کامو
کامو
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

یک از چند

یک:
خانه‌ای لخت،
صدای دو یاکریم،
دختری چمدان‌به‌دست،
غروب در پنجره‌ای باز.

دو:
صدای جیرجیرک‌های مست،
صبحی که هنوز ندمیده،
دشتی از آفتاب‌گردان،
صدای آبی آرام،
و جنازهٔ مردی سفیدپوش که سه لکهٔ خون بزرگ روی سینه دارد.

سه:
اتاقی کوچک با سقفی کوتاه،
دیوارهای دودگرفته و شلوغ از قاب عکس،
صدای شکستن تخم مرغ در روغن داغ،
کوله‌ای کوچک و صورتی،
کرسی و سفره‌ای دوردوزی‌شده،
دخترکی که دست‌به‌زیرسر خوابیده است.

چهار:
بارانِ آرام،
نمای کلیسایی بلند،
نقشی از مسیح بر ابر،
گربه‌ای خیس‌شده،
دختری با چتر آبی،
صدای ناقوس،
صدای همهمهٔ جمعیت،
زنگِ دوچرخه‌ای که می‌گذرد.

هیچ از کامو نمی‌دانم، تنها «بیگانه»اش را خوانده‌ام، اولین رمانی بود که در عمرم خواندم، و همان لحظاتی که تیغ آفتاب بر سر کاراکتر داستان می‌زد، من عاشق کامو شدم، اما دیگر هیچ از او نخواندم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید