یکی از موضوعاتی که بخش قابل توجهی از مطالعات حوزه مدیریت و کسبوکار را به خود اختصاص داده است را اصطلاحاً سبکهای مدیریتی مینامیم. متفکرین حوزه مطالعات سازمان و مدیریت با بررسی سبکهای مدیریتی میکوشند چارچوبهای رفتاری و تصمیمگیری مدیران را شناسایی کرده و با استفاده از طبقهبندی سازی این سبکها، شیوه نگرش و اجرای مدیران را در سازمانها شناسایی کرده و نتیجتاً نسخههای را بپیچند که برای مدیران جوانتر کارآمدتر باشد. در واقع مطالعه سبکهای مدیران باعث میشود که امکان پیشبینی خروجیها و رفتار مدیران ممکن شود.
در ادبیات تخصصی حوزه مدیریت، بزرگانی چون پیتر سنگه، پیتر دراکر و بسیاری از بزرگان دیگر در حوزه سبکهای مدیریتی در سازمانها مطالعات قابل توجهی داشتهاند. در این مقاله قصد ندارم نتیجه مطالعات تخصصی دانشمندان حوزه سازمان و مدیریت را در حوزه سبکهای مدیریتی مرور کنم بلکه قصد دارم به زبان ساده، الگوی دیالکتیکی را ارائه کنم که با مدیران ارشد سیاسی و نظامی در تاریخ معاصر ایران قابل انطباق باشد.
اگر فرض کنیم که مدیریت سازمان (بخوانید دولت یا قوه قضائیه یا هر نهاد و سازمان دیگری) با چند رکن زیر سر و کار دارد:
با در نظر داشتن اهداف و با استفاده از منابع، قرار است سازمانها اهداف خود را محقق کنند. لذا میتوان یکی دیگر از ابعاد را "اجرا" در نظر گرفت. قدرت در اجرا به معنای قدرت و مهارت در بهکارگیری منابع در راستای تحقق اهداف سازمانها، نظامها و ویا دولتهاست.
وقتی سخن از "اجرا" به میان میآید، ممکن است دوستانی که آشنایی با مفاهیم استراتژی دارند، یاد موضوعی به نام "جاریسازی استراتژی" در سازمانها بیفتند. البته که این یادآوری بسیار نیکوست و مطالعات قابل توجهی نیز در این حوزه انجام شده است اما به سبب پیچیده بودن برخی اصطلاحات و واژهها، به صورت تعمدی وارد این بحث نمیشویم و به صورت کاملاً ساده موضوع اصلی خود را مورد بررسی قرار میدهیم.
سبک اول را "مدیران بخشنامهای" و مدیران سبک دوم را "مدیران چکمهپوش" مینامم.
مدیران بخشنامهای بیشتر زمان خود را معطوف به نامهنگاری و امور سیاستگذاری مینمایند. مدیران بخشنامهای تمرکز بالایی بر مکاتبات رسمی دارند و معمولاً چارچوبهای رفتاری مشخصی را برای خود تعریف میکنند. این دسته از مدیران که بخش عمدهای از مدیران دولتی، نظامی، قضائی و نهادی ایران را تشکیل دادهاند (و هنوز هم بیشترین فراوانی را در بین مدیران دارند)، دستاندرکارانی را برای خود میگزینند که امور اجرایی را در سطوح پایینتر مدیریت، راهبری و پایش کنند. در طول تاریخ معاصر هم میتوان نشان داد که این مدیران، زمانی منشأ اثر بودهاند که کادر مدیریتی لایقی در کنار خود داشتهاند. این سبک مدیریتی که در سطوح کلان سازمانی مورد استفاده قرار میگیرد، معمولاً تصمیمگیریها و نظارتهای کلان را انجام میدهند و غالباً دایره افراد نزدیکشان را خیلی گسترده نمیکنند.
برای مدیران بخشنامهای، دایره افراد قابل اعتماد ( که معمولاً شعاع بسیار کمی دارد) نقشی حیاتی بازی میکنند تا حدی که گاهی خیانت یک عضو مدیریتی که نقش کلیدی دارد، باعث از بین رفتن نتایج تلاشهای چند ساله مدیر ارشد میشود.
مدیران چکمهپوش مدیرانی هستند که بیشتر زمان خود را به امور اجرایی و نظارتی اختصاص میدهند. این دست از مدیران، خیلی در اتاقهای بسته تاب نمیآورند و معمولاً وظایف نظارتی را خودشان بر دوش میکشند. این تیپ از مدیران، زمان کمتری را برای برگزاری جلسات تخصیص میدهند و البته خیلی به گزارشات رسمی نیز اکتفا نمیکنند. بازدیدهای میدانی از مهمترین و برجستهترین ویژگیهای این تیپ از مدیران است. چه علت این بازدیدهای مستمر امور اجرایی، بیاعتمادی به دایره مدیران نزدیک باشد و چه علاقه شخصی یا علل دیگر.
