در قسمت اول خوندین که من در ایران چیکار میکردم و زندگیم در کانادا چطور شروع شد. ( اگر هنوز نخوندین قسمت اول رو ببینید).
رسیدیم اونجا که کار پایپینگ و لوله کشی صنعتی رو شروع کردم. بویلر های ساختمون های اداری و تجاری رو که قدیم بودند عوض می کردیم با بویلر های بازدهی بالای دیجیتال.
تفاوت عمده ای که کار لوله کشی در کانادا و آمریکا با ایران داره اینه که لوله های آب اینجا از جنس مس هستند و لوله گالوانیزه در کار نیست بنابراین همه تکنولوژی و ابزار لوله کشی هم عوض میشه.
خلاصه نزدیک یکسال سخت کار کردم، چون همسرم هم سر کار خوبی میرفت درآمدمون خوب شده بود. من هم هرروز به رزومه کاریم اضافه میشد. سیستم گرمایش و آب ساختمان های تجاری زیادی توسط ما بروزرسانی شد.
رییس کمپانی که با هاشون کار میکردم مرد شریف بسیار زحمت کش و کاردان بود. ایشون ضمنا ایرانی هم بودند.همه چی داشت خوب پیش میرفت. حقوقم هم خوب بود. حتما میپرسید حقوقم چقدر بود؟ خوب اینجا رو ببینید. حداقل حقوق در کانادا
البته حقوق من چند دلاری از حداقل بالاتر بود، بگذریم.همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه کف پام یه تومور شروع کرد به بزرگ شدن. اول بهش توجه نمیکردم تا اینکه یه جورایی پوشیدن کفش ایمنی برام غیر ممکن شد. یک روز مجبور شدم به مدیرمون بگم دیگه نمیتونم بیام. خوب چند تا آپشن داشتم.
اول اینکه اعلام نقص جسمی بکنم به اداره کار و مستمری بگیرم.
دوم اینکه به صاحبکارم بگم منو اخراج کنه تا فعلا بیمه بیکاری بگیرم، چون اگر خودم استعفا بدم دیگه بیمه بیکاری به من تعلق نمیگرفت.
من گزینه دوم رو انتخاب کردم، صاحبکارم قبول کرد و من هم رفتم روی بیمه بیکاری کانادا. حالا بیمه بیکاری کانادا چجوریه مطلب خدمات رفاهی کانادا رو ببینید.
حالا من موندم و قسط ماشین و بیمه و اجاره خونه و مهد پسر دو ساله و نگران بودم حقوق همسرم کفاف نده. از طرفی با تومور کف پام چیکار کنم. دکتر های کانادا می گفتند. فعلا عمل نیاز نداره، داشتم فکر میکردم برم ایران عمل کنم بر گردم.
شبها خوابم نمیبرد و فکر میکردم. سخته بعد از یکسال سر کار رفتن یه هو بشینی تو خونه. داستان رو دنبال کنید تا قسمت سوم ( قسمت آخر ) رو براتون تعریف کنم.