ویرگول
ورودثبت نام
سوسن چراغچی
سوسن چراغچی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ذهن کُل



به آسمان نگاه می کردم


خورشید، واپسین پرتوهای سرخ رنگش را از میان ابرهای مخملین عبور می داد.


ابرهای سرخ فام،
ساکت و ثابت و رمزالود
هر دم به شکلی در می آمدند.

نهنگی، دهان بزرگش را باز کرده بود و
در حالی که آن دو سه دندان ریزه ریزه را نمایش می داد،
چه با نمک
می خندید.

کومه دیگری از ابرهای سرخ و سفید، به شکل  پرنده ای غول پیکر

پشت به آسمان کرده،
پای بر زمین، بال هایش را گشوده و آماده برخاستن بود.
هرچند از پرواز خبری نبود.

انگار این ابر-پرنده ی عظیم، در خیال اندیشه ای مبهم گیر کرده ،

همانطور با بال های باز

بر زمینه آسمان، خشکش زده بود.


وقتی دوباره برگشتم و از پشت پنجره به آسمان غروب نگاه کردم،
همه آن اشکال گونه گون،
در قالب موجود دیگری محو شده بودند .
این بار چیزی بود
شبیه یک موجود افسانه ای با تن و بدن انسان کودک ، سری بزرگ با یک چشم درشت و  تاجی عظیم همچون هدهد.
یک کودک - انسانِ فرازمینی غول آسا

که با آن یک چشمش- حفره ای در میان ابرها - از نیمرخ به دوردست های خیالی چشم دوخته بود.


وقتی غرق در تماشای این همه زیبایی معنا دار بودم
فکر کردم آیا همه این اشکال جورواجور،

حاصل تصورات من است؟

آخر آن ابرهایی که در دورترین نقطه افق ، فرسنگ ها دورتر از من هستند با نهنگ و پرنده و موجودی فرازمینی چه کار؟!

مگر ابرهای بی هوش و بی جان، تصور و تجسمی از نهنگ و پرنده و انسان و هدهد و کودک و ...هر آنچه در ذهن بشر می گنجد، دارند؟!


و یا این که

آیا ابرها آگاهانه و به خواست و اراده خویش، با راهبری همنشین و همبازی خویش، باد،

در جای خود جابجا شده و

با شیطنتی کودکانه

اشکالی معنادار را در آسمان ترسیم می کنند؟

یک جور بازی هوشمندانه با چشمان آدم هایی که بر روی زمین، مشتاقانه نگاه شان می کنند؟


یا این که ذهن بازیگر من است که مثل همیشه به واقعیات لحظه موجود، و این بار در میان آسمان و در کالبد ابرها، شکل و هویتی معنا دار می بخشد؟

با این دیدگاه

در حقیقت، این ذهن خلاق آدمی است که همچون قلم مویی جادویی، در میان توده های رنگ می پیچد و بر بوم سرخ رنگ آسمان، اشکالی که در چارچوب تصورات خودش می گنجد، می آفریند؟


هنوز به تایید این فکر نرسیده بودم که

اندیشه ای همچون شهود، در آسمان جانم تابیدن گرفت:

نه این و نه آن

بلکه آمیزه ای از هر دو نگاه...


حس کردم من و آسمان دور از یکدیگر نیستیم.

هیچ دویی در کار نیست بلکه هر دو یکی هستیم.

ما هر دو با هم، آگاهانه و در هماهنگی با یکدیگر

در لحظه، در حال آفرینشیم.

زیرا هر دو متعلق به یک ذهن واحد هستیم.

ذهن کُلّ...

منشاء و ذخیره گاه شعور هستی...

من و آسمان،

در این لحظه واحد،

هردو مثل آن نهنگ و پرنده در هم ادغام شده ایم.

و هر لحظه در حال آفرینش ماهیتی جدید

و همیشه در حال خلق ِتغییر...

تغییر که ماهیتی است غیر قابل تغییر .





ذهن بشر با ذهن کل، در آمیخته است.

ذهن بشر،

جلوه گاه حق است.


سوسن چراغچی

13 اسفند 1401


فقط نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید