آدمهای سمی، در گذار زندگانی، همانگونهاند که ابرهای مشکی بر فراز شهر.
سرانجام ایشان، همان است که تهدیدشان.
یا بر بوستانها میبارند تا که سرسبز و گلستان شوند.
یا از فراز شهر کنار میروند، تا تاریکیها، بار دگر عریان شوند.
ابتدا، پر مدعا میآیند، اما، چون مدت ایشان کم است، تاثیری ندارند.
سرخ هم نمیشوند تا که خشمشان برف شود و باغها را برای سبزههای بهاری آماده کنند. چرا که هنوز سرمای زمستان را ندیدهاند.
گذرا، میگذرند و ماندنی، فدا میشوند، بر فراز آسمانهای این شهر. همانگونه که آدمهای سمی. هماگونه که ابرهای سیاه خزان.