
در دل شب، وقتی بیشتر خانهها چراغشان را خاموش کردهاند
و آدمها در آغوش خواب فرورفتهاند،
هنوز چراغهایی هستند که بیدار ماندهاند
نه برای خود،
بلکه برای اینکه دیگری آسوده بخوابد.
چراغ یک اتاق در بیمارستان،
که پرستاری خسته زیر نورش نسخهای را ورق میزند؛
چراغ یک نانوایی شبانه،
که نان فردای مردم را زودتر از طلوع آماده میکند؛
چراغ پشت ویترین یک مغازه کوچک،
که صاحبش حساب دخلوخرج را جمع میزند تا ببیند آیا میشود این ماه را دوام آورد یا نه.
شهر در سکوت است،
اما این چراغها زمزمهایاند از تلاشی پنهان.
نه برای شهرت، نه برای تشکر.
فقط برای اینکه جهان، حتی اگر اندکی، جای بهتری شود.
چراغهایی که هیچگاه برای خودشان روشن نمیشوند،
اما خاموش شدنشان، نبودنشان،
تاریکی میآورد.