سوسن چراغچی
سوسن چراغچی
خواندن ۷ دقیقه·۴ ماه پیش

نفیس*




- چه شده رفیق، در فکری؟

* هیچ...

- چطور هیچ؟ از این چهره دمغت بخوبی می فهمم که چیزی هست. به من یکی که نباید بگویی هیچ. خوب می شناسمت دانا.

*راست گفتی . آدمی با رفیقش نباید دورویه باشد. آری چیزی هست که ذهنم را به خود وا داشته...

- به خود واداشته؟ چه اندیشه ای جرئت این را داشته که ذهن دانای کل را به خود وادارد؟ لابد گرهی است که خیال باز شدن هم ندارد که اینگونه گره به پیشانی ات انداخته...

* قربان محبتت که احوال رفیقت را خوب می فهمی. آری. این معما گرهی شده است برای خودش. سنگی است که به چاهی افتاده و من مثل دیوانه ها بالای چاه ایستاده ام و به آن ژرفنای تاریک، خیره می نگرم تا بلکه سنگ را بیابم اما پیدایش نمی کنم. اینجا همه چیز تاریک است.

- بگو تا معما چیست. شاید به عقل ناقص خویش بتوانم گرهی را باز بکنم.

* راستش رفیقِ کامل عقل.می خواهم بدانم معنای نفیس چیست. اما معنا خودش را گم و گور کرده. به اعماق آن چاه پرت شده و خیال مرا نیز با خود برده. شاید همین نزدیکی باشد اما چشمان حقیقت جو در این ظلمت هیچ نمی بیند.

- همین؟ همه آنچه گره به درک دانای کل انداخته همین معنی است؟ که نفیس یعنی چه؟

* معلوم است که همین. چرا تعجب کردی؟ این هم معمایی است دیگر.

- اما تو دانای کل هستی. مگر می شود ندانی که نفیس یعنی چه؟

* معنی خودش را می دانم. اما مصداقش را نمی یابم. معنی، روحی است که در چیزی، کالبدی، مایه ای حلول می کند و بدان هویت می بخشد. این روح قابل درک است اما آن چیز، آن مصداق است که نمی دانم چیست!

- مصداق، خیلی چیزهاست. مثلا آنچه یکتاست. پیشینیان ، خلقش کرده اند و خود به یغمای زمان رفته اند. به قعر چاه گذشته فرو افتاده و همانجا نیست و نابود شده اند. اما اثر بودن شان در برهه ای از زمان را بر زمینه تاریخ بر جای مانده است.

اثر ، همین مخلوق تکدانه به یادگار مانده ، مصداق نفیس است. چرا ؟ مگر این خانه آن زمان که خلق شد دردانه صاحبانش بود یا مگر به نام نفیس سند زده بودندش؟ یا مگر دیگران مانند آن را نساخته و نپرداخته بودند؟ خیر. در زمان خودش یکی یکدانه نبود، خیلی هم معمولی بود. شبیه آن را نیز هم دوره ای ها ساخته بودند. اما مشابه ها همگی در طوفان حوادث روزگار نابود شدند و همین یکی باقی ماند و یگانه شد. با گذشت زمان، آفریدگار از صفحه روزگار محو شد ولی آفریده یکتا، بر جای ماند و امروز و هنوز هم وجود دارد.

همچون اسبی که مسافرش در میانه راه پیاده شده و مرکب بی سوار ، خسته و سربزیر افتاده، به مقصد رسیده است.

فکرش را بکن دانا! اینجا چرخ، معکوس چرخیده! آفریدگار نیست ولی آفریده هنوز هست! همچون ردّ پای رهگذری که خود به رحمت خدا رفته اما اثرش را بر زمین به یادگار گذاشته است.

* چه نیکو سخنی گفتی رفیق. خوشم آمد.یعنی تو می گویی به همین دلیل است که اثر به جای مانده از گذشتگان، نفیس است؟

- نمی گویم به همین یک دلیل... بلکه این تنها یک دلیل است!

* مثلا؟ یک دلیل دیگر بگو.

- مثلا اینکه اثری از گذشته ، جدا و بجز داستان وارونه فنای آفریدگار و دوام آفریده، تا به امروز باقی مانده و گواهی است از یک سنت پیشین، از یک داشته ارزشمند. از آنچه که دیگر نیست اما گواهش هنوز وجود دارد. دلیل دیگر همین است: آنچه گواه است، اگرچه یگانه نیست، نفیس است.

* چه قشنگ، رفیق. مانند مسجدی که خودش دیگر نیست اما درب آن باقی مانده؟ دری که هنوز بر پاشنه می چرخد؟

- آری. مثل دری که هنوز بر پاشنه می چرخد. هرچند آنچه به این درب هویت می بخشید، در دالان زمان جا مانده. اما درب، هم مثل خدا شاهد است که آن چیز، آن بنا ، آن مخلوق، آن بند و بستِ هویت پیشین، زمانی وجود داشت و در زمانه خودش، خوش می درخشید. اکنون خودش نیست اما گواه بی سوار، یکه و تنها مسیر دور و دراز تاریخ را پیموده ، خسته و کدر و غبارآلود اما سرفراز، به امروز رسیده تا برای نسل حاضر شهادت دهد که بخدا سوگند ، روزگاری ، سوارکاری هم در کار بود.

