پادکست کشکول
پادکست کشکول
خواندن ۲۵ دقیقه·۵ سال پیش

برای موفقیت در سال ۲۰۵۰، به چه آموزش‌هایی احتیاج داریم؟

دنیا به سرعت در حال تغییر است. به همین خاطر ما هم باید مهارت‌های مختلفی را یاد بگیریم و خودمان را به روز کنیم. اما اگر بخواهیم از الان برای سال ۲۰۵۰، موقعی که بچه‌هامون ۲۵ تا ۳۰ سالشان شده توصیه‌ای داشته باشیم و بگوییم چه مهارت‌هایی آن موقع به دردشان می خورد، آن توصیه چیست؟

این مطلب را یووال نوح هراری نوشته و اواخر سال ۲۰۱۹ میلادی منتشر شده است.

https://castbox.fm/episode/%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%DB%B5---%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%88%D9%81%D9%82%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%DB%B2%DB%B0%DB%B5%DB%B0-id2579024-id264445044



بشر هر روز با تحولات پیش‌بینی نشده‌ای مواجه می‌شود؛ می‌توان گفت تقریبا همه داستان‌های گذشته تمام شدند و حالا هیچ داستان جدیدی نداریم تا جایگزین آنها کنیم. پس چطور می‌توانیم خودمان و فرزندانمان را برای دنیایی که پیشِ رو داریم، که چنین تحولات پیش بینی نشده‌ای را در خود دارد، آماده کنیم؟

هر نوزادی که امروز به دنیا بیاید تا سال ۲۰۵۰، حدوداً سی و اندی ساله خواهد بود. اگر اتفاق بدی نیفته، و این بچه تا سال ۲۱۰۰ زنده بماند می‌تواند به عنوان یکی از شهروندان فعال قرن ۲۲ زندگی خواهد کرد. بنابراین اینجاست که باید به این سوال فکر کنیم که به این کودک چه چیزی باید یاد دهیم تا بتواند در سال ۲۰۵۰ و یا حتی قرن ۲۲ زندگی خوبی داشته باشد و رشد کند و دوام بیاورد؟ ما باید به نحوی این کودک را آماده کنیم که بتواند شغلی پیدا کند، از اتفاقات اطرافش سر در بیاورد و پیچ‌وخم‌های زندگی را طی کند، اما سوال این است که:

کودک در این روزگار چه مهارت‌هایی را باید یاد بگیرد؟


متاسفانه هیچ‌کسی نمی‌داند دنیای سال ۲۰۵۰ چه شکلی است (چه برسه به سال ۲۱۰۰)، به همین خاطر است که هنوز هیچ جوابی برای سوالات بالا پیدا نشده است. درست است که انسان‌ها تا الان هیچ وقت نتوانستند آینده را دقیق پیش‌بینی کنند اما مساله این است که الان با توجه به رشد فناوری، پیش‌بینی حتی سخت‌تر از گذشته هم شده است؛ چون احتمالا در آینده‌ی خیلی نزدیک فناوری به ما این امکان را بدهد که بدن، ذهن و مغز انسان را هم مدیریت کنیم، بنابراین احتمالا دیگر درباره‌ی هیچ چیز نمی‌توانیم با قاطعیت نظر بدهیم؛ وقتی بشر به چنین قدرتی برسد، چطور می‌شود مطمئن بود مسئله‌های دیگری که در گذشته ثابت و ابدی بودند همینطور ثابت باقی بماند.

هراری می‌گوید که هزار سال پیش، یعنی حدود سال ۱۰۱۸ مردم از خیلی از مسائل آینده بی‌خبر بودنپ، اما در عین حال هم یقین داشتن که بعضی از خصوصیات اساسی جامعه انسانی هیچ‌وقت تغییر نمی‌کند.

مثلا اگه در سال ۱۰۱۸ در چین زندگی می‌کردید، نمی‌دانستید که در سال ۱۰۵۰ امپراطوری کره سقوط می‌کند، خیتان‌ها از شمال هجوم می‌آورند و طاعون باعث مرگ میلیون‌ها نفر می‌شود.اما قطعاً شک هم نداشتید که تا آن زمان مردم همچنان مشغول بافندگی و کشاورزی هستند، حاکم‌ها برای جمع‌آوری نیروی ارتش و حکومت دیوان‌سالاری خود به مردم متکی هستند، مردها به زن‌ها سلطه دارند، عمر متوسط انسان حدود ۴۰ ساله و بدن انسان‌ها به همین شکل باقی می‌ماند. به همین خاطر، پدران و مادران چینی به بچه‌ها بافندگی و کشاورزی یاد می‌دادند. افراد ثروتمندتر به پسرها نحوه‌ی خواندن ادبیات، آیین کنفوسیوس، خوشنویسی و یا جنگیدن با اسب را آموزش می‌دادند و به دخترها یاد می‌دادنپ که چطور خونه‌دارهایی متواضع و پیرو باشند. آنها مطمئن بودن که این مهارت‌ها تا سال ۱۰۵۰ هنوز برای فرزندانشان مهم و ضروری است.


خب باید بگویم که برای آنکه بتوانیم با دنیای سال ۲۰۵۰ پیش برویم، خلق ایده‌ها و محصولات جدید کافی نیست و فراتر از این‌ها، باید خودمان را هم بارها و بارها بازسازی کنیم.

در این دوران ما هیچ نمی‌دانیم که کشور چین یا کشورهای دیگر جهان تا سال ۲۰۵۰ به چه شکل خواهند بود؛ تا ۲۰۵۰ که خوب است، ما همین چند ماه پیش نمی دانستیم که یک بیماری چطوری نظم جهان را به هم خواهد ریخت چه برسد به ۵۰ سال آینده.

ما درباره آینده هیچ نمی‌دانیم که مثلا در۲۰۵۰ مردم برای گذران زندگی چه می‌کنند یا ارتش‌ها و خدمات دیوان‌سالاری‌شان چطور عمل می‌کنند، حتی نمی‌دانیم مقام جنسیت زن و مرد در آن زمان چطور خواهد شد. احتمالا آن موقع افراد بیشتر از الان عمر می‌کنند و به لطف مهندسی زیست‌شناسی و استفاده از رابط‌های مستقیم مغز-کامپیوتر، بدن انسان دچار تحول غیرمنتظره‌ای خواهد شد. بنابراین، بیشتر مسائلی که امروزه به فرزندانمان آموزش می‌دهیم تا سال ۲۰۵۰ هیچ فایده‌ای برای آنها نخواهد داشت.

هراری با این موضوع ادامه می‌دهد که در حال حاضر در بیشتر مدارس مغز بچه‌ها را پر از اطلاعات می‌کنند. خب در گذشته این کار خیلی هم مفید بود چون کسب اطلاعات خیلی سخت بود و اطلاعات کمیاب. گاهی حتی همان اطلاعات اندک هم اکثرا سانسور می‌شد. مثلا اگر در سال ۱۸۰۰ در مکزیک زندگی می‌کردیذ، به سختی می‌توانستید اطلاعاتی درباره‌ی دنیای اطراف به دست بیاورید چون آن زمان هیچ رادیو، تلویزیون، روزنامه یا کتابخانه‌ی عمومی در مکزیک وجود نداشت. حتی اگر باسواد هم بودید و به کتابخانه خصوصی دسترسی داشتید، به غیر از چند رمان و متون مذهبی، کتاب دیگری برای خواندن عایدتون نمی‌شد. و یا مثلا امپراطوری اسپانیا به‌شدت متونی که داخل کشور چاپ می‌شدند را سانسور می‌کرد و در مورد کتاب‌های خارجی هم به‌صورت آزمایشی فقط مجوز واردات چکیده‌ای از بعضی انتشارات را صادر می‌کرد. در شهرهای استانی روسیه، هند، ترکیه و چین هم وضع به همین منوال بود. با ظهور مدارس مدرن پیشرفت‌های چشمگیری هم شکل گرفت؛ کم‌کم به هر کودکی آموزش خوندن و نوشتن دادند و اصول مهم جغرافیا، تاریخ و زیست را برایش بازگو کردند.

در مقایسه با آن دوران، قرن ۲۱ پر از اطلاعات است و می‌شپد گفت تقریبا هیچ سانسوری مانع انتقال این اطلاعات نمی‌شود؛ در عوض اطراف ما را اطلاعات غلط پر کرده‌اند که حواس‌مان را از مسائل مهم‌تر پرت کنند. مثلا اگر الان در یکی از شهرهای استانی مکزیک زندگی کنید و یک تلفن هوشمند داشته باشید، می‌توانید ساعت‌ها مشغول مطالعه ویکی‌پدیا و تماشای تدتاک باشید، یا در دوره‌های آنلاین رایگان شرکت کنید. هیچ دولتی نمی‌تواند جلوی این همه اطلاعات را عملا بگیرد. از طرفی هم، مسئله‌ای که باید خیلی مراقبش باشیم، این است که امروزه خیلی راحت حواس مردم با اخبار غلط و نکات انحرافی پرت می‌شود. تمام مردم جهان می‌توانند فقط با یک کلیک به شرح وقایع بمباران حلب یا ذوب شدن کلاهک‌های یخی در قطب دست پیدا کنند اما اطلاعات متناقض زیادی در اینترنت وجود دارد و آدم نمی‌داند باید کدام را باور کند. علاوه بر این، موضوعات زیادی وجود دارد که فقط با یک کلیک می‌توانیم از آنها باخبر شویم، به همین خاطر عم تمرکز روی یک موضوع، کار سختی است؛ پس وقتی از پیچیدگی‌های به مسئله سیاسی یا علمی خسته می‌شویم، خیلی سریع به سراغ کلیپ گربه‌های بامزه، اخبار افراد معروف و ویدئوهای پورن میرویم.

بله خلاصه اینکه در چنین دنیایی که مملو از اطلاعات است و همه چیز، چه درست و چه غلط با هم و در کنار هم قرار گرفتند، معلم‌ها دیگر نباید اطلاعات بیشتری به دانش‌آموزان بدهند؛ آنها در حال حاضر هم بیش از حد با اطلاعات احاطه شده‌اند. در عوض، مسئله‌ای که باید به افراد آموزش داده شود این است که چطور از اطلاعات سر در بیاورند، اطلاعات مهم و غیرمهم را از هم تشخیص دهند و مهم‌تر از همه، بتوانند این اطلاعات کوچک را با هم ترکیب کرده و به تصویری کلی از دنیای اطرافشان برسند.

مساله این است که در حقیقت، این روش آموزشی قرن‌ها متد تحصیلی ایده‌آل غرب لیبرال بوده‌ اما تا به حال حتی خود مدارس غربی هم نتوانستند به‌خوبی آن را اجرا کنند. در این سیستم که اکنون هم جاری است و همه جا از آن استفاده می‌شود دانش‌آموزان را تشویق می‌کنند تا «برای خودشان فکر کنند» و خودشان بر بیان اطلاعات تمرکز کنند. این مدارس لیبرال گرچه که نمی‌خواهند طرفدار استبداد باشند، ترس خاصی هم از بیان موارد کلان دارند و نمی‌خواهند هیچ مسئله قطعی را به بچه‌ها آموزش بدهند. در عوض، فرض می‌کنند اگر به آنها یک عالمه اطلاعات و کمی آزادی دهند، دانش‌آموزان باید بتوانند خود تصویری از دنیای اطراف برای خود بسازند. و حتی اگه این نسل نتواند همه‌ی آن داده‌ها را با هم ادغام بکنه و داستانی یکپارچه و معنادار از جهان برای خود شکل بدهد، در آینده باز هم فرصت دارد و می‌تو‌اند ترکیب بهتری از داده‌ها برای خود به وجود آورد.

اما باید بگوییم امروزه دیگر زمان زیادی برای ما باقی نمانده است؛ تک‌تک تصمیماتی که در چند دهه پیش‌رو می‌گیریم، آینده‌ی حیات ما را شکل می‌دهد و در حال حاضر هم برای گرفتن این تصمیمات، فقط می‌توانیم بر جهان‌بینی کنونی‌مان تکیه کنیم. اگر این نسل درک جامعی از هستی نداشته باشد، تصمیم‌های متفاوتی برای آینده حیات گرفته می‌شود که شاید خوب نباشد.


