«عدالت» واژهای سادهست، اما پشت این سادگی، جهانی از معنا خوابیده! از اون دست مفاهیمی به حساب میاد که هر کسی فکر میکنه میفهمتش، ولی وقتی وارد جزئیاتش میشی، میبینی هر فرهنگ، تعریف خودش رو داره! آیا عدالت یعنی برابری؟! انصاف؟! حق؟! یا شاید چیز دیگهایه که توی هر فرهنگ، لباس خودش رو پوشیده و معنای خودش رو ساخته؟! این سؤال، مدتیه ذهن من رو مشغول کرده. خصوصاً وقتی تفاوت نگاه شرقی و غربی به عدالت رو از نزدیک دیدم، یا حتی فقط در برخورد روزمره با آدمهایی از فرهنگهای مختلف، حسش کردم.
غرب: قانونمحوری و فردیت در قلب عدالت (جایی که عدالت، شبیه حق میشه)
توی دنیای غرب، عدالت معمولاً با مفهوم «حق» گره خورده. همه حق دارن، همه باید مساوی باشن، و قانون قراره تضمین کنه که کسی از خط بیرون نزنه. این نگاه، از همون دوران روشنگری شکل گرفت و توی ساختارهای قانونی و اجتماعی جا خوش کرد. به عبارتی، عدالت تقریباً مترادف شده با حقوق فردی. هرکسی، بدون توجه به جایگاه یا گذشتهاش، باید فرصت برابر داشته باشه. سیستمهای قانونی در این فضا، نقش داور بیطرف رو بازی میکنن. مهم نیست که تو کی هستی، مهم اینه که قانون چی میگه!
ایدههایی مثل «پردهی نادانی» جان رالز برام همیشه جالب بوده—اینکه اگه ندونی قراره توی جامعه چه جایگاهی داشته باشی، شاید عدالت رو بیطرفتر تعریف کنی. ولی راستش رو بخوای، تو زندگی واقعی، کسی پشت پرده نیست! همه دارن از جایی به دنیا میان که بخشی از این سیستم قبلاً براشون نوشته شده!
نظریهپردازهایی مثل رالز و هم کیشانش، عدالت رو بهگونهای تعریف میکنن که گویا آدمها باید بدون اینکه بدونن چه جایگاهی توی جامعه دارن، قوانین عادلانه رو تنظیم کنن! ایدهی جالبیه—و از نظر فکری خیلی قوی. اما توی عمل، همیشه اینطوری نیست. گاهی انگار قانون خودش میتونه ابزار تبعیض بشه، اگر بستر فرهنگی یا اخلاقی پشتیبانش نباشه.
شرق: اخلاق، نقشها، و هماهنگی جمعی (وقتی عدالت، بیشتر وظیفهست تا حق)
اما شرق، یه زبان دیگه برای عدالت داره. اونجا، بهجای تمرکز روی آزادیهای فردی، بیشتر روی جایگاهها، مسئولیتها و نظم کلی جامعه تاکید میشه. مثلاً توی فرهنگ کنفوسیوسی، عدالت از این میاد که هرکسی جای خودش رو بشناسه و نقشش رو درست بازی کنه.
فرهنگ شرقی—چه در قالب آموزههای کنفوسیوس باشه، چه در سنت هندو یا حتی اسلامی—عدالت رو در نسبت با نظم اجتماعی و اخلاق درونی میسنجه. بهجای اینکه بپرسه «من چه حقی دارم؟»، میپرسه «چه مسئولیتی دارم؟» و این تغییر زاویه، همهچیز رو متفاوت میکنه!
کنفوسیوس میگفت عدالت یعنی هرکس وظیفه خودش رو خوب انجام بده. نه از سر اجبار، بلکه از سر احترام به نظم طبیعی و پیوستگی انسانی. حتی توی سنت اسلامی هم، عدالت فقط حکم قاضی نیست. عدالت میتونه نیت باشه، بخشش باشه، یا حتی خودداری از قضاوت.
من وقتی به این دیدگاهها فکر میکنم، حس میکنم عدالت شرقی بیشتر به «رابطه» توجه داره تا «قانون». انگار مهمتر از اینه که چه حکمی صادر بشه، اینه که دلها آروم بمونن و جامعه از هم نپاشه. از نگاه شرقی، عدالت بیشتر یه جور تعادل درونی و بیرونیه. ممکنه حتی قانون خیلی صریح نباشه، اما رابطهها و ارزشهای اخلاقی، خودشون چهارچوب میدن به رفتارها. من همیشه فکر میکنم این مدل، بیشتر به زندگی واقعی نزدیکه—چون زندگی، همیشه اونقدر منطقی و قراردادی نیست که قانون بتونه همهش رو پوشش بده.
عدالت در بزنگاهها خودشو نشون میده
جایی که تفاوتها بیشتر به چشم میان، زمانهای بحرانیه. توی بحران اقتصادی، غرب سریع میره سراغ راهحلهای نهادی: پول نقد، یارانه، بیمه. اما مثلاً توی ژاپن، مردم خودشون حس مسئولیت جمعی دارن. اونجا عدالت فقط «سیاستگذاری» نیست، یه جور همبستگی فرهنگیه. توی شرق فرهنگ کار جمعی و مسئولیتپذیری اجتماعی پررنگتره. نه اینکه کمک دولتی نباشه، ولی نوع مواجهه، رنگ و بوی دیگهای داره.
همین رو توی دادگاهها هم میشه دید. مدل غربی بیشتر مجازاتمحوره، اما مدلهای شرقی—مثلاً توی بعضی مناطق شرق آسیا یا حتی سنتهای اسلامی—میخوان رابطهها رو ترمیم کنن. بهجای اینکه یکی برنده و یکی بازنده باشه، تلاش میشه دو طرف دوباره بتونن کنار هم زندگی کنن.
نه شرقی، نه غربی!
من فکر میکنم هر کدوم از این دو نگاه، یه نیمه از تصویر رو نشون میدن. غرب، عدالت رو توی ساختار میبینه، شرق توی ارتباط. یکی به شفافیت اهمیت میده، یکی به هماهنگی. برای من، نه شرق کاملتره و نه غرب. هرکدوم یه چیزی دارن که اون یکی نداره. غرب ساختار داره، وضوح داره، حق داره. شرق دل داره، بافت انسانی داره، اخلاق داره. مطهری فقید جایی میگه؛ «شرق شیفتهی اخلاقه و غرب شیفتهی حقوق»! اما شاید عدالت واقعی، جایی وسط این دوتاست! جایی که قانون و دل، حق و وظیفه، انصاف و شفقت، با هم حرف بزنن.من دلم میخواد یه عدالتی رو تصور کنم که بتونه از هر دو یاد بگیره.
عدالت بهنظرم فقط یه قاعدهی حقوقی یا اصل فلسفی نیست، یه جور طرز نگاه به زندگیه. به اینکه آدمها کی هستن، چطور با هم رفتار میکنن، و چی رو درست میدونن. این عدالتیه که من دنبالش میگردم—نه توی کتابها، که توی رابطههام با آدمها.
✍🏻سید محمد حسینی، ترم ۴ پرستاری
نشریه دانشجویی مسیر🌱
| @masir_mazums |✍🏻