یا مثلا خانه ای که به دست تاراجگر زمان، ویران شده، از صفحه روزگار نیست و نابود گشته ، اما سندش هنوز روی تاقچه خانه مادربزرگ خاک می خورد. این درست که گوشه و کنارهای سند را موریانه خورده ولی همچون گواهی خسته اما زنده، قرص و محکم سرجای خود باقی مانده است.

* رفیق.امشب چه مثال های نغزی می زنی. نکند شاعر شده ای؟

- تا نگاه تو از نغز ، از شعر، چگونه باشد. از نگاه خودم که حرفی عادی و معمولی است.

* (زمزمه کنان) سندی که خانه اش را موریانه زمان خورده اما سند و گواه ، روی تاقچه امروز خاک می خورد. یا مخلوقی که خالق ندارد اما خودش در گذرگاه زمانه حیران است. همچون بچه ای که مادرش را گم کرده، در میانه کوچه های تودرتوی زمان، ویلان و سیلان مانده ، از این کوچه به آن کوچه می گردد و مادر مادر را زیر لب نجوا می کند.

یک خانه بی صاحب، یک رفیق بی همراه...

- یا مخلوقی که خدایش را در برهوت زمین، گم کرده...

* آری.رفیق. دلم را سوزاندی. اشکم را در آوردی. میراث فرهنگی نفیس همین است. بچه یتیم مانده غریبی است که نامردمان، ناجوانمردانه سنگش می زنند. چرا؟ چون به چشم این بیگانه ها آشنا نمی آید. مثل خانه ای بی صاحب مانده ، یکی خشت هایش را از تن و جانش می کند و به جیب صاحبمرده خودش می گذارد. آن دیگری پایش را حفر می کند تا بلکه گنجی چیزی بیابد و به تاراج برد. اما هیچ کدام سر را بالا نمی گیرند تا به آیینه وجودش نظری بیاندازند تا خود را ، هویت گمشده خویش را به چشم جان، در آن ببینند.

میراث فرهنگی همان مخلوق بی خالق است. همان مرکب بی سوار . آن خانه بی صاحب...

- همان گواه، آن آیینه سخنگو که گذشته های درخشان مردمان را داد می زند اما در این بیداد سرا هرکسی گوش شنیدن ندارد و هر کسی چشم دیدن. کورند و کرند این مردمان کَروکور دل.

* انگار می ترسند تا به این آیینه نگاهی بیاندازند مبادا تصویر خود را در آن ببینند. انسان هایی که از مشاهده هویت خویش می ترسند. می ترسم رفیق که سرانجام دستی از همین نامردمی ها براید و سنگ آخر را به قلب آیینه بکوبد. قلب ترک خورده، از تپیدن باز ایستد.

نکند آن سنگ در قعر چاه جهالت، قلب آیینه را شکافته باشد؟؟

- امشب عجیب شده ای. مگر دانای کل هم می ترسد؟ نترس و دل قوی دار که نشانه ها هرگز نابود نمی شوند. قلب خانه روح است. ترک بر می دارد اما مرگ ندارد.

* چگونه؟

- اینگونه که سوار از دور هم که شده هوای مرکب خود را دارد. و آفریدگار هوای آفریده خود را.

چرخ می چرخد و زمانه جابجا می شود.

ارواح گذشتگان در کالبد مردمان امروز می نشینند و مرکب بی سوار نمی ماند.

آدمیان جابجا می شوند اما گرد نابودی بر آیینه روح ها نمی نشیند.

*چه امید شیرینی رفیق. پس اینگونه است که مردمان روشندل امروز همواره بر گذشته خویش مباهات می کنند؟ از همین روست که میراث فرهنگی به جای مانده از پیشینیان، فخر مردمان امروز است؟

- آری. از همین روست. زیرا در حقیقت مردمان امروز، همان مردم دیروزند. آدمی یکی است و ریشه ها یکی.

مردم امروز همان آفریدگاران دیروزند که سوار بر چرخ آفرینش به امروز رسیده اند.اگرچه خود نمی دانند. اما نور قلب هاشان گواهی بر این حقیقت است.

* پس از این روست که میراث گذشتگان را دوست می دارند زیرا ایشان را به ریشه های پیشین، به خاطرات و اندوخته ها و کردار و داشته های کهن پیشین، به خودشان، پیوند می دهد.

و چه نیکو امیدی که آفریدگار ،همواره بر دوام است.


سوسن چراغچی

تیر ماه 1403


* اصل 83 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: « بناها و اموال دولتی که از نفایس ملی باشد قابل انتقال به غیر نیست مگر با تصویب مجلس شورای اسلامی آن هم در صورتی که از نفایس منحصر به فرد نباشد.»


میراث فرهنگی
فقط نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید