
تاحالا حکایت قورباغۀ آبپزشده رو شنیدی؟! من در کودکی قورباغهها و وزغهای زیادی دیدهم، مخصوصاً غروب آفتاب و سرِشب که کنار جوی آب مشغول گشتوگذار میشدند. شاید هم از پناهگاه خودشون خارج میشدند که بتونند نفسی تازه کنند...
همیشه فکر میکردم قورباغهها خیلی زرنگ و باهوش هستند. آنها بهراحتی دم به تله نمیدهند. شاید من اینجور تصور میکنم ولی قورباغه را به راحتی نمیشود شکار کرد لااقل یک آدم عادی، بدون مهارت یا تجهیزات...
برای همین، ما همیشه بهجای قورباغهها، بچهقورباغههای حوضچهها یا برکههای کوچک رو میگرفتیم و داخل بطری آب میکردیم. بچهقورباغههای سیاهی که بعضی از اونها درشتتر بودند و شبیه ماهی اسکولوتل شده بودند، بدون اینکه زیبایی و بامزگی آنها را داشته باشند.
اما شنیده بودم بعضی آدمها قورباغهها را آبپز میکنند و میخورند! خیلی باور نکردم. جدای از عجیبوغریب بودن این کار، لااقل در محلۀ ما، همیشه برام سؤال بود چجوری یک نفر میتونست بدون اینکه این موجود دوزیست دستوپا بزنه یا فرار کنه، اون رو مثل تخم مرغ یا تخم بوقلمون، آبپز کنه و بخوره؛ لابد درب قابلمه رو میگذاشته که نتونه فرار کنه...