پس همانطور که گفتیم دیگر زمان آن رسیده که علاوه بر ارائه اطلاعات، مدارس سعی کنند مهارت‌های از پیش تعیین شده‌ای را به دانش‌آموزان یاد دهند؛ حل معادلات دیفرانسیل، نوشتن کدهای کامپیوتری در فرمت C++، شناسایی مواد شیمیایی موجود در لوله آزمایشگاه و یا صحبت به زبان چینی از جمله مهارت‌هایی هستند که در مدارس آموزش داده می‌شوند. با این حال، از آنجایی که هیچ‌کس نمی‌داند جهان و بازار کار آن در سال ۲۰۵۰ به چه شکل خواهد بود، نمی‌توانیم بگوییم افراد در آن زمان به چه مهارت‌هایی احتیاج دارند. شاید بعد از این همه تلاشی که برای آموزش کدنویسی یا زبان چینی به نسل جدید می‌کنیم، سرانجام در سال ۲۰۵۰ متوجه شویم که نرم‌افزار کدنویسی از هر انسانی بهتر از پس این کار بر میاد و گوگل ترنسلیت یک اپلیکیشن جدیدی بسازد تا بتوانیم به وسیله آن هر قراردادی را بدون غلط به زبان‌های کانتونی، ماندارین و هاکا (یکی از زبان‌های رایج چین) ترجمه کنیم و بنویسیم.

پس در مدارس چه آموزش‌هایی باید بدهیم؟

متخصصان آموزش میگویند معلم‌ها باید به روش آموزشی چهار C (تفکر منتقدانه، ارتباطات، همکاری و خلاقیت) رو بیاورند. همینطور می‌گویند که مدارس باید توجه کمتری به مهارت‌های فنی داشته باشند و بیشتر روی مهارت‌هایی تمرکز کنند که در زندگی به درد دانش آموزان بخورد مثل توانایی دست و پنجه نرم کردن با تغییرات، یادگیری مسائل جدید و حفظ تعادل روانی در شرایط ناآشنا، از مهم‌ترین مهارت‌هایی است که باید به نسل جدید آموزش دهیم. برای اینکه با دنیای سال ۲۰۵۰ پیش برویم، خلق ایده‌ها و محصولات جدید کافی نیست و در واقع باید خودمان را هم بارها و بارها بازسازی کنیم.

بله به قول هراری اگه کسی دنیای اواسط قرن ۲۱ را برای شما تصویر کرد و به نظرتون شبیه به داستان‌های علمی تخیلی نبود، بدانید تصویری که دارید می‌سازید با درصد بالایی ریسک، غلط است.

هر چی فضا برای تغییر مهیاتر شود، نه تنها اقتصاد، بلکه کل معنای «بشر» دچار جهش میشه.

در سال ۱۸۴۸ میلیون‌ها نفر شغل خودش را در زمین‌های کشاورزی روستاها رها کردند و به شهرهای بزرگ رفتند تا در کارخانه‌ها کار کنند اما با رفتن به شهرهای بزرگ نمی‌تو‌انستند جنسیت خود را تغییر دهند و یا به حس ششم پیدا کنند، و حتی اگر مثلا شغلی در صنعت نساجی پیدا می‌کردند، احتمالا در ادامه زندگی کاری‌ خود، با همین شغل سر می‌کردند.



تا سال ۲۰۴۸ افراد احتمالا به فضای سایبری مهاجرت می‌کنند، هویت‌های تراجنسیتی پیدا می‌کنند و با کاشت ایمپلنت‌های کامیپوتری در مغز یا بدن خود به حس‌های جدیدی دست پیدا خواهند کرد. باید بگویم تا آن زمان الگوریتم‌هایی به وجود می‌آید که وقتی دستاوردهای مهم‌تان را در دهه گذشته نشانتان دهند به جای اینکه به خودتان افتخار کنید، سرخورده و خجالت‌زده شوید؛ در حالی که در دهه‌های پیش رو همچنان قرار است با تغییرات چشمگیر دیگری روبه‌رو شوید.

البته این سناریوها را هم خیلی جدی نگیرید چون همانطور که از اول گفتیم هیچکس نمی‌تواند دقیقا پیش‌بینی کند که در آینده چه تغییراتی اتفاق می‌افتد.

واقعیت این است که تغییری که در آینده اتفاق می‌افتد احتمالا خیلی عمیق‌تر از تصورات ماست و بنابراین ساختار اصلی زندگی ما را نیز از این رو به آن رو می‌کند؛ بنابراین باید بگویم که در آینده تغییر و تحول به اصلی‌ترین خصوصیت حیات تبدیل خواهد شد.


در دوران قدیم، حیات به دو بخش مکمل تقسیم می‌شد: یعنی زندگی همه انسان‌ها متشکل از یک دوره آموزشی و بعد یک دوره کاری بود. در اولین دوره، افراد به جمع‌آوری اطلاعات، توسعه مهارت‌ها، تشکیل جهان‌بینی و ساخت هویتی پایدار مشغول می‌شدند.

در این زمان حتی اگه نوجوان ۱۵ ساله‌ای به جای درس خواندن در مدرسه به کشت برنج در زمین کشاورزی پدرش مشغول بود، باز هم مهمترین کاری که در آن دوره انجام می‌داد همان یادگیری بود؛ اینکه چطور برنج‌ بکارد، چطور با دلال‌های حریص برنج در شهرهای بزرگ مذاکره کند و چطور مشکلات مربوط به آب و زمین را با دیگر روستاییان حل‌وفصل کنند. در دومین دوره زندگی هم، برای کاوش در جهان، کسب درآمد و ارتباط با جامعه، از مهارت‌هایی که قبلا یاد گرفته‌ بود استفاده می‌کرد. درست است که در سن ۵۰ سالگی ممکن بود همچنان نکات جدیدی در مورد برنج، دلالان و درگیری‌های محلی یاد بگیرد اما این‌ها در مقابل مهارتی که فراگرفته بود، ترفندهایی کوچک به حساب می‌آمدند و در اصل این دوره از زندگی هم به کار کردن و برداشت از یادگیری‌های قبلی تعلق داشت.

اما در اواسط قرن ۲۱ طول عمر انسان‌ها و همینطور سرعت تغییرات بیشتر شده است، به همین خاطر زندگی افراد دیگر طبق این مدل قدیمی پیش نمی‌رود. زندگی دیگر آن پیوستگی سابق را نخواهد داشت و در واقع افراد با ورود به هر دوره از زندگی، روز به روز با تغییرات بیشتری مواجه می‌شوند. در نتیجه پاسخ به این سوال که «من کی هستم؟» از هر زمان دیگری دشوارتر شده و می‌شود.

این اتفاق، مطمئنا سطح استرس را در افراد بیشتر می‌کنه چون تغییر همیشه استرس‌زاست و از سنی به بعد، بیشتر افراد علاقه‌ای به تغییر ندارند. در نوجوان مثلا حول و حوش ۱۵ سالگی به بعد، تا یک سنی مدام در حال تجربه، تغییرات فیزیکی و شرایط کلی خود هستیم و البته پذیرش تغییر در این سنین گرچه ممکن است استرس‌زا باشد اما به هر حال هیجان‌انگیز هم هست. اما وقتی ۵۰ ساله می‌شویم دوست نداریم تغییر کنیم و بیشترمان دیگر دست از تلاش برای فتح کردن دنیا برمی‌داریم؛ در ۵۰ سالگی حتما جاهای زیادی رفتیم، کارهای زیادی کریم، حتی تمام تی‌شرت‌های مورد علاقه‌مان‌ را هم خریده‌ایم. شاید در پنجاه سالگی باز هم تجربیات جدیدی به دست بیاوریم و در زندگی‌ تغییراتی جزئی بدهیم اما از سنی به بعد معمولا دیگر آمادگی این که ساختارهای عمیق هویت و شخصیتی خود را از نو بازسازی کنیم، نداریم.

این پدیده از لحاظ عصب‌شناسی قابل توجیه است. اما ثابت و بدون تغییر ماندن هم در قرن ۲۱ امکان پذیر نیست. اگر بخواهیم در چنین شرایطی به یک شغل، هویت یا جهان‌بینی ثابت وفادار بمانیم، جهان با سرعت باد از کنارمان عبور می‌کند و ما از آن عقب می‌مانیم.

بله به همین راحتی ممکن است دیگه حتی آنقدر عقب بیافتیم که زندگی برایمان سخت شود. تازه از آنجایی که عمر متوسط انسان‌ها در حال افزایش است، در آینده قرار است عمرمان هم طولانی‌تر شود و بنابراین اگر نتوانیم خودمان را وفق دهیم دچار مشکل خواهیم شد. پس بهتر است که آماده باشیم که بتوانیم ارتباطمان را (نه تنها از لحاظ اقتصادی، بلکه از لحاظ اجتماعی) با دنیای اطراف حفظ کنیم، پیوسته یاد بگیریم و خودمان را بازسازی کنیم؛ بخصوص در پنجاه سالگی که هنوز جوانیم و سنی نداریم.

خوب اما شماهایی که هنوز به پنجاه سالگی نرسیدید خوب است که از حالا آماده باشید یا اگر پدر یا مادر هستید به فکر آماده کردن بچه‌ها برای آن شرایط باشید.

بهترین توصیه‌ای که می‌توانیم به یک فرد پانزده ساله بکنیم این است که بیش از حد به بزرگ‌ترها تکیه نکند. بیشتر افراد پا به سن گذاشته خوبی شما را می‌خواهند اما شاید درک مناسبی از شرایط شما در دنیا نداشته باشند. رفته‌رفته، نا‌آشنایی دارد تبدیل به یک هنجار می‌شود و به همین خاطر هم تجربیات گذشته شما و همینطور تجربیات گذشته کل بشریت دیگر راهنمای قابل اعتمادی برای ادامه زندگی نیست.

تک‌تک انسان‌ها و در واقع کل بشر باید رفته‌رفته با مسائلی سروکله بزنند که تابه‌حال هیچ‌کس با آنها روبرو نشده است. این موارد شامل ماشین‌های فرا هوشمند، اجسام مهندسی‌شده و الگوریتم‌هایی می‌شود که می‌توانند حتی احساسات انسان را با دقت عجیبی دستکاری کنند. همچنین انسان‌ها می‌توانند تحولات ناگهانی و پرسرعت آب‌وهوایی ایجاد کنند و شاید حتی در آینده مجبور باشند هر دهه شغل خود را عوض کنند.


همانطور که تا الان متوجه شدید باید رفته رفته خودمان را آماده کنیم و حتی همانطور که ابتدای مقاله هم گفتیم باید فکری برای آینده‌ی تربیت فرزندانمان داشته باشیم. سوالی که احتمالا الان در ذهنتان نقش بسته این است که:

وقتی با چنین مسائل جدید و پیش‌بینی نشده‌ای مواجه می‌شویم، باید چه کار کنیم؟ وقتی زیر بار چنین حجم زیادی از اطلاعات قرار می‌گیریم و هیچ راهی برای تحلیل و فهم همه‌ی آنها وجود ندارد، بهترین راه‌حل چیست؟ چطور باید در دنیایی زندگی کنیم که عدم قطعیت شدید دیگر یک معضل نیست، بلکه یکی از ویژگی‌های آن است؟

خب:

برای اینکه بتوانیم در چنین دنیایی رشد کنیم و دوام بیاوریم، باید از لحاظ ذهنی انعطاف‌پذیری بالاتری داشته باشیم و از لحاظ احساسی تعادل خودمان را حفظ کنیم. باید بتوانیم هر از چند گاهی دست دلمان را از مسائل آشنا بشوریم و یاد بگیریم که با مسائل ناآشنا هم زندگی کنیم.

متاسفانه آموزش این مسئله (پذیرش موارد ناآشنا) به کودکان خیلی سخت‌تر از یاد دادن معادلات فیزیک یا تاریخچه جنگ جهانی اول است. هیچ‌کسی نمی‌تواند انعطاف‌پذیری را با خواندن یک کتاب یا گوش دادن به ارائه معلم یاد بگیرد. تازه مساله این است که خود معلم‌ها هم انعطاف‌پذیری لازم را برای قرن ۲۱ ندارند چون آنها خود ثمره سیستم آموزشی قدیمی هستند.

نظریه آموزشی خط تولید بعد از انقلاب صنعتی به وجود آمد. در این خط تولید که الان هم در سیستم آموزشی همه‌ی جهان دیده می‌شود یک سری ساختمان به عنوان مدرسه تشکیل شد که کلی معلم در آن درس می‌دادند و ساختارها تقریبا یکسان بود اما واقعیت این است که این سیستم خیلی خنده‌دار است؛ مهم نیست در گذشته چقدر موفق بوده ولی الان دیگر رفته رفته دارد کاربرد خود را از دست می‌دهد و شکست می‌خورد. با این حال، هنوز روش جایگزینی برای آن در نظر نگرفتیم. ما برای این سیستم به جایگزینی احتیاج داریم که نه تنها در مناطق مرفه شمال کالیفرنیا، بلکه حتی در نواحی روستایی مکزیک هم قابل اجرا باشد.

همانطور که گفتیم بهترین توصیه برای تمام نوجوانان ۱۵ ساله‌ که در مدارس از مد‌ افتاده سنتی درس می‌خوانند، این است که بیش از حد به بزرگ‌ترها تکیه نکنند. البته دقت داشته باشید که این منافاتی با احتراما به بزرگترها ندارد. مساله فقط این است که بزرگ‌ترها خوبی جوانان را می‌خواهند اما دنیای آینده هم خیلی پیچیده‌تر از الان است. در گذشته بی‌خطرترین راه این بود که به تجربه بزرگ‌ترها اطمینان کنیم چون اونا درک نسبتا خوبی از جهان داشتند و سرعت تغییر در دنیا خیلی کم بود اما قرن ۲۱ خیلی متفاوت است. با سرعت الان که تغییرات روز به روز هم در حال افزایش هستند، هیچ‌وقت نمی‌توانیم مطمئن شویم مسئله‌ای که بزرگ‌ترها می‌گویند یک حکمت عمیق است و یا یک جهت‌گیری منسوخ.

خوب حتما الان می‌پرسید پس باید به چه چیزی تکیه کنیم؟ فناوری؟

نه؛ ریسک این کار از اطمینان به افراد بزرگسال هم بیشتر است. فناوری کمک زیادی به ما می‌کند اما اگر قدرت در زندگی‌ ما بیش از حد زیاد ش.پ، ممکن است در برنامه‌‌ی آن گیر بیافتیم. سال‌ها قبل انسان‌ها کشاورزی را ابداع کردند اما این نوآوری فقط تعداد خیلی کمی از رهبران تجاری را ثروتمند کرد و در عوض اکثریت افراد را به برده تبدیل کرد. بیشتر افراد از طلوع تا غروب مشغول کاشتن دانه، حمل سطل‌های بزرگ آب و برداشت ذرت بودند و سخت کار می‌کردند؛ اگر ما هم در آن دوره زندگی می‌کردیم این اتفاق ممکن بود برای هر کدام از ما بیافتد.

خوب است که همیشه به خاطر داشته باشیم فناوری بد نیست؛ اگر بدانیم در زندگی چه می‌خواخیم، فناوری می‌تواند در دستیابی ما به آن به کمک کنه اما اگر ندانیم از زندگی‌ چه می‌خواهیم، این فناوری است که هدف‌های ما را شکل می‌دهد و کنترل زندگی ما را در دست می‌گیرد. مخصوصا، از آنجایی که فناوری انسان‌ها را خیلی خوب درک می‌کند، یک روز ممکن است که ببینیم به جای اینکه فناوری به ما خدمت می‌کند، ما به آن خدمت می‌کنیم.

البته این اتفاق هم اکنون هم افتاده است. حتما شما هم آن زامبی‌هایی را که در خیابان راه می‌روند و سرشان را داخل تلفن‌های هوشمندشان فرو کرده‌اند را اطرافتان می‌بینید. فکر می‌کنید آنها فناوری را کنترل می‌کنند و یا فناوری آنها را کنترل می‌کند؟




خوب دیدیم که دنیایی که قراره رفته رفته براش آماده بشیم خیلی خاص و پیچیده‌تر از آن چیزی hsj که تصور می‌کردیم. خب اگر همونطور که قبلت گفتیم فناوری هم گزینه مناسبی نیست، لابد باید به خودمان تکیه کنیم؟ این کار در فیلم‌ها و کارتون‌های قدیمی دیزنی منطقی بود اما در زندگی واقعی فایده‌ای ندارد؛ حتی خود شرکت دیزنی هم این موضوع را متوجه شده. درست مثل شخصیت کارتونی ریلی اندرسون، مردم معمولا خوب خودشون را نمی‌شناسند و به همین خاطر وقتی سعی می‌کنند به ندای درون خود گوش دهند دستخوش منابع خارجی می‌شوند. ندای درون ما هیچ‌وقت منبع قابل اطمینانی نیست چون معمولا تحت تاثیر مسائل رایجی که در اطرافمان می‌شنویم، شست‌وشوی مغزی ایدئولوژیکی و تبلیغات بازرگانی قرار گرفته است؛ بماند که گاهی اوقات اشکالات زیستی هم بر آن تاثیر میگذارد.

با پیشرفت علم زیست‌فناوری و یادگیری ماشین، دستکاری و تاثیرگذاری بر امیال و احساسات انسان روز به روز آسان‌تر می‌شود و اگر بخواهید حرف دلتان را گوش کنید، از هر زمان دیگری برای شما خطرناک‌تر است. وقتی شرکت‌هایی مثل کوکاکولا، آمازون و بایدو می‌توانند اعمال مردم را کنترل کنند و برای آنها تصمیم بگیرند، چطور می‌شود با اطمینان گفت که این ندای دلمان است که زمام کارها را به دست گرفتهو یا متخصصان تبلیغاتی هستند که زمام همه چیز را به دست گرفته‌ند؟

اگر شما ندانید از زندگی چه می‌خواهید، فناوری به راحتی می‌تواند هدف‌های شما را شکل ‌دهد و کنترل زندگی‌تان را در دست بگیرد.

برای اینکه بتوانیم از پس چنین مسئولیت دشواری بر بیاییم، باید سخت تلاش کنیم تا سیستم عملکرد خودمان را بشناسیم؛ یعنی بدانیم چه هستیم و از زندگی‌مان چه می‌خواهیم. این نکته که خودتان را بشناسین قدیمی‌ترین توصیه‌ای است که خیلی‌ها مدام به آن تاکید میکنند.

هزاران سال است که فیلسوف‌ها و شاعران افراد را به خودشناسی دعوت می‌کنند اما عمل کردن به این توصیه هیچ‌گاه به اندازه‌ی قرن ۲۱ ضروری نبوده‌ است چون بر خلاف دوران سقراط یا لائوسته، اکنون رقابت شدیدی برای شناختن وجود دارد. کوکاکولا، آمازون، بایدو و دولت، همگی برای هک کردن انسان‌ها از هم سبقت می‌گیرنپ؛ نه هک کردن تلفن هوشمند، کامپیوتر یا حساب بانکی‌، بلکه هک کردن خودتان!

آنها می‌خواهند خود شما و سیستم عملکرد طبیعی‌تان را هک کنند. احتمالا همه شما شنیدید که عصر، عصر هک کردن کامپیوترهاست اما این جمله فقط نصف حقیقت است. واقعیت این است که داریم در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که انسان‌ها را هک می‌کنند.

همین الان هم الگوریتم‌ها شما را زیر نظر دارنپ و دقیقا می‌دانند چی تماشا می‌کنید، چی می‌خرید و با چه کسانی ملاقات می‌کنید. به زودی زود حتی قادر می‌شوند بر تک به تک قدم‌ها، نفس‌ها و ضربان قلبتان هم نظارت کنند. آنها با تکیه بر فناوری کلان‌داده و یادگیری ماشین، روزبه‌روز در شناخت ما ماهرتر می‌شوند و وقتی الگوریتم‌ها بتواند از خودمان هم بهتر ما را بشناسد، خیلی راحت ما را کنترل می‌کند و تحت تاثیر قرار می‌دهد؛ تا جایی که دیگر کار زیادی از ما ساخته نخواهد بود.

البته شاید بدتان نیاید که زمام امور را به دست الگوریتم‌ها بدهید و بگذارید آنها برای شما و افراد جهان تصمیم بگیرنپ؛ اگر واقعا اینطوری است، بیخیال باشید و به همین کار را ادامه دهید و نیازی هم نیست کار خاصی انجام دهید اما اگر می‌خواهید کنترل موجودیت شخصی و آینده زندگی‌تان را به دست بگیرید، باید سریع‌تر از الگوریتم‌های آمازون و دولت‌ها حرکت کنید و زودتر از آنها خودتان را بشناسید. برای این که سرعتتان بیشتر شود، هیچ چمدانی با خودتان حمل نکنین و همه خیالاتتان را رها کنید؛ آنهاا بارهای سنگینی هستند که سرعت شما را در خودشناسی کم می‌کنند!




این متن قسمت پنجم پادکست کشکول بود، کشکول یک پروژه مشترک با همکاری کانتنت فا و ویرگول است و من، احسان طریقت، در هر قسمت از آن یک مقاله را برای شما از یک منبع معتبر بازگو می‌کنم. به شما توصیه می‌کنم مقالات محمد حسن را که را که در ویرگول منتشر می‌شود را هم بخوانید تا با آینده علم و آینده بشر بیشتر آشنا شوید.

احسان طریقتیووال نوح هراری
کشکول پادکست مشترک کانتنت فا و ویرگول است و در هر قسمت مقاله‌ای از منبعی مثل اکونومیست یا مدیوم را در آن تعریف و بررسی می‌کنیم. هدف ما در این پادکست برداشتن قدم‌هایی برای ساختن جهانی بهتر است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید