ویرگول
ورودثبت نام
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه دانشجویی مسیرنشریه سیاسی، اجتماعی و ادبی مسیر؛ دانشگاه علوم پزشکی مازندران
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه دانشجویی مسیر
خواندن ۴ دقیقه·۸ روز پیش

الفبای اقتصاد را در کدام مکتب آموختید که اینطور کج مینویسید؟

سرکارگر فریاد برمی آورد که روغن بزن!

کارگر جوان کارخانه از ترس تازیانه با نگاهی پرسنده به چرده سیاه کارگر پیر بازنشسته زمزمه ای میکند که اخر به کدام چرخ؟

کارگر پیربازنشسته گیر رقابت کین توزانه بین خس خس خود و هن هن آن دستگاه کلان و فربه،درگیرودار روزشمار که کدام یک از آن دو زودتر ازپاافتاده، با آگاهی به اینکه دیرزمانی است که گفت و گو بالکل در این بخش قطع شده، به خود زحمت پاسخ نداد .

-جامعه بی پول است +یارانه بده!

-آخر به کدام شخص؟

-پرسروصداست +سفت اش کن!

-آخر کدام پیچ؟

-دولت بی پول است +مالیات بگیر!

-آخراز کدام بخش؟

آثار ارائه این پاسخ های کوتاه، یارانه های بی پسوند بودند که بدون نشانی از منشا و بدون خبری از مخرج در جامعه می گشتند و به هر انسانی که در خیابان برمیخوردند، می چسبیدند .

هجوم پولها به خیابان ها، حجم نقدینگی در جامعه را بالا برد و بازار که قدرت ارائه کالاهای لازم را به این حجم از پول نداشت با افزایش قیمت ها دفاع میکرد؛ و دوباره سروصدایی که نشان از عدم کارایی چرخ است بلند شد.

جوان کارگر نمی داند شاید اگر به یارانه ها پسوند تولیدکننده بچسباند و پول ها را به خط تولید روانه کند با دادن مبلغی از هزینه تولید کالاها از سوی دولت، قیمت کالا را پایین کشیده و انگیزه ی تولیدکننده را برای تولیدات بیشتر بالا می برد.

گویا سروصدای چرخ قطع شد!

یا در نهایت او کرشد؟

حرکت کند و فرساینده چرخ ها گواه نبود روغن بود و در مضیقه بودن چرخدنده ها؛ سرکارگر سودازده از شعارهای خودکفایی و حمایت از تولید داخلی مست تر از آن بود که بفهمد حتی در سرزمین سامان ما هم منابع محدود است که با صامت کردن گروهی از دستگاه ها این سونات همگانی سازتر می نوازد.

بله با خاموش کردن دستگاه ها ممکن است گروهی از کارگران بیکار شوند اما همیشه می توان این نیروی مازاد را روی بخش هایی که در آن تخصص پیدا کرده و نسبتا مزیت داریم متمرکز کنیم .

تجربه دست درازی به شاهراه ها و آبراه ها ترس از وابستگی

پدیدآورنده آرمان وارستگی ما شد

خودکفایی آرمان که نه، دامی شد که این کشور نعمت زده را تبدیل به جزیره ی محنت کده کرد . چارهچیست مجبوریم به جای روغن به چرخ، کافور به شهر بزنیم و با کافور حمایت از تولید داخلی، بپوشانیم بوی فساد مرگ شهر را.

البته بی انصاف نیست و می داند برخی صنایع وابسته به امنیت ملی باید در برابر رقبای خارجی مورد حمایت قرار گیرند

به طور مثال صنعت فولاد، اگر ما به کشور های عرضه کننده فولاد وابسته شویم در صورت بروز جنگ کشور ممکن است قادر به تولید فولاد کافی و تسلیحات نظامی برای دفاع نباشد.

و موضوع صرفا بر سر کمبود منابع تولید نیست گروه های فشار، ترک و روزن هایی در جدار کارخانه جاسازی کردند تا با در دست داشتن مجوزهای خاص عبور و مرور بی زحمت تری نسبت به سایرین که پشت دیوارهای کارخانه گیرکرده اند داشته باشند.

کارگر پیر بازنشسته لخت و بی انگیزه بر روی صندلی خود لمیده، انگار که پیچاندن پیچ ها مسبب پیچش مزاج اوست، نیمه سفت و نیمه شل تسمهبه فلز میزد و روانه بازار میکرد ؛

جالب برای کارگر جوان آنجا بود که کجی ستون فقرات کارگر پیر بازنشسته و تیرگی خلط هایی که تف میکرد روزبه روز او را بیشتر شبیه به آن توده عظیم ماشینی ای میکرد که هرروز با نفرت از آن سخن می راند .

کارخانه در لوای بازارهای انحصاری اش کم و نامرغوب کالا میزد و در نبود رقیب انگیزه ای برای بالا بردن کیفیت اجناس نداشت؛ زیرا می دانست مصرف کننده گیرکرده در حصار مرزها چاره ای جز خریداری خودروی بی کیفیت و تن دادن به ساعتی شدن برق ندارد.

اشتیاق در درون کارگر جوان شعله میکشید و از کاغذ افکار او تغذیه میکرد، او را از درون می سوزاند و می جنباند؛ اما در وجود کارگر پیر بازنشسته خاکستری سرد از روزهای زبانه کشی شعلهها برجامانده بود که به هیچ سان گرم نمیشد؛

افکارش قطعه بندی شده و اعمالش سرهم بندی شده همین کارخانه بود و عمل کردن خارج از چارچوب خط تولید برای اش مقدور نبود؛

به سان کارخانه که اقتصاد را ترکه کرده بود و بر بروپهلوی این شهر میزد او نیز ترکه خشم را برداشته و با آن بر کارخانه میزد.

کارگر جوان به خود نهیب میزد که ساکت شو، خاموش شو، جزئی از دستگاه شو؛ اما او نمیتوانست .

او نمیخواست که راه های پاکوبیده شده قبلی را طی کند، او به دنبال مسیر تازه ای برای تغییر میگشت .

شنیده جادوگری در شهرها شهره شده که میتواند گندم را گرفته و روغن تحویل دهد!

در بحث پرداخت یارانه ها عدالت را بدون قربانی کردن کارایی نجات دهد!

با پای کوبی در بزم سیاست بازان ،شهرها را خاک روبی کند!

نامش گنگ بود و گیج اش میکرد اقتص ... اقتصاددان، آری.

صبر میکند شاید روزی جادوگر به شهر او هم بیاید و در نهایت به او بفهماند که باید به کدام چرخ روغن بزند.

✍🏻دانشجو

نشریه دانشجویی مسیر

| @masir_mazums |🌱

اقتصادمسئولیننقد
۱
۰
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه دانشجویی مسیر
نشریه سیاسی، اجتماعی و ادبی مسیر؛ دانشگاه علوم پزشکی مازندران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید