از روزی که به خودمان آمدیم توی گوشمان کردند که زندگی ملغمهای از خوشیها و ناملایمیهاست. با همین جمله ما بسیاری از مشکلات و سختیهای زندگیمان را پذیرفتیم. مرگ عزیزان را
روزهای یپولی را
بیماریها را
افسردگیها را
بیعدالتیها را
و دهها مشکل بزرگ و کوچک دیگر را هم در زندگیمان جا دادیم و پذیرفتیم هر چقدر هم که سخت بود و آزارمان میداد اما پذیرفتیم تا بتوانیم ادامه دهیم و شادی را دوباره چاشنی لحظههایمان کنیم.
گاهی باید آنها را پذیرفت زیرا کاری از دستمان برنمیآید و با غصه خوردن هم راه به جایی نخواهیم برد پس بهترین کار کنار آمدن با آن است. اما گاهی هم میتوانیم بر مشکل غلبه کنیم اما چنین نمیکنیم. بعضی دردها آنقدر عمیق هستند که پذیرفتن و کنار آمدن با آنها ظلم به خودمان و آیندگانمان است. اگر بخواهم مثالی برایتان بیاورم که همهی ما کم و بیش در زندگیمان با آن برخوردهایم گاهاً به سادگی با آن کنار آمدهایم ناعدالتیای به اسم رشوه است. کسی که از ما برای انجام کاری رشوه میخواهد صد در صد توانایی انجام آن کار را دارد اما طلب رشوه میکند چون میخواهد جیب خود را پر و جیب ما را خالی کند برای کاری که احتمالا وظیفهاش انجام دادن آن است. آن شخص سدی جلوی راه ما درست کرده است تا به زیاده خواهیاش برسد اما چرا ما باید زیر بار چنین چیزی برویم؟ چرا صدای اعتراضمان را به گوش بالادستیاش نمیرسانیم؟ چرا ما دامن میزنیم به چنین کار کثیفی؟
با اینکه میدانیم ناعدالتی است اما در بیشتر مواقع آن را میپذیریم و مثل بقیه مشکلات زندگیمان سعی در حل کردن آن نمیکنیم بلکه با آن کنار میآئیم.
کسی که زیر بار حرف زور نمیرود و حقاش را همهجا میگیرد توانایی تفکیک این نوع مشکلاتی را که در بالا توضیح دادم را دارد.
ریشهی چنین پذیرشهای غیرمنطقیای در بیشتر مواقع فقر است.
فقر و نداری باعث میشود انسانی با اینکه میداند زیر بار گرانیها دارد له میشود اما دم نزند چراکه ممکن است کارش را از دست بدهد و جوی باریک روزی خانوادهاش بخشکد.
فقر و نداری باعث میشود انسانی برای یک ساندویچ به خواستهی شوم سه نامرد تن دهد.
فقر و نداری باعث میشود انسانی زنده بودن خود را فراموش کند و در قبر خانه کند.
آنها خستهاند. آنقدر خسته که توانایی پذیرش هر چیزی را در زندگیشان دارند زیرا زندگی کردن را فراموش کردهاند و چیزی برای از دست دادن ندارند. فقط نفس میکشند و انتظار برای تمام شدن این نفسها...
لعنت به این زندگی...