ویرگول
ورودثبت نام
کامو
کامو
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

جصازتخثهصددلهخی

خیلی خوابم، یاد داستان مردی افتادم که هیچوقت کاملش نکردم و در یک خواب یخ زده بود. کاملاً عاشق این هستم که اگر بخواهم خودم را بکشم، در‌خواب یخ بزنم، خیلی مشتاق این هستم که بفهمم عاقبت در خواب می‌میرم یا اینکه بیدار می‌شوم و می‌میرم، البته که حقیقت ماجرا را نمی‌شود برای‌تان بگویم، چون نه می‌خواهم خودم را نفله کنم، و اینکه حتی اگر نفله کنم، بعدش زنده نیستم که برایتان بازگو کنم، مگر اینکه نماینده‌ای به دیار باقی‌ای که معلوم نیست باشد یا نباشد، بفرستید. خواب، خواب، چه معشوق شیرین و مهربانی.

هیچ از کامو نمی‌دانم، تنها «بیگانه»اش را خوانده‌ام، اولین رمانی بود که در عمرم خواندم، و همان لحظاتی که تیغ آفتاب بر سر کاراکتر داستان می‌زد، من عاشق کامو شدم، اما دیگر هیچ از او نخواندم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید