کامو
کامو
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

شب‌نوشت-۴

شیدایی بر مستان مسلط خواهد شد و من، و من هر زمان که تو را به یاد می‌آورمْ خود را به یاد می‌آورم و آن‌گاه خود را از یاد می‌برم. تو دیوان مستی می‌خوانی و منْ ناهوش از عالم می‌روم. من تو را به فراموش می‌آورم و تو مرا مستانه زخم می‌زنی. تو در برف می‌خشکی و من در‌ خفقانْ آتش می‌گیرم. من می‌میرم و تو مرا در آغوش نمی‌کشی. دنیا اوج می‌گیرد و من به تو سقوط می‌کنم. گنجشکِ خواب‌آلود در پیِ آوازی که گرگان می‌خوانندْ کوچ خواهد کرد، و تو کوچ کرده بودی و من و زوزهْ همدیگر را به آغوش کشیده‌ایم. من دَردانه خواهم مُرد، و تو زیبایی را عاشقانه غرقِ خود خواهی کرد.

هیچ از کامو نمی‌دانم، تنها «بیگانه»اش را خوانده‌ام، اولین رمانی بود که در عمرم خواندم، و همان لحظاتی که تیغ آفتاب بر سر کاراکتر داستان می‌زد، من عاشق کامو شدم، اما دیگر هیچ از او نخواندم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید