ویرگول
ورودثبت نام
صدای حقیقت
صدای حقیقت
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

در جست‌وجوی حقیقت


سکوت است و به همراهش تفکر. در این مکان هر که بخواهد بخندد می گرید و هر که بخواهد گریه کند می خندد. اینجا شهر احساسات گمشده است.
خنده یک پیام احساسی از رضایت فکریست که به طور ناآگاهانه در فرد پدیدار می شود. گریه نیز وارون خنده است. می توان گفت حرکت عکس خنده است. در این حالت ما در وضعیت احساسی و جسمی شدیدی قرار می گیریم که باعث می شود ناخودآگاه شروع به گریه می کنیم.
جهان از خیر و شر خلق شده است. در نقطه مقابل خیر، شر است و در مقابل شر، خیر. در این میان ظاهرا برابری وجود دارد. اما چه می شود اگر روزی از خواب بیدار شوید و همراه با صبح بخیری که به فرزند خود می گویید، اخمی نیز به او بکنید؟ یا وقتی از دست کسی عصبانی هستید به جای آنکه صورتتان را کج کنید، به طرف بخندید. چه می شود؟
در جایی که من زندگی می کنم مردم برای خنده به کسی باید گریه کنند و برای خنده گریه. وقتی برای دوستم رحیم جکی را تعریف کردم. او بلافاصله شروع به گریه کرد.
به یاد دارم که برایم کمی طنز و البته بسیار غمگین بود زمانی که دیدم در روز خاک سپاری عمویم هر کس در کنجی برای خودش قهقهه می زند.
یک روز در مدرسه بودم و با دوستانم قدم می زدم. قرار شد برای پنج شنبه آخر هفته به خانه رضا بروم و کمی در تکالیف ریاضی کمکش کنم. چند قدمی که برداشتم یکدفعه دیدم که زیر پایم خالی شد و با صورت زمین را ساییدم. در حالی که داشتم با دردم کنار می آمدم به این فکر می کردم که چقدر عجیب است که رضا همیشه خندان دارد برای گریه می کند. با خودم گفتم:
"رضا که خیلی عادت به خنده داشت و شوخ بود اما چرا حال نمی خندد و دارد از گریه فریاد می زند."

آیا ما خود حقیقی مان را گم کرده ایم؟ اگر با اعماق وجودمان لکه ای خیر در دنیا هستیم؛ چرا گاهی اوقات کار هایی می کنیم که خلاف آن را اثبات می کند. یا اگر ما لکه ای ننگ بر صفحه مخلوقات هستیم؛ چرا هنوز هم می توانیم در دل تاریکی نور بیابیم.

حقیقتفلسفهکتابانسانزندگی
علیرضا هستم. علاقه مند به تکنولوژی، سفر، کتاب و ریاضیات!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید