محمد صادق حیدری
محمد صادق حیدری
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

تو هم درگیر توهم خَرِش هستی؟!


توهم دانش!

اساسا یک توهمی که خیلی دچارش هستم و هستیم

یک توهم پیچیده از جنس دانستن است!

یکی دو تا کتاب میخوانیم و یکی دوتا دیگر دوره آموزشی

میگذرانیم و خلاصه کمی خاک کتاب و تخته میخوریم

فکر میکنیم کسی شده ایم برای خودمان!

از فردا دو تا هندوانه ی پدر و مادر دار می‌اندازیم زیر بغل‌مان

و انگار چند سال با کتاب دمبل زده ایم و بر و بازویی باد کرده ایم!

هر کس به ما میرسد، بهتر است اظهار فضلی نکند

چون اظهار فضل دان او را آن چنان نوازش میکنیم که بفهمد

آنکه می داند کیست و آنکه نمی داند که!

خلاصه هر چه می خواهیم بادمان بیشتر می شود

این که «منم برا خودم کسی هستم» درون‌مان بیشترتر هم می شود

این که چیزی نیست. حالا درد این جاست که اگر به باسوادتر

از خودمان، یا بی سوادتری که یک نکته ی ناب در قوطیِ عطاری‌اش

دارد میرسیم، مگر حرف حالی‌مان می‌شود؟

انگار یک پنبه در این گوش‌مان فرو کرده ایم (همان که در است)

و راه آن یکی گوش‌مان (همان که دروازه است) کلا بسته است.

حرف حق را نمی پذیریم، چون فکر میکنیم (یا بهتر بگویم: توهم زده ایم) که بلدیم!

به این میگویند «توهم دانش»

حالا باز می‌شود این آدم‌های متوهم را یک جوری قبول کرد

و شانه به شانه‌شان نفس کشید… اما یک توهم داریم بد جور توهمی!

آدم‌هایی که توهم دانش دارند، لااقل یک چیزی (در حد یکی دو کتاب)

چیز بلدند! اما بعضی ها هستند که فقط کتاب می‌خرند و فکر می کنند

با همین خریدن کتاب، علامه‌ی دهر شده‌اند

خیلی هم بادشان بیشتر از توهم دانشی‌هاست. این ها توهم دانش

ندارند، «توهم خَرِش» دارند…. یعنی با خرید کتاب هم توهم میزنند

کتابخانه گردی!

یک توصیه‌ی سرشار از ضمانت!

یک سرِ کوچک به کتابخانه‌تان بزنید. عناوین کتاب‌ها

برای‌تان آشنا هستند، اما وقتی میپرید وسط کلمات کتاب

احساس میکنید این کتاب غریبه است!

غریبه است یعنی اصلا چیزی از کلماتش در صندوقچه واژگان ذهن‌مان پیدا نمی شود.

انگار نه انگار که من این کتاب را همین دو ماه پیش خواندم!

البته وقتی یک سر به دوستان مان می زنیم و میبینیم

آن ها هم هم درد ما هستند، خوشحال می شویم که مشکل از ما نیست فقط!

پس یا گیر از کتاب است که نمی خواهد بر سلول های خاکستریِ

مغز ما سوار شود که بعدا یادمان بماند، یا گیر از روش

کتاب‌خوانی ماست که واژه های کتاب را سوار نمیکنیم بر

سلول های خاکستریِ رنگ و رو رفته ی مغزمان!

حالا بگرد و پیدا کن پرتغال فروش را…

یک توصیه!

هر چه گفتم و نگفتم را کنار بگذار… فقط از این متن این توصیه را بخوان و بدان:

به جای این که شهوتِ خرید کتابت را ارضاء کنی، لطف کن

هر کتاب را چند بار بخوان… خیلی پرفایده تر خواهد بود

از این که چند کتاب را یک بار بخوانی و آخرش هم غریبه باشید با هم

پس هر کتابی نخوان، کتابی که می خوانی را یک بار نخوان!

مدیریت زمانمطالعهکتابکتابخوانیتوهم دانش
یک جایی دیگر حنجره کم می آورد! آنجاست که باید دست به قلاف قلم برد و خاک و خون به پا کرد. اگر هوای جنگ به ریه ات سازگار نیست، با من همرزم نشو و چکاچک قلمم را به تماشا ننشین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید