"به نام خدا..."
نورِ آفتاب از لا به لای شاخ و برگهای درختان ولیعصر سوسو میزند و صورتت را نوازش میکند.
سبزههای مختلف که هر کدام حاصل رویش بذرهای متفاوت اعم از گندم، عدس، بهارنارنج و .. هستند، طراوت و تازگی را به خیابان هدیه دادهاند.
نسیمِ خنک و همهمهی بازار و انسانها، کودک فرفره به دست در ذوق و شوق خریدِ عید ، صدای آقای ماهی فروش و یا پسرک دستفروش در کنار پدرش که تقلای خود را دارد و میگوید: بیا اینور بازار و ...
اینها همه ، گوشهای از حال و هوای این روزهای خیابانهاست.
هر کدام به نحوی در تقلای رساندن خبری بزرگ هستند.
خبری که روایت کننده کهنترین و عظیمترین جشنِ ایران یعنی عید نوروز است!
جشنی باستانی که به اندازهی سن ننه سرما، قدمت دارد.
آنقدر کهن که نمادهایش را در سنگوارههای هخامنشی و یا در نقاشی شاه عباس دوم که در جشن عید نوروز با حالِ خوش نشسته، به ارث گذاشته شده است.


نقاشی که متعلق به سده هفدهم میلادیست امّا در حال حاضر و پس از گذشت این همه سال وقتی یک ایرانی به آن مینگرد عشق و مهرورزی آریایی را میتواند از این قاب به رگهایش تزریق کند.
عید نوروز که از اجدادمان برایمان به یادگار مانده است مصادف شده با:
" یکم فروردین و شروع روز، ماه و فصل جدید."
انگار که تاریخ به تو میگوید همه چیز را صفر کردیم و حالا تو از یک شروع کن!
گذشته را دور بریز و فکر کن که تازه متولد شدهای
شروعی دوباره؛
فصلی جدید به نام فصل بهار که با شنیدن نامش بویِ عطر شکوفهها در کوچهپسکوچههای بوشهر میپیچد و نوای گنجشکان و صدای نابِ طبیعت به گوشمان میرسد.
بهاری که با آمدنش دوباره زندگی را به خانههایمان به ارمغان میآورد.
یکم فروردین به عنوان "رستاخیز طبیعت و روایتگر کلمهی امید" است؛
آری، امید،
-کلمه ای که مُنجیِ انسانهاست،
-ِواژهای که با آن شب را صبح کردیم و از آن "صبر" را یادگرفتیم!
اصلا شاید لغت نوروز همان واژهی خاکخورده و قدیمیِ امید است که نشانگر زندهشدن و زندگی ست پس از شبهای سرد و تاریکِ بهمنماه؛
که به ما نوید آمدن روزهای روشن بعد از سردی برف را میدهد.
شاید امید همان روزنهی نوری است که از مابین شکوفههای گیلاس به پنجرهی آشپزخانهمان میتابد.
این آیین که نماد پیوند دهنده اقوام و افراد مختلف ایران زمین است
از لر و لک و بختیار بگیر تا ترک و تات و کرمانج و کرد؛
نماد بهم پیوستن قلب تک تک فرزندان مادرمان، ایران است، حتّی آن فرزندانی که مادر گلهای دامنِ چینچینیاش را راهی سفرشان کرده تا شاید در آن سوی خانه مادری بتوانند زندگی دیگر و یا بهتری برای خود بسازند.
این عید که آغازش با بدوبدوهای اسفند ماه شروع می شود و با نفس کشیدن در دامن طبیعت خاتمه مییابد، شامل آیین های مختلفی است؛
از انتقال ناپاکی ها و آلودگیهای روحِشان به آتش با پریدن از روی آن یعنی چهارشنبه سوری و صدای ترقهها (که البته امروز آن آتشِ سرخ و گرم تبدیل شده به ترقه) بگیر تا خانه تکانی و دیدن فرشهای قرمز کُردیِ آویزانشده از بام خانهها در زیر زل آفتاب که منجر به ترواش عطر پاکیزگی در هوا شدهاند.
و یا افروختن آتش، آئینی که کمتر کسی از آن خبر دارد و مانند طفلِ بیپناهی در برخی شهرها به یادگار ماندهاست و در بامداد نوروز از آن با افروختن آتش بر روی پشتبامها یاد میکنند و به مردم خبرِ "روزی نو" را میدهند.
امّا مهمتر از همه، آئین زیبای سفرهی هفتسین،
سفرهای پر از برکت و نور، سفرهای که هر سین آن نمادی است و برای خود فلسفهای دارد
چیدن جزء به جزء این سفره در جمعِ رفیقان و خانواده برایمان نور و همدلی عیدی میدهد.
هفتسین، که یکی از سینهای آن سمنوست؛
و چه خوب است یادی کنیم از سرودی که بر دیگ های سمنو در نیمه شب، دختران و زنان سَر میدهند.
"سمنک در جوش ما کفچه زنیم
دیگران در خواب ما دف چه زنیم"
و شاید بتوان نوروز رو را از میان رقص و خندهی حاجی فیروز بر روی چهرهی سیاهش پیدا کنیم. چهرهای پر از غم امّا سرشار از شادی، تناقضی که روایتگر آمدن او از سرزمین مردگان است.
ایزد گیاهی (حاجی فیروز) که پایین رفتنش با مراسم سوگواری زیادی همراهبوده و حالا برگشت او از سرزمین مردگان نوید زایش باغ و گلهاست و با سازش خبر فرارسیدن بهار را میدهد با جشن های زیادی همراه بوده که همان نوروز ایرانیان است.
اگر بخواهم برایتان از نوروز و آئینها و رسم و رسومات و باورهایشان بگویم
باید سالهای طولانی نوشت، آنقدر نوشت که تمامشدن جوهر قلم به این داستان دور و دراز خاتمه دهد، زیرا من که بعید میدانم نوروز به این سادگی پایان یابد.
به این خاطر که نقطه به نقطهی این جشن باستانی برای خودش داستان و حال و هوایی دارد؛
داستانهایی که ساعتها اتاقکهای مغزمان را درگیر خواهدکرد.
سوالی که ممکناست یکی از لانههای مغزتان را مانند من درگیر کرده باشد:
چرا عید نوروز ۱۳ روز است؟
در واقع یکی از باورهای ایرانیان باستان بر این بوده که آفرینش جهان در مدت ۱۲,۰۰۰ سال انجام گرفتهاست به همین خاطر نیز آنها ۱۲ روز آغازین بهار را بهدلیل حیات دوباره طبیعت و کائنات، به شادمانی میپرداختند.
حسن ختام این ۱۲ روز نیز روز سیزدهم بود که آن را با هدف دورکردن شر و سختی و آمادهشدن برای سال جدید، جشن میگرفتند؛
این جشن "سیزدهبهدر" نام دارد.
ایرانیان سیزدهبهدر را در دل باغ و بوستان سپری میکنند و در انتهای غروب هنگامی که خورشید از پشتِ کوه دماوند برایمان دستِ خدافظی تکان می دهد، سبزههای سفره هفتسین را به دامانِ آبِ روان در رودها میسپارند تا راهی زادگاه اصلیشان، یعنی طبیعت شوند.
امّا چرا؟
داستان آدونیس پاسخگوی این سوال ما خواهد بود:
غرض اصلی از این سفرِ سبزهها، تحریک باروری زمین و رشد نباتات بوده و مقصود از به آب انداختن سبزیها تقاضای باران از دل آسمان بوده است.
به هر سوی که مینگری متوجه میشوی که گوشه به گوشهی نوروز برای خودش داستان و حالو هوایی دارد.
نوروز آنقدر عزیز بوده و هست
که امروزه شده دلخوشیِ هر کوچَک و بزرگی؛
همانطور که در نزد قدیمیانمان آنقدر جگرگوشه بوده که بسیاری از خانوادهها سالی فقط یکبار میتوانستند پلو بخورند و آن یکبار را هم به شب نوروز اختصاص داده بودند.
و یا آنقدر نو بودن جایگاه ویژهای برایشان داشته که حتی اگر کسی پول هم نداشته بود، مبلغی از دیگران قرض میکرد و برای خود و بستگان و خانوادهاش لباس و کفش نو تهیه میکرده؛
چه بسا که آنها معتقد بودند کسی که سال نو را با لباس کهنه آغاز کند، از خوشیهای تازه سال جدید بیبهره خواهد ماند.
امّا در حقیقت نیت نوروز چیست؟
میخواهد چه چیزی به ما یاد بدهد؟
-شاید میخواهد بگوید که هرازگاهی خانهتکانی دل و روح و روانمان واجب است.
که دستمالی از عطر گل نرگس برداریم و گردگیری کنیم گوشه موشههای قلب و مغزمان را
همانطور که با لباسی نو، سال جدید را شروع میکنیم، روح و روانمان را نیز از آلودگیها و کثیفیها پاک کنیم و با قلبی به زلالیِ آب و شفافیِ آینه سفره هفتسین به پیشواز سال جدید برویم.
-نوروز به ما میگوید که هیچ حالی دائمی نیست، صبر کن
همانگونه که طبیعت صبر کرد.
نوروز یعنی "خواب طبیعت در زمستان و احیای آن در بهار."
نوروزتان مبارک.
"دلهایتان شاد، لب هایتان خندان.
✍🏻زهرا علییاری
ترم۲ بهداشت عمومی
نشریه دانشجویی مسیر🌱
|@masir_mazums |✍🏻