در این مقاله قصد بر این نیست که یکی از این رویکردها را بر دیگری ترجیح بدهیم یا همه مدیران سیاسی، اقتصادی و نظامی را لزوماً متصف به صفات یکی از دو تیپ مدیریتی ارائه شده، نماییم اما همواره برای تبیین یک نظریه یا نظام فکری جدید ناچاریم در حالتی بسیار شاخص و اصطلاحاً Extreme بررسیهای خود را سازماندهی نماییم.
مدیران "بخشنامهای"
جناب آقای حسن روحانی، ریاست جمهوری فعلی ایران یکی از بارزترین نمونههای مدیران بخشنامهای است. ایشان خیلی اعتقادی به نزدیکی و زیست نفس به نفس با مردم ندارد و بیشتر این وظایف را به مدیران لایههای پایینتر خود تفویض کرده است. تعداد سفرهای استانی ایشان، تعداد جلساتی که مستقیماً با نهادهای دانشجویی و حتی نمایندگان مجلس برگزار کردهاند، کاملاً تأیید میکند که در نظر ایشان، مدیریت کلان به معنای ریلگذاری است و مدیر ارشد، لزومی ندارد به صورت مستقیم، در امور سطوح پایینتر (از دید ایشان البته) دخالت یا نظارت کند. شاید برای خیلی از خبرنگاران عجیب بود، زمانی که برخی از وزرای کابینه دولت آقای روحانی از عدم پاسخگویی رییس جمهور به تماسهای تلفنی آنها آنقدر شاکی بودند که کار به رسانهها کشیده شد اما با در نظر گرفتن رویکرد کلی ایشان، میتوانیم به خوبی متوجه بشویم که حتی در برخی موارد، ایشان به تماسها و درخواستهای وزرای خود نیز بیتفاوت بوده و هستند.
در تاریخ معاصر ما، تعداد قابل توجهی از مدیران کلان و ارشد در حوههای مختلف یافت میشوند که رویکردی مشابه آقای روحانی دارند.
یکی دیگر از نمونههای بارز این سبک مدیریتی، آقای صادق آملی لاریجانی ریاست اسبق دستگاه قضایی کشور است. اگرچه ایشان در شروع فعالیت خود در دستگاه قضایی، نشستهای هفتگی سخنگوی قوه قضاییه با رسانهها را پایهگذاری کردند اما رفته رفته بیشتر زمان خود را صرف برگزاری نشستهای سطوح عالی در قوه قضاییه میکردند و طبق مصاحبهای که با برخی از مدیران ارشد قوه قضاییه در زمان مدیریت ایشان داشتم، میشنیدم که آقای آملی لاریجانی حتی آدرس برخی از دادسراهای شهر تهران را هم نمیدانستند چه برسد به بازرسی سرزده و این قبیل اقدامات.
مدیران چکمهپوش
بدون شک یکی از بارزترین تجلیهای مدیران "چکمهپوش" در تاریخ معاصر ایران، محمود احمدینژاد است. دوره ریاست جمهوری ایشان، مملو است از سرکشیهای جغرافیایی و شبانهروز دویدنها میدانی برای پاسخگویی به نیازهای مردم. برخی از بادیگاردهای او در مصاحبه شخصی با بنده اعلام میکردند که بعضی شبها دیگر توان روی پای خود ایستادن نداشتیم! او معتقد بود که نقطه به نقطه کشور را زیرپا گذاشته است و با تمام اقوام ایرانی، حتی محرومترین نقاط کشور را از نزدیک بازدید کرده و برای تسریع امور اجرایی کشور، کل اعضای هیأت دولت را نیز با خود میبرد تا همانجا مصوبات جدید وضع کرده و مصوبات سفرهای قبلی را پیگیری کند.
احمدینژاد به این نتیجه رسیده بود که ساختار اداری کشور در قبال کوچکترین تغییرات، مثل سد عمل کرده و با دستورالعمل صادر کردن، هیچ دردی از ملت کاسته نمیشود. او روش پراگماتیک خود را از هیچکدام از دولتهای قبلی بعد از انقلاب (و خصوصاً بعد از پایان جنگ تحمیلی) در ایران به ارث نبرده بود و به نوعی بنیانگذار این شیوه اجرایی در ساختار دولتی ایران بود. او در مصاحبههای تلویزیونی، صریحاً میگفت که مصوبات دولت در هر استان، مختص به حقوق طبیعی مردم است و در برخی استانها، مصوبات در حد تأمین آب آشامیدنی سالم برای مردم آن منطقه بوده است.
