چند روز پیش به دیدن فیلم سینمای جهانپهلوان تختی رفتم. سالن سینما خیلی خیلی خالی بود. فقط 6 نفر در سالن سینما منتظر دیدن این فیلم بودیم. قبلا در خبرگزاریهای مختلف در مورد عدم استقبال مردم از این فیلم شنیده بودم، اما فکر نمیکردم مردم انقدر تمایل به دیدن فیلمی از یکی از بهترینهای دوران معاصر خودشان را نداشته باشند.
در طول فیلم، احساسهای متفاوتی را تجربه کردم؛ از غم و شادی تا غرور و افتخار و حسرت و بیگانگی ... غمی که ابتدای فیلم از چهرهی کودکِ قهرمان داستان پیداست و شور و شعف و افتخاری که در پیروزیهای تختی نمایان میشود و ناخودآگاه سراغ انسان میآید و اشک شوقی را در گوشهی چشم مینشاند.
آنطور که در فیلم مشخص است، تختی، عشقش به مردم را فدای عشقش به دخترِ همبازیِ دوران کودکیاش میکند تا بتواند با مردمِ کشورش همراهتر باشد. عشق مردم به تختی نیز به وضوح در فیلم دیده میشود که همین بروز احساسات مردمی، باعثِ حسادت همتیمیهای وی در تیم ملی میشود و این حسادتها تا جایی پیش میرود که پرچمداریِ رژهی ورزشکاران ایران در المپیک 1960 رم را از تختی میگیرند. کینهتوزیها به همینجا ختم نمیشود و تا جایی پیش میرود که امکان تمرین در سالنهای ورزشی را از تختی میگیرند تا او بدون رقیب تمرین کند. حتی حریفهای تمرینی او را به اخراج از تیم ملی تهدید میکنند. اوج این ناملایمتیها آنجاست که پس از کنارهگیری از کشتی و تیم ملی، حتی اجازهی ورود به ورزشگاه را به او نمیدهند.
به نظر میرسد پس از ازدواج تختی با شهلا توکلی، شایعاتی در مورد تختی در رسانهها ایجاد میشود که همین موضوع باعث عدم حمایت همیشگی مردم از وی میشود. البته در مورد داستان ازدواج تختی، نظری بسیار متفاوتتر از فیلم نیز از زبان برادرِ همسر وی مطرح شده است که با داستان فیلم، 180 درجه اختلاف دارد.
بحثبرانگیزترین قسمتِ داستان زندگی غلامرضا تختی برمیگردد به اتاق 23 هتل آتلانتیک، جایی که وی یک شب را در آنجا بعنوان مسافر، سر میکند و فردا صبح پیکر وی از آن اتاق بیرون آورده میشود. مرگی مرموز که هنوز داستان آن مشخص نیست! سوالاتی که همچنان بدون جواب ماندهاند: آیا تختی خودکشی کرد؟ آیا تختی را کشتند؟ آیا تختی به مرگ طبیعی فوت کرد؟!
جایی از داستان، گروهی از فیلمسازان قصد دارند از وی در فیلم خود استفاده کنند که تختی مخالفت میکند و معتقد است مردم نباید برای دیدنِ فیلمِ او، پولی پرداخت کنند.
آقای تختی! من برای دیدم فیلم شما پول پرداخت کردم و از این بابت بسیار خرسندم که با شما بیش از پیش آشنا شدم.