سلام. اسم من بهمنه. یه برنامه نویس ساده که عاشق پایتونه و دوست داره روی توانایی هایی انسان شناسیش کار کنه. شاید اینجا بتونه فضای مناسبی برای روزمره نویسی من باشه شایدم نباشه. فقط میدونم نیازه که بتونم یه جایی حرف هام رو بزنم. زندگی ای که دارم نسبتا ساده و معمولیه ولی میدونم که خودم یه آدم معمولی نیستم. البته شاید هم هستم ولی فقط نمی خوام این رو قبول کنم.
توی این پست میخوام از خودم بگم. این که کی هستم و از کجا اومدم و الان کجام. از تجربه هام، از تلاش هام، شکست هام و موفقیت هام.
خب همونطور که گفتم من یه برنامه نویس ساده ام که سال 95 وارد دانشگاه بوعلی همدان رشته ی مهندسی کامپیوتر شدم. اولین کدم رو توی 13 سالگی زدم و تونستم یه hello world ساده با استفاده از زبان qbasic بنویسم. بعد از اون بود که زندگی من به عنوان برنامه نویس شوع شد. اوایل کدهای ساده رو توی همو کیو بیسک مینوشتم و بعدش آروم آروم رفتم سراغ اکشن اسکریپت. یه مقدار که با اون بازی کردم به پیشنهاد یکی از دوستان یه دوره ی افتر افکتز رو گذروندم. تایم خیلی زیادی از اون نگذشت که رفتم سراغ برنامه نویسی وب. تقریبا میشه گفت که هر کاری فکرش رو بکنید بعد از اون انجام دادم از کار کردن با visual basic گرفته تا برنامه نویسی برای ماژول های آردوینو. کلا آدمی بودم که تجربه کردن رو دوست داشتم و دوست داشتم بتونم تجربه های جدیدی داشته باشم. خب طبیعیه که وقتی یکی هر چیزی رو سعی میکنه تجربه کنه کلی هم اشتباه مرتکب میشه دیگه :). از اشتباه کردن نمیترسیدم و همیشه با یه دید مثبت بهش نگاه میکردم. چند باری استارتاپ های مختلف زدم که شکست خوردن و چند باری هم چند تا تیم تشکیل دادم که اون ها هم شکست های خودشون رو داشتن.
اواسط دانشگاه بود که با یکی از اساتید دانشگاه شریف آشنا شدم. قرار شد به عنوان کارآموز مشغول به کار بشم و توی همون همدان کار کنم. بعد از یه مدت قرار شد آخر هفته ها برم تهران و یه چند ماه بعدش که اگه بخوام دقیق تر بگم میشه فروردین سال پیش، تصمیم گرفتم از دانشگاه بزنم بیرون و کلا به تهران نقل مکان کنم. اوضاع بدی نبود اولش ولی خب باید یه سری شرایط رو پشت سر میذاشتم. از نبود مکان برای خواب بگیر تا یادگیری بیشتر توی حیطه ی کاریم. خب یه تایم سختی بود که با وجود سختیش تونستم پشت سر بذارمش. ولی از تک تک روزهاش لذت میبردم. حتی اشتباه هایی که کردم. آدم های اشتباهی که بهشون زیادی بها دادم و یا مسیرهای اشتباهی که انتخاب کردم.
الان حس میکنم تونستم به یه وضع نسبتا مناسبی برسم. یه وضعی که میتونم دوباره شروع کنم به یادگیری و رشد. به تلاش برای بهتر شدن. به بهبود و قوی شدن. مگه توی زندگی ما جز این چی می خوایم؟ بهتر شدن شرایط زندگیمون. رشد کردن و پیشرفت کردن. عشق ورزیدن و عشق گرفتن. سالم بودن و سالم موندن و...
می خوام سعی کنم رشد کنم. رشد کردن ساده نیست. تلاش می خواد. باید بتونید مداوم پیش برید و تداوم بزرگترین مشکل زندگی منه.
بعد از خوندن همه ی اون موارد بالا، اگه همچنان دارید میخونید، می خوام یه رازی رو باهاتون به اشتراک بذارم. اونم اینه که من یه آدم معتادم. اعتیاد من به شیشه یا مورفین یا هر چیز دیگه ای نیستش. اعتیاد من به ثابت موندنه. اگه بخوایم درست بهش نگاه کنیم، شاید بتونیم بگیم که هممون یه جورایی معتادیم. من توی یه سال گذشته این اعتیادم خیلی شدت گرفته. و حالا قراره که تلاش بیشتری که قراره به کار بگیرم این اعتیاد رو بشکونم. و شما هم قراره توی این مسیر با من همراه باشین. فکر میکنم بتونم بهتون اعتماد کنم و شمارو یه بخشی از خودم بدونم. شاید حتی نه یه بخشی از خودم، فقط یه دوست. یه دوست که قراره ناظر و دانای کل توی داستان نوشته شده ی زندگی من باشه.