البته اینکه ایشان را به عنوان یک مدیر چکمهپوش و زحمتکش معرفی مینمایم به معنی ارزیابی مثبت از عملکرد ایشان نیست! عملکرد مدیر ارشد، به عوامل بسیار زیادی بستگی دارد که فعالیتهای میدانی فقط بخشی از آنهاست. اما تغییراتی که در استانها و شهرهای دور افتاده ایجاد کرد، به زعم بسیاری از دوستان شهرستانی من، بینظیر بوده است.
در تاریخ معاصر ایران رضاشاه پهلوی نیز کاملاً منطبق با تعریف "مدیر چکمهپوش" است. عنوان مدیر چکمهپوش نیز از کاراکتر رضاشاه پهلوی اقتباس شده است.
رضاشاه پهلوی که از اوخر سال 1304 هجری شمسی تا شهریور 1320، پادشاه ایران بود نمونه بسیار شاخص مدیر چکمهپوش است. رضاشاه پهلوی در تاریخ معاصر ایران، از جمله اشخاصی است که دیدگاههای مختلف و بعضاً متضادی نسبت به وی و اقداماتش وجود دارد. برخی با نگاه به اقداماتی از قبیل ایجاد دولتی مدرن و تأسیس نهادهایی از قبیل ارتش نظامی مدرن، آموزش و پرورش، دانشگاهها، بیمارستانها، فرودگاهها و ...، وی را مدیری ترقیخواه و مدرن میدانند که میخواست ایران را از کشوری سنتی و عقبمانده به کشوری پیشرفته و مدرن تبدیل کند. اما برخی دیگر وی را دیکتاتوری قلدر و خود رای دانستهاند، که سعی در نابودی فرهنگ و نهادهای دینی و فرهنگی ایران و جایگزینی آن با نهادهای غربی داشت و در این راه همه مخالفین و حتی منتقدین خود را از میان برمیداشت.
در اینجا هم قصد نداریم کارنامه رضاخان را مورد بررسی قرار دهیم و صرفاً به شیوه مدیریت وی در زمان تاج و تختش میپردازیم. رضاخان تقریباً تمامی نزدیکان خود که بعد از مدتی به قدرت میرسیدند یا از میان برمیداشت یا خانهنشین میکرد. نمونههای فراوانی هم برای این موضوع وجود دارد (از علی اکبر داور بگیریم تا تیمورتاش و بسیاری دیگر، حتی محمدعلی فروغی که در زمان تاجگذاری او آن نطق معروف تعریف و تمجید از رضاشاه را ایراد کرده بود). سراسر دوران پادشاهی رضاخان مملو است از سرکشیهای مختلف به پروژهها یا مناطق مختلف شهری. او به مرور زمان دریافته بود که به گزارشات واصله از نزدیکان و درباریان نمیشود اعتماد کرد و باید در عمل از پیشرفت امور مطمئن شد. برخوردهای بسیار شدید او با کمکاریهای نیروهای عملیاتی و مدیران اجرایی در تمامی سطوح کشور، آنچنان موجی از فشار و ترس را ایجاد کرده بود که در طول 15 سال، دستآوردهای سختافزاری او در تاریخ معاصر ایران بینظیر است.
مدیر "بخشنامهای" یا مدیر "چکمهپوش" کدام بهتر است؟
این سوال، از آن جنس پرسشهایی است که پاسخ قطعی ندارد. زیرا چه بسیار مدیران چکمهپوشی که هیچگاه در دل مردم یا زیردستان خود جایی از آن خود نکردند و چه بسیار مدیران بخشنامهای که بود و نبودشان هیچ تفاوتی در حیطه مسئولیتشان ایجاد نکرد.
اما به طور کلی میتوان گفت که از منظر سختافزاری، مدیران چکمهپوش تغییرات بیشتری را پایهگذاری کردند. امیرکبیرها، رضاخانها و احمدینژادها در حوزه مدیریت خود تأثیرات شگرفی گذاشتند که کاملاً برجسته است و البته بهای آنها را هم به نوعی پرداختند. این تغییرات بنیادین، همانطور که ممکن است مفید باشند، همان اندازه نیز ممکن است خطرناک باشند. خطرناک از آن حیث که این مدیران، در بسیاری از موارد، تصمیمات دفعی غیرکارشناسی میگیرند و بهای سنگینی برای زیردستان خود به ارث میگذارند. نگاهی کوتاه به تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که برای منشأ اثر بودن هم لازم است مدیران اجرایی، کار اجرایی را تجربه کرده باشند و هم استراتژی مناسبی را در افق نگاه خود ترسیم کرده باشند که بتوانند بهترین نتیجه را برای زیردستان خود به ارمغان بیاورند.
بابک بوترابی - 10 مهرماه 1398