سوسن چراغچی·۴ روز پیشخیّاطقربونش برم الهیتازه فهمیدم خیاط هم هستاز هر انگشتش یک هنر می ریزهالهی فداش بشم با اون انگشتاش که هزارتاست.تازگیا فهمیدم اونه که قیچی دستش گ…
سوسن چراغچی·۱۵ روز پیش...آبیدر می زنن... برو ببین کیهالان میرم مامان...بله بفرمایینسلام خانم کوچولو یک بسته داری...من؟ این بسته مال منه؟بله. فقط کافیه یک امضا بدی و ای…
سوسن چراغچی·۱ ماه پیشبچه ماهیبچه ای در آب افتاده و دست و پا می زند. گویی در حال غرق شدن است.یکی به داخل آب شیرجه می رود تا بچه را نجات دهد.تا مرد خودش را برساند، بچه ب…
سوسن چراغچی·۳ ماه پیشایستگاهشهبال همیشه از مرگ می ترسیداما آن روز حتی به خیال مرگ هم نبود.با این حال هنوز در تخت خواب بود که تک سرفه ای کرد.یک ضربه کوچک و آرام در اعما…
سوسن چراغچی·۳ ماه پیشنفیس*- چه شده رفیق، در فکری؟* هیچ...- چطور هیچ؟ از این چهره دمغت بخوبی می فهمم که چیزی هست. به من یکی که نباید بگویی هیچ. خوب می شناسمت دانا.*…
سوسن چراغچی·۳ ماه پیشنازجانَکناز جانَک،مرغی است از تبار سیمرغ و ققنوس.اگرچه آن دو پرنده، بجز در افسانه،بی نشاننداما این یک، هنوز در گیتی آشیان دارد.با این وجود، پیوسته…
سوسن چراغچی·۴ ماه پیشمیزبانهیچ کس تنهایی رو دوست نداره راستش برای همینه که بعضی از ماها نمی تونیم ذهن مون رو متمرکز نگهداریم...به گذشته و آینده فکر نکنیم...درگیر خیال…
سوسن چراغچی·۴ ماه پیشپِت لپ تاپ من، صدای پایم را می شنود!درست مانند یک حیوان خانگی که صدای پای صاحبش را می شنود و یا حضورش را از دور حس می کند و به آمدنش واکنش نشا…
سوسن چراغچی·۴ ماه پیشمادرمرگکوکو نرم و سبک آمد و در آشیانه نشست.کبوترها برای دانه چیدن از خانه بیرون رفته بودند. دو دانه تخم کوچک و سفید در آشیانه شان بود. کوکو تخم ه…
سوسن چراغچی·۵ ماه پیشسه ساله کودکبچه همسایه مان با جان و دل مرا دوست دارد. یک حس متقابل!خانه آنها یک طبقه پایین تر از ماست. هر بار که صدایش را از راهرو می شنوم، احساس می ک…