر شخصی با عادات مختلفی همراه است.
تاثیر در نوشتن
برای اینکه خوب بنویسی، باید خوب فکر کنی، خوب بخوانی و خوب ببینی و بشنوی. تاثیری که ما از دیگران میگیریم را به هیچ وجه نمیشود انکار کرد. برای همین هم وقتی که یک چیز را خوب بخوانی و متنی که میخوانی هم ارزشمند باشد و پر معنا، در بهترین زمان زندگیمان قرار میگیریم.
زیرا هنوز چیزی هست که بتوانیم به عنوان یک هدف به آن نگاه کنیم. تندخوانی و کندخوانی در نوشتن تاثیری ندارند. کیفیت مطالعه شما و کیفیت نوشته ی مورد مطالعه است که تاثیر گذار است نه روش مطالعهتان. پس اگر میخواهید خوب بنویسید، کیفیت مطالعهتان را بالا ببرید و با کیفیت ترین نوشته ها را بخوانید.
حرف آخر
دوستان عزیز...
توجه کنید که این نوشته صرفا برای انتشار نوشته شد. سخت بودن نوشتن در این زمان، موقعی که دستم خواب رفته است و چشمانم دارند بسته میشوند، باعث میشود، حتی برچسب درست هم نتوانم انتخاب کنم.
ولی مطمئن باشید تمام این پست ها که به زور نوشته میشوند، روزی به بهترین نوشته های وبلاگم تبدیل خواهند شد.
حرف آخر اینکه، توجهی به کند یا تند خواندن نداشته باشید، تنها کیفیت مطالعه تان را بالا ببرید و نوشته های خوب را بخوانید.
من حبیب هستم، یک نوجوان ۱۳ساله که دو ساله وبلاگ می نویسه. البته نه خاطره و ... اینا، بلکه در مورد علایقش می نویسه. توی این جا یادداشت هام رو قرار میدم،