همواره برای کسی که حدود ۹ سال است که در حوزه مدیریت درس میخواند و تقریباً هر روزه با آن در ارتباط است، سوالاتی نسبتاً ریشهای مطرح میشود که به بیانی میتوان آنها را سوالاتی «فلسفی» نامید.
طبقهبندی «سبکهای مدیران از حیث اجرا» یکی از دغدغههای نویسنده ظرف چند سال گذشته بوده است. در واقع یکی از مهمترین مسائلی که ذهن نویسنده را مشغول کرده است، موضوعی است از جنس اجرای برنامهها و عملاً شیوه راهبری مدیران در سازمانهایشان.
در قالب دستنوشتهای در سایت شخصیام به طبقهبندی ۲ سبک مدیریتی (در حوزه اجرا) کاملاً متفاوت پرداخته شده است که تلاش میکند ۲ جهانبینی کاملاً متفاوت را تبیین کند. «مدیران بخشنامهای» و «مدیران چکمهپوش».
پیش از شرح ویژگیهای هر کدام از این ۲ گروه، باید ذکر کرد که طبیعتاً تمام مدیران ایران و جهان لزوماً در این ۲ طبقه جای نمیگیرند بلکه این ۲ سبک مدیریتی، به عنوان ۲ سر یک طیف مدلسازی شدهاند و عملاً مدیران میتوانند تا حدی به هر کدام از این گروهها تعلق داشته باشند و نتیجتاً گرایش اصلی هر مدیر، در یکی از این گروهها برجستهتر است. نکته مهم دیگر این است که این مطلب تلاش ندارد یکی را بر دیگری ترجیح دهد یا از مثالهای خود نتیجهگیری کند که کارنامه هر کدام از این افراد سیاه است یا سپید. این مطلب تلاش میکند با بیان مثالهایی ذهن مخاطبان عام را برای پذیرش موضوع، آماده نماید.
این دسته از مدیران را بیشتر در اتاقهای مدیریتیشان میتوانیم بیابیم. این طیف از مدیران معتقدند که تعریف اصلی و کلیدی مدیریت کلان (اعم از مدیریت کلان سیاسی، مدیران بنگاههای اقتصادی و حتی بخشی از مدیران میانی سازمانها)، «انجام کار توسط دیگران» است. این دسته از مدیران، معمولاً از طریق صدور بخشنامه، ارسال ایمیل و یا برگزاری جلسات با همکاران خود، تلاش میکند تصمیمات خود را به زیردستان منتقل کند و معمولاً تلاش زیادی برای ارتباط مستقیم با زیردستان خود صورت نمیدهد.
اگرچه بعضاً عملیات نظارت بر اجرای مصوبات را شخصاً صورت میدهد اما غالباً شیوه اجرای دستورات خود را از طریق گزارشاتی پیگیری مینماید که همکاران وی در اختیارش قرار میدهند.
مدیران زیادی را می توان در عرصه سیاسی مثال زد که میتوان آنها را در زمره مدیران بخشنامهای به حساب آورد. شاید آیتالله صادق آملی لاریجانی (رییس محترم اسبق قوه قضاییه ایران) یا جناب آقای دکتر حسن روحانی (ریاست محترم جمهور فعلی) نمونه خوبی برای تبیین این نوع نگرش به مدیریت باشند. شاید خیلی کم به خاطر داشته باشیم که آقای لاریجانی، بازدیدهای میدانی قابل توجهی داشته باشند و معمولاً نظارتهای کلان خود را از طریق همکاران خود صورت میدادند. در خصوص دکتر حسن روحانی نیز تقریباً قضیه به همین منوال است و ایشان نیز در دوره ریاست جمهوری خود، کمتر در بین آحاد مردم دیده میشدند و حتی برخی از وزرای ایشان نیز، در برقراری ارتباط با ایشان دارای مشکلاتی بودهاند.
این دسته از مدیران، وقتی از نظارت میدانی خسته بشوند، به اتاقهای مدیریتی خود پناه میبرند. این دست از مدیران، نظارت میدانی را بر هر چیزی ترجیح میدهند. این مدیران معتقدند که نظارت بر اجرای دستورات، با نشستن در اتاقهای مدیریتی و برگزاری جلسات متعدد حل نمیشود و باید پا به میدان عمل گذاشت و نفس به نفس با همکاران (زیردستان) یا مشتریان (مردم) ارتباط برقرار کرد. این دسته از مدیران، معمولاً بروکراسی اداری را برنمیتابند و نتیجهگراتر از مدیران بخشنامهای هستند.
در حوزه نظارت، اعتماد به گزارشات در این مدیران بسیار پایین است. این مدیران، برای نظارت بر تصمیمات پیشین خود، راهی میدان میشوند و خیابانها و کوچهها را متر میکنند تا نفس به نفس نتایج اقدامات خود را ببینند.
تعداد مدیران ارشد سیاسی که میتوان در زمره مدیران چکمهپوش قرار داد بسیار محدودتر از مدیران بخشنامهای هستند و شاید به تعداد انگشتان ۲ دست نیز نرسند. سبک مدیریتی و نظارتی «رضا شاه پهلوی» و «دکتر محمود احمدینژاد» را شاید بتوان نمونههای خوبی از مدیران چکمهپوش به حساب آورد. عنوان مدیران چکمهپوش از تصویری از رضاشاه در ذهن نویسنده نشات گرفته است و اشاره به نظارتهای میدانی این فرد دارد. رضاشاه، کمتر به گزارشاتی که به دربار میرسید اعتماد داشت و بسیاری از پروژههایی که مصوب میکرد را شخصاً نظارت میکرد. او حتی برای اینکه برخی از مشکلات مردم را از نزدیک مشاهده کند، راهی خیابانهای تهران میشد و گشتهای سرزده فراوان صورت میداد. برای رضاشاه به هیچ وجه قابل تحمل نبود که تصمیمی که گرفته است، در میدان عمل به اجرا در نیاید یا در پیچ و تابهای اداری کشور و مجلس، گیر کند. دکتر محمود احمدینژاد نیز نمونه جالبی از این سبک مدیریتی است. او تمام کابینه را با خود به شهرهای مختلف ایران میبرد تا همانجا مشکلات مردم را بشنوند و همانجا در راستای رفع آن مشکلات مصوباتی را به تصویب هیات دولت برسانند. بازدیدهای سرزده محمود احمدینژاد و فغان بادیگاردهای وی از حرکتهای میدانی او، نشان دهنده میزانی از زمان ایشان بوده است که عملاً در خیابانها به سر میبرده است.
به نظر نویسنده، سبک مدیریتی «مدیران چکمهپوش» در کشور و سازمانهای ایرانی بهتر پاسخ میدهد اما ظرافتهای زیادی دارد که لازم است در نظر گرفته شود. طرفداری از این سبک اصلاً به معنای دفاع از نتایج حاصله از مدیرانی که به عنوان مثال ذکر شد نیست و فقط بدین معناست که نتیجهگرایی در این سبک مدیریتی، بیشتر در کانون توجه قرار میگیرد و این مدیران، معمولاً خود را محصور در قید و بندهای بروکراتیک نمیدانند.
همانطور که پیشتر مطرح شد، در این مطلب ارجحیتی برای این سبکهای مدیریتی ارائه نشده است و صرفاً تلاش شده است که الگویی ذهنی برای مخاطبان عام، تشریح شود که میتواند شناختی از مدیران اطرافمان به ما بدهد.
یکی از جلسات آموزشی، در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران به تشریح این ۲ سبک مدیریتی پرداخته شده است و برای علاقهمندان نیز پیشنهاد میشود که این فایل صوتی را از طریق این لینک گوش کنند.
بابک بوترابی
۱۲ اسفند ۱۳۹۹